Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
He left a great name behid him .
U
نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
differentiator
U
وسیلهای که برون گذاشت ان با مشتق سیگنال درون گذاشت متناسب است
spot bowler
U
بازیگری که بجای نشانه گیری به میلههای بولینگ بجای معینی روی مسیرهدفگیری میکند
brunch
U
غذایی که هم بجای ناشتا و هم بجای ناهارصرف شود
brunches
U
غذایی که هم بجای ناشتا و هم بجای ناهارصرف شود
feeds
U
درون گذاشت
She just left ( went ) . off she went .
U
گذاشت ورفت
overlays
U
جای گذاشت
overlaying
U
جای گذاشت
overlay
U
جای گذاشت
feed
U
درون گذاشت
input
U
درون گذاشت
negligence
U
فرو گذاشت
inputted
U
درون گذاشت
output
U
برون گذاشت برونگذار
he put orlaid the blame me
U
تقصیر را به گردن من گذاشت
outputs
U
برون گذاشت برونگذار
The fellow just took off.
U
طرف گذاشت دررفت
He left his family in Europe .
U
خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
penny bank
U
بانکی که تا یک پنی هم میتوان در ان گذاشت
drew
U
دریافت کرد ناتمام گذاشت
incommunicably
U
چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت
Mother left me 500 tomans .
U
مادرم برایم 500 تومان گذاشت
He left a large fortuue.
U
ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت
The professor stepped into the classroom.
U
استاد بداخل کلاس قدم گذاشت
She laid the book aside .
U
کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد)
extensiontable
U
میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
hand
U
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
handing
U
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
identity of indiscernibles
U
یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت
differentiating cicuit
U
مداری که ولتاژ برون گذاشت ان تقریبا با میزان تغییرولتاژ متناسب است
rough handling of a thing
U
گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد
admirableness
U
خوبی
Excellencies
U
خوبی
Excellency
U
خوبی
agreeableness
U
خوبی
wellness
U
خوبی
primeness
U
خوبی
goodliness
U
خوبی
niceness
U
خوبی
charmingness
U
خوبی
agreeability
U
خوبی
goodness
U
خوبی
nicety
U
خوبی
niceties
U
خوبی
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions
U
این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد.
bovarism
U
بوواری خوبی
grace
U
زیبایی خوبی
graced
U
زیبایی خوبی
good wishes
U
ارزوی خوبی
gracing
U
زیبایی خوبی
excellence
U
خوبی تفوق
a nice guy
U
آدم خوبی
I made a decent profit.
U
سود خوبی بر دم
with the best of them
<idiom>
U
به خوبی هرکس
poverty is a good test
U
خوبی است
the work was well paid
U
پول خوبی
fineness
U
لطافت خوبی
graces
U
زیبایی خوبی
as good as
U
بهمان خوبی
epicurus
U
و خوبی است
the watch is warranted
U
خوبی ساعت
our library is well stocked
U
خوبی دارد
a nice guy
U
مرد خوبی
lambhood
U
بره خوبی
out of kilter
<idiom>
U
دربالانس خوبی نبودن
He pocketed a tidy sum.
U
پول خوبی به جیب زد
worse for wear
<idiom>
U
نهبه خوبی جدیدتر
feel like a million dollars
<idiom>
U
احساس خوبی داشتن
Both of us will make a good team.
U
ما دو تا تیم خوبی میسازیم.
have a time
<idiom>
U
زمان خوبی داشتن
they put up a good fight
U
جنگ خوبی کردند
kick up one's heels
<idiom>
U
زمان خوبی داشتن
cash cow
<idiom>
U
منبع خوبی از پول
He is a good ( nice ) fellow(guy)
U
اوآدم خوبی است
maintain
U
به خوبی مراقبت شده
maintained
U
به خوبی مراقبت شده
maintains
U
به خوبی مراقبت شده
He writes well . he wields a formidable pen .
U
قلم خوبی دارد
what a nice man he is!
U
چه ادم خوبی است !
That was a very good meal.
غذای خیلی خوبی بود.
Good number !
U
حقه
[نمایش]
خوبی بود!
to set a good example
U
سرمشق خوبی گذاشتن یا شدن
She has been a good wife to him.
U
همسر خوبی برایش بوده
bite the hand that feeds you
<idiom>
U
جواب خوبی را با بدی دادن
live it up
<idiom>
U
روز خوبی راداشته باشید
I got good marks in the exams .
U
نمرات خوبی درامتحان آوردم
It is avery good ( an original ) idea.
U
فکر بسیار خوبی است
She made a good wife.
U
اوزن خوبی ازآب درآمد
to pocket a tidy sum
<idiom>
U
پول خوبی به جیب زدن
he is a bad husband
U
خانه دار خوبی نیست
It has been a very enjoyable stay.
اقامت بسیار خوبی داشتیم.
have an eye for
<idiom>
U
سلیقه خوبی درچیزی داشتن
He has a good permanent job.
U
شغل ثابت خوبی دارد
What find bath.
U
عجب حمام خوبی است
he has a fine p in the town
U
اوخانه خوبی در شهر دارد
He has a poor service record in this company.
U
دراین شرکت بی سابقه خوبی ندارد
fizzle out
<idiom>
U
خراب شدن بعداز شروع خوبی
get to first base
<idiom>
U
موفق بودن ،شروع خوبی راداشتند
paragon
U
مقیاس رفعت و خوبی نمونه کامل
we went for a good round
U
گشت خوبی زده برگشتیم به خانه
paragons
U
مقیاس رفعت و خوبی نمونه کامل
qualities
U
ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
quality
U
ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
well handled
U
بطرز خوبی مورد عمل قرارگرفته
vice-
U
بجای
vice
U
بجای
vices
U
بجای
lieu
U
بجای
in the room of
U
بجای
in return for
U
بجای
in payment of
U
بجای
in lieu of
U
بجای
in his stead
U
بجای او
vises
U
بجای
in exchange for
U
بجای
per pro
U
بجای
Instead of you
U
بجای تو
instead of
U
بجای
This is a good residential are ( neighbourhood ) .
