English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
concentration ratio U نسبت تمرکز
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
concentrate U تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrating U تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrates U تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrations U تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
concentration U تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
leverage U نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
lift fan U توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
ohm's law U جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
liftjet U توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
attributable U قابل نسبت دادن نسبت دادنی
prorata U برحسب نسبت معین بهمان نسبت
nationallism U مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
concentration U تمرکز
centering U تمرکز
concentrations U تمرکز
centralisation U تمرکز
centralization U تمرکز
focusing U تمرکز
yeep joung U تمرکز
retained U تمرکز دادن
degree of centralization U درجه تمرکز
concentrates U تمرکز دادن
electron focusing U تمرکز الکترون
retains U تمرکز دادن
magnetic focusing U تمرکز الکترومغناطیسی
electromagnetic focusing U تمرکز الکترومغناطیسی
crossover U تمرکز نخستین
concentrates U تمرکز کردن
concentrate U تمرکز دادن
retaining U تمرکز دادن
post deflection focusing U تمرکز پس از انحراف
data concentration U تمرکز داده
concentative U تمرکز دهنده
retain U تمرکز دادن
cost center U تمرکز هزینه
concentration of fire U تمرکز اتش
electrostatic focusing U تمرکز الکتروستاتیکی
focusing coil U پیچک تمرکز
focusing control U تنظیم تمرکز
focusing magnet U مغناطیس تمرکز ده
focalization U تمرکز در کانون
concentration ratio U نرخ تمرکز
gas focusing U تمرکز با گاز
ionic focusing U تمرکز با گاز
period of concentration U زمان تمرکز
concentrating U تمرکز دادن
centralists U طرفدار تمرکز
centralist U طرفدار تمرکز
centered U تمرکز یافتن
concentrating U تمرکز کردن
centers U تمرکز یافتن
centre U تمرکز یافتن
centred U تمرکز یافتن
visual focusing U تمرکز دیداری
concentrate U تمرکز کردن
horizontal integration U تمرکز افقی
concentrations U تمرکز عده ها
concentration U تمرکز عده ها
stress concentration U تمرکز تنش
automatic focusing U تمرکز خودکار
cathexis U تمرکز روانی
centering tool U ابزار تمرکز
center spuare U زاویه تمرکز
center U تمرکز یافتن
decentralization U عدم تمرکز
line concentrator U تمرکز کننده خط
totalitarianism U تمرکز گرایی
concentrates U تمرکز دادن تغلیظ
decentralize U عدم تمرکز دادن
decentralising U عدم تمرکز دادن
concentration area U منطقه تمرکز اتش
decentralizes U عدم تمرکز دادن
centralized design U طراحی تمرکز یافته
bourrelet U ورم تمرکز گلوله
self focus U تنظیم تمرکز خودکار
decentralises U عدم تمرکز دادن
decentralizing U عدم تمرکز دادن
concentrating U تمرکز دادن تغلیظ
mass U تمرکز قوای جنگی
massing of fire U تمرکز دادن اتشها
critical concentration U میزان تمرکز بحرانی
massing U تمرکز قوای جنگی
masses U تمرکز قوای جنگی
concentrate U تمرکز دادن تغلیظ
decentralised U عدم تمرکز دادن
electron beam focusing U تمرکز دهی اشعه الکترونی
centralises U تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralised U تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralizes U تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralize U تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralising U تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralism U سیستم تمرکز در اداره مملکت
centralizing U تمرکز دادن تمرکزی کردن
authoritarianism U فلسفهء تمرکز قدرت یا استبداد
concenter U تمرکز دادن تغلیظ کردن
centralising U تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
Zionism U نهضت تمرکز بنی اسرائیل درفلسطین
centralises U تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralizes U تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
