English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
deep targets U هدفهای باعمق زیاد هدفهای دوردست
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
target system U سیستم هدفهای میدان تیر سری هدفهای مستقر در یک منطقه
substitute goals U هدفهای جانشین
linear target U هدفهای درخط
linear target U هدفهای خطی
surface targets U هدفهای سطحی
successive objective U هدفهای متوالی
economic ends U هدفهای اقتصادی
mission objectives U هدفهای ماموریت
deep targets U هدفهای عمیق
national objectives U هدفهای ملی
joint strategic objectives U هدفهای مشترک استراتژیکی
crossing target U هدفهای متحرک عرضی
trap shoot U تیراندازی به هدفهای متحرک
air target chart U نقشه هدفهای هوایی
priority targets U هدفهای دارای تقدم
surface targets U هدفهای روی سطح اب
trap house U محل خروج هدفهای متحرک
target chart U نقشه هدفهای بمباران هوایی
trap gun U تفنگ مخصوص تیراندازی به هدفهای متحرک
subaqueous ranging U تعیین محل هدفهای دریایی نامریی
strafing U به مسلسل بستن هدفهای زمینی به وسیله هواپیما
high pheasant U تیراندازی به هدفهای دوگانه از برج 09 متری در انگلستان
air target material program U برنامه تهیه اماد برای تک به هدفهای هوایی
strafing U زیر اتش گرفتن هدفهای زمینی به وسیله تیربارهواپیما
The planes pin- pointed the enemy targets . U هواپیما ها گشتند تا هدفهای دشمن را دقیق پیدا کردند
quick fire U تیری که با حداکثرسرعت روی هدفهای متحرک اجرا میشود
target dossiers U پرونده اطلاعات جمع اوری شده درمورد هدفهای منطقه
subaqueous ranging U طریقه اکتشاف و تعیین محل هدفهای غیرقابل رویت دریایی
air target mosaic U مجموعه عکسهای تهیه شده از هدف عکس موزاییک هدفهای هوایی
controvrsism U روش فکری گروهی ازروشنفکران قرون وسطی که بدون اعتقاد به هدفهای انقلابی به دفاع از حقوق افراد در مقابل پادشاهان می پرداختند
target discrimination U قدرت رادار برای درگیری باهدفهای مختلف یا تشخیص هدفهای مختلف
antimateriel ammunition U مهمات مخصوص تخریب هدفهای مادی مهمات ضداماد و وسایل
splash U ترکیدن ترکیدن گلوله در پدافند هوایی یعنی کلیه هدفهای هوایی زده شد
splashes U ترکیدن ترکیدن گلوله در پدافند هوایی یعنی کلیه هدفهای هوایی زده شد
splashing U ترکیدن ترکیدن گلوله در پدافند هوایی یعنی کلیه هدفهای هوایی زده شد
application of fire U اجرای اتش روی هدفهای مورد نظر اجرای اتش
long range U جنگ افزار با برد زیاد یا برد بلند اتش دوردست
radar discrimination U قدرت تجزیه و تحلیل هدفهای مختلف از روی صفحه رادار قدرت قرائت هدف از روی صفحه رادار
distant U دوردست
remoter U دوردست
remote U دوردست
far-off U دوردست
remotest U دوردست
far off U دوردست
remoter U دور دوردست
remote station U ایستگاه دوردست
remote terminal U ترمینال دوردست
remotest U دور دوردست
bandages U نوار دوردست
remote U دور دوردست
outpart U قسمت بیرونی یا دوردست
ball hawking U کار خوب بازیگرمحوطه دوردست
outfield U موضع توپگیردرمحوطه دوردست کریکت
ball hawk U مدافع خوب بازیگر در محوطه دوردست
Boketto U عمل خیره شدن به دوردست در غیاب تفکر
load call U وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition U احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep. U زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
center field U قسمت دوردست زمین پایگاه 2و چپ و راست زمین بیس بال
overbuild U زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
to hold somebody in great respect U کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
alley U منطقه بین زمین سرویس وخط کناری فاصله بین بازیگران دوردست درزمین بیس بال فاصله از دیوارطرفین که گرفتن توپ در ان مشکل میشود
