Perdic | نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	Peeping Tom U	نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
	Peeping Toms U	نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	cotton sewing U	نخ خیاطی
	dressmaking U	خیاطی
	sewing thread U	نخ خیاطی
	tailoring U	خیاطی
	sewing machine U	چرخ خیاطی
	sartorial U	مربوط به خیاطی
	french chalk U	گچ درزیگران گچ خیاطی
	unsew U	خیاطی راشکافتن
	sewing machines U	چرخ خیاطی
	You can rest assured. U	خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
	workbag U	کیف مخصوص وسایل کار جعبه خیاطی
	tailor's chalk U	گچ یا صابون خیاطی مخصوص علامت گذاری روی پارچه
	retrospection U	پس نگری
	retrospective view [on] U	پس نگری [به]
	holism U	کل نگری
	retrospect U	پس نگری
	physiologism U	فیزیولوژی نگری
	probabilism U	احتمالی نگری
	expectation U	پیش نگری
	forecasting U	پیش نگری
	absolutism U	مطلق نگری
	expectations U	پیش نگری
	preformism U	ذاتی نگری
	foresight U	پیش نگری
	psychologism U	روانشناختی نگری
	atomism U	ذره نگری
	biologism U	زیستی نگری
	necropsy U	مرده نگری
	nervism U	عصب نگری
	objectivism U	عینی نگری
	hereditarianism U	ارثی نگری
	geneticism U	ارثی نگری
	operationalism U	عملیاتی نگری
	organicism U	عضوی نگری
	panpsychism U	روحی نگری
	intraception U	عاطفی نگری
	pansexualism U	جنسی نگری
	parallelism U	توازی نگری
	finalism U	غایت نگری
	extraception U	واقع نگری
	elementarism U	عنصری نگری
	personalism U	شخص نگری
	phenomenalism U	پدیدار نگری
	physicalism U	فیزیکی نگری
	nativism U	فطری نگری
	sensationalism U	حسی نگری
	vitalism U	حیاتی نگری
	prospected U	اینده نگری
	self observation U	خویشتن نگری
	dualism U	دوگانه نگری
	relativism U	نسبی نگری
	purposivism U	غایت نگری
	centralism U	مرکزی نگری
	Elementarism U	عنصر نگری
	prospect U	اینده نگری
	prospects U	اینده نگری
	prospecting U	اینده نگری
	empiricism U	تجربی نگری
	introspection U	درون نگری
	mechanistic theory U	نظریه ماشینی نگری
	introspectionist U	خویشتن نگری است
	perfect foresight U	اینده نگری کامل
	biologism U	زیست شناختی نگری
	cultural absolutism U	مطلق نگری فرهنگی
	cultural parallelism U	توازی نگری فرهنگی
	moral realism U	واقع نگری اخلاقی
	cultural relativism U	نسبی نگری فرهنگی
	psychoneural parallelism U	توازی نگری روانی- عصبی
	providence U	صرفه جویی اینده نگری
	prospect [of something] U	آینده نگری [چشم انداز] [پیش بینی] چیزی
	sew U	دوزندگی کردن خیاطی کردن
	sewed U	دوزندگی کردن خیاطی کردن
	sews U	دوزندگی کردن خیاطی کردن
	ninth part of a man U	خیاطی کردن دوزندگی کردن
	knight of the shears U	خیاطی کردن دوزندگی کردن
	for his sake U	به خاطر او
	Due to U	به خاطر
	mind U	خاطر
	minding U	خاطر
	sake U	خاطر
	for the love of U	به خاطر,
	minds U	خاطر
	remembrance U	خاطر
	behalf U	خاطر
	on account of somebody [something] U	به خاطر
	downhearted <adj.> U	افسرده خاطر
	in view of <idiom> U	به خاطر اینکه
	to escape one's memory U	از خاطر رفتن
	spontaneous generation U	بطیب خاطر
	self gratification U	ترضیه خاطر
	tranquility U	اسایش خاطر
	umbrageous U	رنجیده خاطر
	peace of mind U	اسودگی خاطر
	to imprint on the mind U	در خاطر نشاندن
	ex officio U	به خاطر شغل
	of ones own accord U	بطیب خاطر
	amativeness U	خاطر خواهی
	uneasiness U	خاطر تشویش
	attention U	خاطر حواس
	attentions U	خاطر حواس
	tranquillity U	اسایش خاطر
	leisurely U	بافراغت خاطر
	gladly U	با مسرت خاطر
	solace U	تسلیت خاطر
	free will U	طیب خاطر
	security U	اسایش خاطر
	for his sake U	برای خاطر او
	surest U	خاطر جمع
	in service U	به خاطر خدمت
	depressed <adj.> U	افسرده خاطر
	despondent <adj.> U	افسرده خاطر
	gladness U	مسرت خاطر
	lacerated U	خاطر ازرده
	surer U	خاطر جمع
	sure U	خاطر جمع
	for reasons of safety U	به خاطر دلایل امنیتی
	accorded U	دلخواه طیب خاطر
	accord U	دلخواه طیب خاطر
	For your sake . U	محض خاطر شما
	nuisance U	مایه تصدیع خاطر
	for security reasons U	به خاطر دلایل امنیتی
	relief U	ترمیم اسایش خاطر
	take it out on <idiom> U	بی محلی به خاطر عصبانیت
	put one's finger on something <idiom> U	کاملابه خاطر آوردن
	for a song <idiom> U	به خاطر پول کمی
	For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake . U	محض خاطر خدا
	accords U	دلخواه طیب خاطر
	point U	خاطر نشان کردن
	inorder to U	به خاطر اینکه برای
	certes U	خاطر جمعی تحقیق
	nuisances U	مایه تصدیع خاطر