center U کانونی کردن تمرکز یافتن مرکز
decentralism U سیستم عدم تمرکز در اداره مملکت
pool U قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
localization U تمرکز درنقطه بخصوصی محلی کردن
pooled U قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
pools U قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
centralize U تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
statism U تمرکز قدرت اقتصادی در دولت مرکزی
centralised U تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
I am not in the right frame of mind. I cannot concerntrate. U فکرم حاضرنیست ( تمرکز فکر ندارم )
hit the high spots <idiom> U روی نکته اصلی تمرکز کردن
cathectic U وابسته به تمرکز روانی شهوانی شده
permanent magnet centering U تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
gather writer U تمرکز اطلاعات در داخل یک رکورد فیزیکی
permanent magnet focusing U تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
centralizing U تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
grommet U حلقه ثبات لوله ورم تمرکز گلوله
authoritarian U طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
condenser U الت جمع کردن و تمرکز دادن برق
Zionist U طرفدار نهضت تمرکز یهود در فلسطین صهیونیست
authoritarians U طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
tabbing U ترتیب حرکت تمرکز از یک دگمه یا میدان به دیگر با انتخاب کلید tab
neoclassical economics U در این اقتصاد تمرکز بیشتر بروی تقاضای مصرف کننده وروشهای ریاضی است
silicon valley U محلی در دره سانتاکلارای کالیفرنیا باگسترده ترین تمرکز تجارت وکار تکنولوژی عالی در جهان
departmentalism U اعنقاد به روش تمرکز دراداره کشور و تفویض اختیارات وسیع به مسئولین اداره امور تقسیمات کوچک مملکتی
sabot U کمربند گلوله حلفه تمرکز یا وسیله ثبات گلوله در مسیر بوش استقرار لوله جوفی
provincialism U اعتقاد به لزوم عدم تمرکز دراداره کشور و تقسیم اختیارات و مسئولیتها بین ایالات ونواحی کشور
ogive U ورم تمرکز گلوله رومی گلوله
concentration area U منطقه تمرکز عده ها منطقه تجمع
uncross U نسبت
in relation to U نسبت به
in respect of U به نسبت
format U نسبت
formats U نسبت
proportions U نسبت
cognation U نسبت
rate U نسبت
relational U نسبت
relation U نسبت
in proprotion to U نسبت به
in regard of U نسبت به
in regard to U نسبت به
proportion U نسبت
in the ratio of U به نسبت
ratio U نسبت
rates U نسبت
bearing U نسبت
than U نسبت به
In what proportion ? U به چه نسبت ؟
In the ration lf one to ten . U به نسبت یک به ده
the rat of to U نسبت دو به سه
with respect to U نسبت به
respect U نسبت
quotient U نسبت
quotients U نسبت
in respect of U نسبت به
t ratio U نسبت تی
towards U نسبت به
kinship U نسبت
respects U نسبت
ratios U نسبت
rapport U نسبت
proportional U به نسبت
apropos of U نسبت به
to U تا نسبت به
as compared to U نسبت به
in connexion with U نسبت به
inverse ratio U نسبت معکوس
lay to U نسبت دادن به
settlement ratio U نسبت نشست
mobility ratio U نسبت تحرک
sensitivity ratio U نسبت حساسیت
magnetogyric ratio U نسبت ژیرومغناطیس
activity ratio U نسبت فعالیت
oxygen ration U نسبت اکسیژن
cash ratio U نسبت نقدینگی
acidity coefficient U نسبت اکسیژن
abundance ratio U نسبت فراوانی
absorption ratio U نسبت جذب
liquidity ratio U نسبت نقدینگی
assion U نسبت دادن
self relative U نسبت بخود
ionic ratio U نسبت یونی
strength ratio U نسبت استحکام
affine U نسبت ازدواجی
ascribable U نسبت دادنی
bear on U نسبت داشتن
inverse ratio or proportion U نسبت معکوس
shunt ratio U نسبت شنت
aspect ratio U نسبت صفحه
selection ratio U نسبت گزینش
aspect ratio U نسبت تصویر
scalling factor U نسبت اشل
nines complement U متمم نسبت به 9
affine U نسبت سلبی
aspect ratio U نسبت دید
baud rate U نسبت باود
advalorem U به نسبت قیمت
mole ratio U نسبت مولی
scale down U به نسبت ثابت
saving ratio U نسبت پس انداز
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com