English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To swallow ones pride and request someone (to do something). U نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
benedictory U تقاضایی
precatory U تقاضایی
precative U تمنایی تقاضایی
to meet U [تقاضایی را] برآوردن
to meet a demand U تقاضایی را براوردن
to comply [with] U [تقاضایی را] برآوردن
to accommodate U [تقاضایی را] برآوردن
to decide on a motion U در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
enquiry U کد کنترل مخصوص که تقاضایی برای معرفی یا وضعیت یا داده یک وسیله است
precatory words U عبارتی در وصیتنامه که دران موصی تقاضایی از موصی له کرده باشد
launching U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrance U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrances U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out U بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entranced U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operate U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
to let fly U انداختن تیرخالی کردن
launches U انداختن پرت کردن
spits U سوراخ کردن تف انداختن
hurtle U پرت کردن انداختن
hurtling U پرت کردن انداختن
hurtled U پرت کردن انداختن
launching U انداختن پرت کردن
to put by U دور انداختن رد کردن
spit U سوراخ کردن تف انداختن
hurtles U پرت کردن انداختن
slotting U انداختن چفت کردن
slots U انداختن چفت کردن
put U تعویض کردن انداختن
to set off U انداختن برابر کردن
putting U تعویض کردن انداختن
puts U تعویض کردن انداختن
launch U انداختن پرت کردن
slot U انداختن چفت کردن
launched U انداختن پرت کردن
toss U پرت کردن انداختن
lay aside U پس انداز کردن انداختن
tossing U پرت کردن انداختن
tosses U پرت کردن انداختن
tossed U پرت کردن انداختن
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
paralyze U از کار انداختن بیحس کردن
holler U فریاد کردن سروصداراه انداختن
turn on U بجریان انداختن روشن کردن
groove U خط انداختن شیار دار کردن
operated U اداره کردن راه انداختن
operate U اداره کردن راه انداختن
put over U بتاخیر انداختن از سرباز کردن
grooves U خط انداختن شیار دار کردن
postponing U بتعویق انداختن موکول کردن
involve U گیر انداختن وارد کردن
involves U گیر انداختن وارد کردن
postpone U بتعویق انداختن موکول کردن
postponed U بتعویق انداختن موکول کردن
desolate U از ابادی انداختن مخروبه کردن
operates U اداره کردن راه انداختن
postpones U بتعویق انداختن موکول کردن
involving U گیر انداختن وارد کردن
hollering U فریاد کردن سروصداراه انداختن
drop in U اتفاقا دیدن کردن انداختن در
hollered U فریاد کردن سروصداراه انداختن
back U پشتی کردن پشت انداختن
engage U مجذوب کردن درهم انداختن
engages U مجذوب کردن درهم انداختن
retard U عقب انداختن اهسته کردن
throwin U در دنده انداختن تزریق کردن
retarding U عقب انداختن اهسته کردن
kidding U دست انداختن مسخره کردن
embrangle U گیر انداختن گرفتار کردن
prorogue U تعطیل کردن بتعویق انداختن
kid U دست انداختن مسخره کردن
prorogate U تعطیل کردن بتعویق انداختن
kidded U دست انداختن مسخره کردن
deface U ازشکل انداختن محو کردن
to play the fool with any one U کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
defacing U ازشکل انداختن محو کردن
defaces U ازشکل انداختن محو کردن
retards U عقب انداختن اهسته کردن
backs U پشتی کردن پشت انداختن
defaced U ازشکل انداختن محو کردن
hollers U فریاد کردن سروصداراه انداختن
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
mimic U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
catapult U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To tease someone. To pull someonelet. U کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
catapulting U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapults U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
to put on airs U باد در خود انداختن خودنمایی کردن
runs U به کار انداختن روشن کردن موتور
tumult U اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
catapulted U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To cause confusion . To kick up a fuss (row). U شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
run U به کار انداختن روشن کردن موتور
to make sport of any one U کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
mimicked U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To becomeinsbordinate . U لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
mimicking U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
teases U اذیت کردن کسی را دست انداختن
set up <idiom> U راه انداختن ،برپا کردن چیزی
to play off U از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
mimics U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
To fire a shot U تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
to reject something with a shrug [of the shoulders] U با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
teaze U اذیت کردن کسی را دست انداختن
nail U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
teased U اذیت کردن کسی را دست انداختن
tangle U درهم گیر انداختن گوریده کردن
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
nails U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
tangles U درهم گیر انداختن گوریده کردن
tease U اذیت کردن کسی را دست انداختن
nailed U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
shunts U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunt U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunted U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunted U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunts U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
stall U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
to start U روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
shunt U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
To kint ones eyebrows . To frown . U گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
stalling U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
tantalize U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switch U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switched U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalized U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
To take away someones living . U کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
tantalizes U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switches U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
to report somebody [to the police] for breach of the peace U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
stakes U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stake U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
staked U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
let down U پایین انداختن انداختن
demonetization U خارج کردن پول از گردش از اعتبار انداختن پول درگردش
routinize U عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
billiard point U در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
ungear U از دنده بیرون انداختن بی دنده کردن
bottom U ته انداختن
bottoms U ته انداختن
jaculate U انداختن
launching U به اب انداختن
throws U انداختن
relegating U انداختن
stagger U از پا انداختن
spill U انداختن
hew U انداختن
hewed U انداختن
relegates U انداختن
string U زه انداختن به
benite U به شب انداختن
fling U انداختن
to fire off a postcard U انداختن
hewing U انداختن
let fall U انداختن
blobs U لک انداختن
flings U انداختن
lash vt U انداختن
launches U به اب انداختن
emplace U جا انداختن
ruts U خط انداختن
to hew down U انداختن
souse U انداختن
rut U خط انداختن
launch U به اب انداختن
launched U به اب انداختن
spills U انداختن
leave out U انداختن
hews U انداختن
spilling U انداختن
throwing U انداختن
throw U انداختن
to draw lots U انداختن
spilled U انداختن
line U خط انداختن در
lay away U انداختن
flinging U انداختن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com