U
اینجا محل ( محله ) مسکونی خوبی است
He has a strong punch.
U
ضرب دست خوبی دارد ( مشت قوی )
coloury
U
دارای رنگی که نماینده خوبی کالایی است
in somebody's place
U
بجای کسی
elsewhere
U
بجای دیگر
in place of
U
بجای درعوض
for
U
بجای از طرف
instead of celebrating
U
بجای جشن
instead of
<conj.>
U
بجای
[بعوض]
quid pro quos
U
بجای عوض
quid pro quo
U
بجای عوض
instead
U
بجای اینکه
stead
U
بجای بعوض
to pass for
U
قلمدادشدن بجای
he succeeded his father
U
بجای پدرنشست
organisations
U
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
organization
U
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
We all think he is very nice.
U
ما همه فکر می کنیم که او
[مرد]
آدم خوبی است.
blessing in disguise
<idiom>
U
[چیز خوبی که در ظاهری نه چندان خوب قرار دارد]
organizations
U
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
hardwired connection
U
می بجای ورودی و سوکت
take your mirks
U
فرمان بجای خود
on your marks
U
فرمان بجای خود
instead of the reverse
U
بجای وارونه این
were i in his skin
U
اگر بجای او بودم
back to your seats
U
برگردید بجای خود
instead of vice versa
U
بجای برعکس این
impersonify
U
بجای شخص گرفتن
O.K.
U
اصط لاحی که بجای
instead of the other way around
U
بجای برعکس این
variable ratio
U
گیربکسهایی که در ان به منظور ثابت نگاه داشتن سرعت برونگذاشت نسبت تبدیل صرف نظر از سرعت درون گذاشت تغییر میکند
beauty is in the eyes of the beholder
<proverb>
U
اگر بر دیده مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی
I wI'll sign for him .
U
من بجای اوامضاء خواهم کرد
If I were in your place. . .
U
اگر بجای شما بودم …
instead of working
U
بجای اینکه او کار بکند
push pass
U
پاس با فشارچوب بجای ضربه
to pass for
U
پذیرفته یا شناخته شدن بجای
ghost-writers
U
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
ghost-writer
U
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
ghost writer
U
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
he could p for an englishman
U
بجای یک نفرانگلیسی قلمداد میشود
foist
U
چیزی را بجای دیگری جا زدن
instead of doing
U
بجای اینکه انجام بدهند
phraseography
U
نشان گذاری بجای عبارت
optical
U
طرح حرف که توسط خواننده OCR به خوبی قابل خواندن است
Tahmasb
U
شاه تهماسب
[پسر شاه اسماعیل موسس سلسله صفوی خدمات زیادی برای حفظ و اعتلا هنر فرشبافی ایران به جای گذاشت.]
graphics
U
UDV مصخصو که تصاویر گرافیکی رنگی و با resolution را به خوبی متن نشان میدهد
to take the fall for somebody
U
مسئولیت خطایی را بجای کسی پذیرفتن
wicks
U
چیزی که بجای فتیله بکار رود
Ferdowsi left a good name behind.
U
نام نیکی از فردوسی بجای مانده
to touch ground
U
بجای ثابت یابموضوع اصلی رسیدن
eat the ball
U
اسیر شدن با توپ بجای پرتاب
wick
U
چیزی که بجای فتیله بکار رود
rational dress
U
نیم شلواری که زن بجای دامن بپوشد
things have come to a pretty pass
U
کار بجای باریک رسیده است
ampersand
U
کاراکتر & است که بجای and بکار می رود
conscription of weath
U
گرفتن پول و مال بجای سرباز
enallage
U
بکاربردن صیغهای بجای صیغه دیگر
recuperation
U
عمل برگرداندن لوله بجای خود
i wish you would go
U
بجای ماضی استمراری در موردتمنی یا ارزو
oaf
U
بچهای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند
oafs
U
بچهای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند
ventriloquist
U
کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند
ventriloquists
U
کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند
cheat
U
تکمیل چرخش روی زمین بجای هوا
cheated
U
تکمیل چرخش روی زمین بجای هوا
cheats
U
تکمیل چرخش روی زمین بجای هوا
grillage
U
شبکهای از تیرهای سنگین که بجای پی ساختمان قرارمیدهند
succedaneum
U
دوایی که بجای دوای دیگر تجویز شود
pinspotter
U
وسیله گذاشتن میلههای بولینگ بجای خود
commodity money
U
پولی که در تهاتر بجای کالابه کار رود
to make one's mark
U
مشهور شدن نشان بجای امضا گذاشتن
overstand
U
بیش از حد ماندن قایق در یک مسیر بجای چرخاندن
ants
U
: پیشوندیست بمعنی >ضد< و >مخالف < و>درعوض < و >بجای < وغیره
put the ball on the floor
U
به زمین انداختن توپ کریکت بجای بل گرفتن
ant
U
: پیشوندیست بمعنی >ضد< و >مخالف < و>درعوض < و >بجای < وغیره
ventriloquistic
U
کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند
whipping boy
U
بچه تازیانه خور بجای شاهزاده در مدرسه
persepolis
U
شهر باستانی که بعداشهر استخر بجای ان ساخته شد
pinsetter
U
وسیله گذاشتن میلههای بولینگ بجای خود
ricksha
U
کالسکه چینی که بجای اسب انسان انرا میبرد
order arms
U
فرمان بجای خود در حال مسلح بودن با تفنگ
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com