	stamp on the mind U	خاطر نشان کردن
	depend upon it U	خاطر جمع باشید
	to impress on the mind U	خاطر نشان کردن
	to stamp on the mind U	خاطر نشان کردن
	for a mere nothing U	برای خاطر هیچ
	for god's sake U	برای خاطر خدا
	to imprint on the mind U	خاطر نشان کردن
	in the interests of truth U	برای خاطر راستی
	to feel sure U	خاطر جمع بودن
	spontaneously U	به طیب خاطر بی اختیار
	for pity's sake U	برای خاطر خدا
	for ones own hand U	به خاطر خود شخص
	for nothing U	برای خاطر هیچ
	for mercy sake U	برای خاطر خدا
	pursuit of happiness U	به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
	to call somebody to [for] something U	پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
	trap U	شکلک [به خاطر قهر بودن]
	pout U	شکلک [به خاطر قهر بودن]
	moue U	شکلک [به خاطر قهر بودن]
	a small grimace U	شکلک [به خاطر قهر بودن]
	gob [British E] U	شکلک [به خاطر قهر بودن]
	I have to study U	من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
	that is why U	به خاطر این است که چرا
	ring a bell <idiom> U	یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
	take to task <idiom> U	به خاطر اشتباه سرزنش شدن
	troubler U	موجب تصدیع خاطر مزاحمت
	heart sease U	اسایش قلب اسودگی خاطر
	unspontaneous U	بدون طیب خاطر زورکی
	composedly U	به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
	solatium U	غرامت برای ترضیه خاطر
	ex gratia U	به خاطر میل یا علاقهی شخصی
	fixations U	خیره شدگی تعلق خاطر
	secure U	بی خطر خاطر جمع مطمئن
	secures U	بی خطر خاطر جمع مطمئن
	come into one's own <idiom> U	به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
	fixation U	خیره شدگی تعلق خاطر
	to languish U	پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
	you must w the signal U	ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
	i do it in your interest U	به خاطر شما این کار رامیکنم
	We were all so anxious about you. U	ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
	carded for record U	معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
	de minimis exception U	به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
	guerillas U	جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
	guerrilla U	جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
	guerrillas U	جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
	He did it for the sake of his family . U	محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
	He seems to have a lot of confidence. U	خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
	sue somebody for damages U	کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
	i did it only for your sake U	برای خاطر شما این کار راکردم و بس
	unprompted U	ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
	to languish U	ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
	to languish U	هرز رفتن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
	to languish U	فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
	to pull [British E] / make [American E] a face U	شکلک در آوردن [به خاطر قهر بودن] [اصطلاح روزمره]
	recognizes U	دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
	recognize U	دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
	recognising U	دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
	recognises U	دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
	recognizing U	دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
	to report somebody [to the police] for breach of the peace U	از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
	throw the baby out with the bathwater <idiom> U	(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
	primage U	اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
	blow-up U	توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
	blow up U	توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
	blow-ups U	توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
	safety U	اعطای دو امتیاز به تیم مدافع به خاطر عقب نشینی عمدی تیم مهاجم
	neural network U	سیستمی که برنامه هوش مصنوعی را اجرا میکند و نحوه کار مغز و یادگیری و به خاطر سپردن آنرا شبیه سازی میکند
	For Gods sake!For heavens sake. U	بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )