English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (13 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
need U نیازمندی در احتیاج داشتن
needed U نیازمندی در احتیاج داشتن
needing U نیازمندی در احتیاج داشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
need U نیازمندی احتیاج لازم داشتن
needed U نیازمندی احتیاج لازم داشتن
needing U نیازمندی احتیاج لازم داشتن
Other Matches
lackvt U احتیاج داشتن
to call for a U احتیاج بدقت داشتن
cry out for <idiom> U شدیدا به چیزی احتیاج داشتن
necessitousness U نیازمندی
neediness U نیازمندی
requirement U نیازمندی
lacks U کمبود نیازمندی
necessitously U از روی نیازمندی
needfully U از روی نیازمندی
lack U کمبود نیازمندی
necessity U نیاز نیازمندی
dependency U بستگی نیازمندی
dependencies U بستگی نیازمندی
lacked U کمبود نیازمندی
needily U از روی نیازمندی
crying need U نیازمندی مبرم
penury U تنگدستی نیازمندی زیاد
over production U عمل اوزدن کالایی بیش ازاندازهای که بدان نیازمندی هست
needing U احتیاج
lack U احتیاج
need U احتیاج
lacked U احتیاج
needed U احتیاج
lacks U احتیاج
penury U احتیاج
necessity U احتیاج
neediness U احتیاج
necessitousness U احتیاج
need U احتیاج
requirement U احتیاج
demand U احتیاج
want U احتیاج
demands U نیاز احتیاج
redundant U مازاد بر احتیاج
overplus U بیش از احتیاج
superimposed U مازاد بر احتیاج
urgent need U احتیاج مبرم
demanded U نیاز احتیاج
demand U نیاز احتیاج
requirement U تقاضا احتیاج
requisite U لازمه احتیاج
u. need U احتیاج مبرم
to be in great request U زیادمورد احتیاج بودن
answers U جواب احتیاج را دادن
answering U جواب احتیاج را دادن
needle point to say U احتیاج بگفتن نیست
you're telling me <idiom> U احتیاج نیست به من بگی
answered U جواب احتیاج را دادن
call of nature <idiom> U احتیاج به دستشویی داشتند
answer U جواب احتیاج را دادن
nonverbal U بدون احتیاج باستفاده از زبان
serves U رفع کردن براوردن احتیاج
served U رفع کردن براوردن احتیاج
serve U رفع کردن براوردن احتیاج
to be in great request U مورد احتیاج زیاد بودن
featherbed U بیش ازمیزان احتیاج کارمندگرفتن
urgency of need U حیاتی بودن احتیاج به اماد
i heed your help U به مساعدت شما احتیاج دارم
turn one's back on <idiom> U کمک نکردن به کسی که احتیاج دارد
put up <idiom> U توسعه پول یا چیزی که احتیاج است
spoin bank U محل نگهداری وسایل مازاد بر احتیاج
no branch U شغلی که احتیاج به رسته تخصصی ندارد
ten year device وسیله ای که هر ده سال یک بار احتیاج به سرویس دارد
four freedoms U دین رهایی از احتیاج و بالاخره ازادی از ترس
labour intensive industry U صنعتی که به نیروی انسانی زیادی احتیاج دارد
demand paging U در سیستم ذخیره مجازی انتقال یک صفحه از حافظه به حافظه واقعی به هنگام نیازمندی است
cyclic item U اقلام پیوسته اقلامی که خیلی مورد احتیاج هستند
longer U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom> U بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
to keep down U زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up U از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
functionalism U عقیده بر اینکه شکل وساختمان بایستی منطبق با احتیاج باشد اعتقادباستفاده عملی از شغل وپیشه
satelloid U ماهوارهای که مدار گردش ان داخل اتمسفر سیارهای بوده و بنابراین احتیاج به تراست پیوسته یا متناوب دارد
plug compatible manufacurer U شرکت تولیدکننده تجهیزات کامپیوتری که بدون نیازمندی به رابطهای سخت افزاری یانرم افزاری اضافی میتواندبه سیستم کامپیوتری موجودوصل شود
differ U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differed U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differing U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differs U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
