English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
gather U نتیجه گرفتن استباط کردن
gathered U نتیجه گرفتن استباط کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
conclude U نتیجه گرفتن استنتاج کردن
concludes U نتیجه گرفتن استنتاج کردن
to drawa conclusion U نتیجه گرفتن
deduced U نتیجه گرفتن
deducing U نتیجه گرفتن
to pull a result U نتیجه گرفتن
deduce U نتیجه گرفتن
deduces U نتیجه گرفتن
moralizing U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralized U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralises U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralize U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralising U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralizes U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralised U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
obvert U نتیجه معکوس گرفتن از
backfire U نتیجه معکوس گرفتن
backfired U نتیجه معکوس گرفتن
backfires U نتیجه معکوس گرفتن
backfiring U نتیجه معکوس گرفتن
draw a blank <idiom> U نتیجه عکس گرفتن
to put two and two together <idiom> U نتیجه گرفتن [اصطلاح]
deriving U نتیجه گرفتن مشتق شدن
derives U نتیجه گرفتن مشتق شدن
derive U نتیجه گرفتن مشتق شدن
paralpgize U نتیجه غلط ازمقدمه گرفتن
It wI'll eventually pay off. U با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
to be a foregone conclusion <idiom> U نتیجه حتمی [نتیجه مسلم] بودن
foregone conclusion U نتیجه حتمی نتیجه مسلم
to be kept at bay U بی نتیجه حمله کردن
waste one's breath <idiom> U بی نتیجه صحبت کردن
go to rack and ruin <idiom> U نتیجه بد حاصل کردن
do wonders <idiom> U نتیجه عالی حاصل کردن
to snuff out U در نتیجه گل گیری خاموش کردن
follow out U اخذ نتیجه دنبال کردن
to affect something [cultivate for effect] U کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
rounding U خطا در نتیجه به علت گرد کردن عدد
break the wind U در نتیجه کنارزدن هوا کارنفر پشت سر را اسان کردن
baffles U دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffle U دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffled U دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffling U دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
inflaming U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
redundancies U نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است
redundancy U نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است
seizes U ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seize U ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seized U ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
circle U گرفتن احاطه کردن
circling U گرفتن احاطه کردن
strike root U ریشه کردن گرفتن
hold U جا گرفتن تصرف کردن
circles U گرفتن احاطه کردن
obtained U گرفتن یا دریافت کردن
obtained U فراهم کردن گرفتن
obtains U فراهم کردن گرفتن
obtain U گرفتن یا دریافت کردن
engage U گرفتن استخدام کردن
circled U گرفتن احاطه کردن
engages U گرفتن استخدام کردن
obtain U فراهم کردن گرفتن
obtains U گرفتن یا دریافت کردن
fogs U تیره کردن مه گرفتن
bevel U پخ کردن لبه گرفتن
hunt down U دنبال کردن و گرفتن
surrender U پس گرفتن و تبدیل کردن
surrendered U پس گرفتن و تبدیل کردن
surrenders U پس گرفتن و تبدیل کردن
educe U گرفتن استخراج کردن
embrace U در بر گرفتن بغل کردن
embraced U در بر گرفتن بغل کردن
to fill up U گرفتن تکمیل کردن
to smell out U گرفتن وپیدا کردن
embraces U در بر گرفتن بغل کردن
abalienate U منتقل کردن پس گرفتن
embracing U در بر گرفتن بغل کردن
holds U جا گرفتن تصرف کردن
fog U تیره کردن مه گرفتن
to take medical advice U دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
resigns U کناره گرفتن تفویض کردن
run down <idiom> U انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
take on U گرفتن کارگر هیاهو کردن
occupies U مشغول کردن به کار گرفتن
occupy U مشغول کردن به کار گرفتن
hugging U بغل کردن محکم گرفتن
wail U ناله کردن ماتم گرفتن
wailed U ناله کردن ماتم گرفتن
wailing U ناله کردن ماتم گرفتن
resign U کناره گرفتن تفویض کردن
occupying U مشغول کردن به کار گرفتن
hug U بغل کردن محکم گرفتن
hugged U بغل کردن محکم گرفتن
mourned U ماتم گرفتن گریه کردن
hugs U بغل کردن محکم گرفتن
mourns U ماتم گرفتن گریه کردن
mourn U ماتم گرفتن گریه کردن
finest U جریمه گرفتن از صاف کردن
frame U چارچوب گرفتن طرح کردن
fined U جریمه گرفتن از صاف کردن
to release for a ransom U با گرفتن فدیه ازاد کردن
fine U جریمه گرفتن از صاف کردن
stack up U جمع کردن اندازه گرفتن
to go to school to U یاد گرفتن یا تقلید کردن از
borrows U وام گرفتن اقتباس کردن
hold U دریافت کردن گرفتن توقف
overlie U قرار گرفتن خفه کردن
jest U ببازی گرفتن شوخی کردن
jests U ببازی گرفتن شوخی کردن
employs U مشغول کردن بکار گرفتن
