English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
average U میانگین موفقیت
averaged U میانگین موفقیت
averages U میانگین موفقیت
averaging U میانگین موفقیت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
pass completion average U میانگین موفقیت بازیگر درگرفتن پاس
Other Matches
winning streak <idiom> U موفقیت پشت موفقیت
achievements U موفقیت
achievement U موفقیت
hit U موفقیت
successes U موفقیت
success U موفقیت
hitting U موفقیت
hits U موفقیت
prosperity U موفقیت
good speed U موفقیت
hitting U اصابت موفقیت
miscarriages U عدم موفقیت
miscarriage U عدم موفقیت
achievable U موفقیت پذیر
failures U عدم موفقیت
failure U عدم موفقیت
success ratio U بهر موفقیت
top flight U بالاترین موفقیت
unsuccess U عدم موفقیت
abortiveness U عدم موفقیت
hits U اصابت موفقیت
pass muster <idiom> U آزمایش را با موفقیت
successful <adj.> U موفقیت آمیز
exploitation U استفاده از موفقیت
unsuccessful U عدم موفقیت
grand slams U موفقیت کامل
grand slam U موفقیت کامل
unsuccessfully U عدم موفقیت
hit U اصابت موفقیت
flying colors U موفقیت قطعی
win out <idiom> U موفقیت پس از کار سخت
ten strike U امر موفقیت امیز
connects U حرکت موفقیت امیز
connect U حرکت موفقیت امیز
lock up <idiom> U اطمینال کامل از موفقیت
achieve U کسب موفقیت کردن
oddson U محتمل به بردیا موفقیت
prospect [of something] U امید موفقیت [در چیزی]
He was drunk with success. U سرمست از موفقیت بود
achieve U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
abort عدم موفقیت درانجام ماموریت
he wished success to all U بهمه گفت موفقیت شماراخواستارم
fleshment U خوشحالی حاصله از نخستین موفقیت
bring off U به نتیجه موفقیت امیزی رسیدن
caculated risk <idiom> U شانس زیاد برای موفقیت
percentage U نسبت حرکات موفقیت امیز
to carry something to a successful issue U چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
land on one's feet <idiom> U با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن
percentages U نسبت حرکات موفقیت امیز
track records U آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
get through <idiom> U کاری شاق را با موفقیت پشت سر نهادن
His triumph was very short- lived . U موفقیت اش بسیار کوتاه ( مدت ) بود
We made a long step toward success. U قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم
track record U آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
you said it/you can say that again <idiom> U نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
chasing U تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
if it works U اگر این کار با موفقیت انجام شود
With a long face . U با لب ؟ لوچه آویزان ( اشاره به ناکامی وعدم موفقیت )
chases U تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chase U تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chased U تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
land office business U کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
rest on one's laurels <idiom> U خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
meanest U میانگین
average U میانگین
mean U میانگین
median U میانگین
mean high water U مد میانگین
average value U میانگین
mean value U میانگین
meaner U میانگین
arithmetic mean U میانگین
averaging U میانگین
averages U میانگین
averaged U در میانگین
on average [on av.] U در میانگین
averaged U میانگین
mean high water U اب بالای میانگین
mean life U عمر میانگین
mean low water U جزر میانگین
mean low water U اب پایین میانگین
moving average U میانگین غلتان
mean deviation U انحراف میانگین
mean depth U ژرفای میانگین
mean absolute deviation U انحراف میانگین
logarithmic mean U میانگین لگاریتمی
harmonic mean U میانگین همساز
mean squares U میانگین مجذورات
mean time between failures U میانگین عمر
working mean U میانگین مفروض
weighted mean U میانگین وزنی
weighted average U میانگین موزون
weighted average U میانگین وزنی
true mean U میانگین حقیقی
simple mean U میانگین حسابی
simple mean U میانگین ساده
simple average U میانگین ساده
moving average U میانگین متحرک
mean velocity U تندی میانگین
mean value U مقدار میانگین
averaging U ایجاد میانگین
average deviation U انحراف میانگین
average discharge U بده میانگین
average error U خطای میانگین
mean error U خطای میانگین
average U ایجاد میانگین
average flow U بده میانگین
average U معدل میانگین
average price U میانگین قیمت
average value U ارزش میانگین
average cost U میانگین هزینه
assumed mean U میانگین فرضی
averaging U معدل میانگین
medium U وسط یا میانگین
mediums U وسط یا میانگین
averages U ایجاد میانگین
averages U معدل میانگین
averaged U ایجاد میانگین