alleyways U منطقه بین زمین سرویس وخط کناری فاصله بین بازیگران دوردست درزمین بیس بال فاصله از دیوارطرفین که گرفتن توپ در ان مشکل میشود
alleys U منطقه بین زمین سرویس وخط کناری فاصله بین بازیگران دوردست درزمین بیس بال فاصله از دیوارطرفین که گرفتن توپ در ان مشکل میشود
surcharges U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
high speed U با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
effusively U زیاد
profoundly U زیاد
greatest U زیاد
extensive U زیاد
overly U زیاد
mickle U زیاد
great- U زیاد
over and above U زیاد
late U زیاد
extortionary U زیاد
very U زیاد
extortionate U زیاد
supererogatory U زیاد
quite a few <idiom> U زیاد
too much U زیاد
widely U زیاد
many U زیاد
great U زیاد
fulsome U زیاد
superabundant U زیاد
not a lettle U زیاد
no end of U زیاد
outrageously U زیاد
populous U زیاد
widest U زیاد
profusely U زیاد
wider U زیاد
wide U زیاد
numerous U زیاد
to a large extent U زیاد
intense U زیاد
heavily U زیاد
too U زیاد
for all the world U بی کم و زیاد
excessive U زیاد
rife U زیاد
highly U زیاد
copious U زیاد
glaring U زیاد
much U زیاد
vastly U زیاد
mickle or muckle U زیاد
muckle U زیاد
greatly U زیاد
immoderate U زیاد
high U زیاد
in quantities U زیاد
plethoric U زیاد
plaguily U زیاد
ranksack U زیاد
intensely U زیاد
in excess U زیاد
immane U زیاد
tremendously U زیاد
hugely U زیاد
generous U زیاد
mortally U زیاد
thickest U زیاد
thicker U زیاد
thick U زیاد
intensively U زیاد
heartbreak U غم زیاد
overmuch U زیاد
squeamishness U زیاد
swingeing U زیاد
egregiously U زیاد
highest U زیاد
squeamishly U زیاد
highs U زیاد
large adv U زیاد
heart break U غم زیاد
h.f. U بسامد زیاد
punctiliousness U دقت زیاد
pretentiously U با ادعای زیاد
pretentiousness U ادعایی زیاد
finicality U خودارایی زیاد
multiplies U زیاد شدن
prosternation U ضعف زیاد
profuse of gilfts U زیاد بخشنده
fervidness U گرمی زیاد
profound interest U دلبستگی زیاد
obstipation U یبوست زیاد
overblown steel U فولاد با دم زیاد
multiply U زیاد شدن
grnish U زیاد کردن
furor U خشم زیاد
prosternation U سستی زیاد
fervidity U گرمی زیاد
multiplying U زیاد شدن
multiplied U زیاد شدن
polyuria U ادرار زیاد
overstock U زیاد پر کردن
overrider U حق دلالی زیاد
overmoke U زیاد سیگارکشیدن
torrid U زیاد گرم
over issue U زیاد انتشاردادن
frequent visiting U دیدنی زیاد
overlabour U زیاد کارکردن
overload U زیاد پر کردن
overloaded U زیاد پر کردن
overdrssed U زیاد اراسته
lots U خیلی زیاد
over ripe U زیاد رسیده
overbusy U زیاد مشغول
onding U بارندگی زیاد
full tilt U باسرعت زیاد
over estimate U زیاد براوردکردن
oodles U خیلی زیاد
over anxiety U دل واپسی زیاد
overloads U زیاد پر کردن
polyphagia U اشتهای زیاد
heighten U زیاد کردن
heightened U زیاد کردن
floridly U با ارایش زیاد
heightening U زیاد کردن
heightens U زیاد کردن
polymathy U دانش زیاد
particularity U دقت زیاد
over anxious U زیاد دل واپس
over blow U زیاد دمیدن
over confident U زیاد مطمئن
overwrite U زیاد نوشتن
overvoltage U فشار زیاد
overburdensome U زیاد سنگین
aggrandise U زیاد شدن
high altitude U ارتفاع زیاد
eclat U سروصدا زیاد
intensification U زیاد کردن
increscent U زیاد شونده
increaser U زیاد کننده
at a great penny worth U به بهای زیاد
at a great rat U بسرعت زیاد
at long intervals U بفواصل زیاد
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com