reside U اقامت داشتن مسکن داشتن
abhors U بیم داشتن از ترس داشتن از
resided U اقامت داشتن مسکن داشتن
abhorred U بیم داشتن از ترس داشتن از
cost U قیمت داشتن ارزش داشتن
resides U اقامت داشتن مسکن داشتن
proffer U تقدیم داشتن عرضه داشتن
hopes U انتظار داشتن ارزو داشتن
hoping U انتظار داشتن ارزو داشتن
abhorring U بیم داشتن از ترس داشتن از
hope U انتظار داشتن ارزو داشتن
proffers U تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffering U تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffered U تقدیم داشتن عرضه داشتن
to have by heart U ازحفظ داشتن درسینه داشتن
hoped U انتظار داشتن ارزو داشتن
meaner U مقصود داشتن هدف داشتن
meanest U مقصود داشتن هدف داشتن
mean U مقصود داشتن هدف داشتن
we are want of money U ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
upkeep U بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
fascism U نام حزبی است که موسولینی در فاصله دو جنگ عالمگیر در ایتالیا تاسیس کردو اصول عقاید و فلسفه ان رااز سیستمهای سیاسی مختلف اخذ و بر حسب احتیاج تحریف و تفسیر نمود
disrepair U احتیاج به تعمیر نیازمند تعمیر
to have something in reserve U چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
lead a dog's life <idiom> U زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
long for U اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
economic nationalism U ناسیونالیسم اقتصادی خودکفایی اقتصادی سیستم فکری اقتصادی که هدف ان ایجاد سیستم اقتصادی مبنی بر خودبسی است به طوریکه اقتصاد کشور به تجارت خارجی برای کالاهای اصلی احتیاج نداشته باشد
to have U داشتن
own U داشتن
lack U کم داشتن
owned U داشتن
to hold a meeting U داشتن
owning U داشتن
lacked U کم داشتن
relieving U داشتن
to be feverish U تب داشتن
to be in a f. U تب داشتن
doubted U شک داشتن
doubting U شک داشتن
doubts U شک داشتن
have U داشتن
to go hot U تب داشتن
having U داشتن
doubt U شک داشتن
bears U در بر داشتن
to have f. U تب داشتن
relieves U داشتن
owns U داشتن
lacks U کم داشتن
monogyny U داشتن یک زن
redolence U بو داشتن
to possess U داشتن
intercommon U داشتن
relieve U داشتن
possess U داشتن
possesses U داشتن
possessing U داشتن
lackvt U کم داشتن
want U کم داشتن
bears U داشتن
bear U داشتن
to have possession of U داشتن
wanted U کم داشتن
to hold U داشتن
bear U در بر داشتن
to think [of] U عقیده داشتن
abhorring U تنفر داشتن از
cherishes U گرامی داشتن
abhor U تنفر داشتن از
abhorred U تنفر داشتن از
abhor بیم داشتن از
affords U استطاعت داشتن
withheld U دریغ داشتن
resides U اقامت داشتن
resided U اقامت داشتن
reside U اقامت داشتن
provides U مقرر داشتن
provide U مقرر داشتن
cherishing U گرامی داشتن
cherished U گرامی داشتن
cherish U گرامی داشتن
correlating U همبستگی داشتن
withhold U دریغ داشتن
withholding U دریغ داشتن
withholds U دریغ داشتن
affording U استطاعت داشتن
afforded U استطاعت داشتن
afford U استطاعت داشتن
protruding U برامدگی داشتن
protrudes U برامدگی داشتن
protrude U برامدگی داشتن
loathes U نفرت داشتن از
loathed U نفرت داشتن از
loathe U نفرت داشتن از
correlates U همبستگی داشتن
mind U در نظر داشتن
requires U لازم داشتن
required U لازم داشتن
require U لازم داشتن
affects U تمایل داشتن
affects U دوست داشتن
affect U تمایل داشتن
affect U دوست داشتن
in a rush <idiom> U عجله داشتن
in common <idiom> U مسئولیت داشتن
in the cards <idiom> U انتظار داشتن
minding U تصمیم داشتن
requiring U لازم داشتن
represent U نمایندگی داشتن
represents U نمایندگی داشتن
mind U تصمیم داشتن
liked U دوست داشتن
like U دوست داشتن
may U امکان داشتن
declaring U افهار داشتن
declares U افهار داشتن
declare U افهار داشتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com