employed U مشغول کردن بکار گرفتن
employ U مشغول کردن بکار گرفتن
holds U دریافت کردن گرفتن توقف
ingurgitate U فرا گرفتن زیاد پر کردن
follow through U گرفتن زه پس از رها کردن تیر
borrow U وام گرفتن اقتباس کردن
to set a U اندازه گرفتن باطل کردن
borrowed U وام گرفتن اقتباس کردن
rise U ترقی کردن سرچشمه گرفتن
embed U دور گرفتن جاسازی کردن
bathed U ابتنی کردن حمام گرفتن
to split the difference U میانه را گرفتن مصالحه کردن
passes U سبقت گرفتن از خطور کردن
bath U ابتنی کردن حمام گرفتن
passed U سبقت گرفتن از خطور کردن
pass U سبقت گرفتن از خطور کردن
secure U تصرف کردن گرفتن هدف
secures U تصرف کردن گرفتن هدف
wails U ناله کردن ماتم گرفتن
to get to U شروع کردن دست گرفتن
embeds U دور گرفتن جاسازی کردن
to run over U مرور کردن زیر گرفتن
rises U ترقی کردن سرچشمه گرفتن
employing U مشغول کردن بکار گرفتن
factorize U تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
overestimated U غلو کردن دست بالا گرفتن
overestimates U غلو کردن دست بالا گرفتن
overestimating U غلو کردن دست بالا گرفتن
fuss U ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fussing U ایراد گرفتن خرده گیری کردن
overestimate U غلو کردن دست بالا گرفتن
early weaning U از شیر گرفتن زودرس شیرسوز کردن
fusses U ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fussed U ایراد گرفتن خرده گیری کردن
track down a person U رد پای کسی را گرفتن و او رادستگیر کردن
takle U به قلاب اویزان کردن با چنگک گرفتن
to mediate a result U وسیله گرفتن نتیجهای فراهم کردن
get U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
slurring U مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
slur U مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
slurs U مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
To take an invevtory. U صورت برداری کردن ( موجودی گرفتن )
getting U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
gets U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
To pick up (to lose) the thread of conversation. U رشته سخن را بدست گرفتن ( گم کردن )
slurred U مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
titrate U عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
boot U خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
appose U موردانتقاد و ایراد قرار گرفتن رسیدگی کردن
throttled U جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
throttle U جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
question U موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
questioned U موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
to bolt somebody out U [با قفل کردن] جلوی راه کسی را گرفتن
throttling U جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
throttles U جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
environ U دورزدن دورکسی یا چیزی را گرفتن محاصره کردن
emplace U جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
questions U موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
to seal up U درز گرفتن کاغذ گرفتن
take in <idiom> U زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
gripping U طرز گرفتن وسیله گرفتن
slag U کفه گرفتن تفاله گرفتن
grips U طرز گرفتن وسیله گرفتن
clam U بچنگال گرفتن محکم گرفتن
calebrate U جشن گرفتن عید گرفتن
clams U بچنگال گرفتن محکم گرفتن
grip U طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripped U طرز گرفتن وسیله گرفتن
integrates U یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط
integrating U یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط
floated U ذخیره کردن انرژی برای سرعت گرفتن پایانی
to secure a debtby a mortagage U با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
float U ذخیره کردن انرژی برای سرعت گرفتن پایانی
to make a long arm [برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
floats U ذخیره کردن انرژی برای سرعت گرفتن پایانی
integrate U یکی کردن تابعه اولیه چیزی را گرفتن اختلاط
lionize U مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
bear arms U سلاح به دست گرفتن خود را به خدمت معرفی کردن
interfere U توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interfered U توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interferes U توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
This is plain highway robbery . U این که اسمش لخت کردن است ( پول زیادی گرفتن )
to trap something [e.g. carbon dioxide] U چیزی را گرفتن [جمع کردن] [برای مثال دی اکسید کربن ]
tackle U از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackled U از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackles U از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackling U از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com