arithmetic mean U میانگین حسابی
averaged U معدل میانگین
average value U مقدار میانگین
batting average U میانگین توپزنی
density mean U میانگین چگالی
average life U عمر میانگین
meaner U مقدار میانگین
geometric mean U میانگین هندسی
meanest U مقدار میانگین
mean U مقدار میانگین
lap money U جایزه نقدی برای موفقیت درهر دور مسابقه اتومبیل رانی
electrode current averaging time U زمان میانگین شدن
effective U خروجی میانگین پردازنده
meaner U معنی دادن میانگین
averages U درجه عادی میانگین
averaged U درجه عادی میانگین
averaging U درجه عادی میانگین
mean U معنی دادن میانگین
time average symmetry U تقارن میانگین زمانی
meanest U معنی دادن میانگین
mean free path U مسافت ازاد میانگین
mean time to failure U زمان میانگین تاخرابی
average U درجه عادی میانگین
mean time to repair U زمان میانگین تعمیر
mean value of periodic quantity U میانگین کمیت دورهای
average out U میانگین در نظر گرفتن
mean repair time U زمان میانگین تعمیر
mean range of the tide U میانگین ارتفاع کشند
mean sea level U میانگین سطح دریا
standard error of mean U خطای معیار میانگین
sm U خطای معیار میانگین
number average degree of polymerization U میانگین عددی درجه بسپارش
mean time between failures U زمان میانگین بین دو خرابی
weight average degree of polymerization U میانگین وزنی درجه بسپارش
weight average molecular weight U میانگین وزنی وزن مولکولی
average cost U میانگین هزینههای تولیدی هر واحد
root mean square velocity U جذر میانگین مجذور سرعت
earned run average U میانگین امتیاز کسب شده
root mean square error U جذر میانگین مجذور خطا
number average molecular weight U میانگین عددی وزن مولکولی
bowling average U میانگین امتیازهای توپ انداز
When we get this project off the ground we can relax. U وقتی این پروژه پا بگیرد و با موفقیت شروع شود، دیگر خیالمان راحت است.
They have successfully managed the balancing act between retaining the rustic charm and modern conversion. U آنها با موفقیت توانستند تعادل بین افسون روستایی و تبدیل مدرن را ایجاد کنند.
dummy U دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
dummies U دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
averaging U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
batting average U میانگین تعدادامتیازهای یک دور بازی کریکت
averages U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
average U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averaged U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
exponential smoothing U روش میانگین گیری متغیروزن دار
annual average score U میانگین نمره سالیانه تعرفه خدمتی
mtbf U زمان میانگین بین دو خرابی Failures Between eanTime
averages U میانگین گرفتن به دست اوردن مقدار متوسط
MEPs U مخفف میانگین فشار موثر pressure effective mean
averaged U میانگین گرفتن به دست اوردن مقدار متوسط
average U میانگین گرفتن به دست اوردن مقدار متوسط
averaging U میانگین گرفتن به دست اوردن مقدار متوسط
MEP U مخفف میانگین فشار موثر pressure effective mean
variance U میانگین حسابی توان دوم انحرافات از مقدارمتوسط
framing error U خطایی که در اثر عدم موفقیت و خرابی دستگاه پذیرش دربازشناسی صحت بیتهایی که تشکیل یک کاراکتر را میدهندپیش می اید
averaging U میانگین ناشی از محاسبه چندین عامل که ارزشی بیشتر از سایرین دارد
averages U میانگین ناشی از محاسبه چندین عامل که ارزشی بیشتر از سایرین دارد
average U میانگین ناشی از محاسبه چندین عامل که ارزشی بیشتر از سایرین دارد
averaged U میانگین ناشی از محاسبه چندین عامل که ارزشی بیشتر از سایرین دارد
go great guns <idiom> U موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
If these projections are anywhere close to accurate, it would be a great success. U اگر این پیش بینی ها حتی کمی دقیق باشند، این موفقیت بزرگی می بود.
aborted U عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborting U عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborts U عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
achieved U تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieving U تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieves U تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
root mean square U ریشه دوم میانگین حسابی توانهای دوم همه مقادیرممکن یک تابع
ego loss programming U تنظیم کارهای برنامه نویسی بطوریکه اعتبار موفقیت یاگناه شکست باید بجای یک برنامه نویس میان چندبرنامه نویس تقسیم گردد
mean free for scattering U مسافت ازاد میانگین درپراکندگی مسافت پراکندگی
mean free path for attenuation U مسافت ازاد میانگین درتضعیف مسافت تضعیف
attenuation mean free path U مسافت ازاد میانگین درتضعیف مسافت تضعیف
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com