English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
variance U میانگین حسابی توان دوم انحرافات از مقدارمتوسط
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
averaging U میانگین حسابی متوسط حسابی
averaged U میانگین حسابی متوسط حسابی
averages U میانگین حسابی متوسط حسابی
average U میانگین حسابی متوسط حسابی
arithmetic mean U میانگین حسابی متوسط حسابی
arithmetic mean U میانگین حسابی
simple mean U میانگین حسابی
root mean square U ریشه دوم میانگین حسابی توانهای دوم همه مقادیرممکن یک تابع
centroid U در مختصات هندسی نقطهای که مختصات ان میانگین حسابی مختصات همه نقاط ان شکل است
residual sum of squares U مجموع مجذورات انحرافات مجموع مربعات انحرافات مجموع مجذورات باقیمانده ها
half pint U کوتاه تر از مقدارمتوسط
deviations U انحرافات [ریاضی]
arithmetic expression U عبارت حسابی دستورالعمل حسابی
eight bit system U کم توان که CPU آن می توان کلمات هشت بیتی را پردازش کند
power meter U دستگاه اندازه گیری توان توان سنج وات متر
ratings U توان نامی توان قدرت
rating U توان نامی توان قدرت
lsb U رقم دودویی که محل سمت راست کلمه را اشغال میکند و کمترین توان دو را در کلمه دارد که معمولا معادل رو به توان صفر است
watt U واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watts U واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
exhibitionism U نوعی انحرافات جنسی که دران شخص بوسیله نشان دادن الت جنسی خود احساسات شهوانی رافرومینشاند عریان گرائی
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot. <proverb> U در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
volt ampere meter U دستگاه اندازه گیری توان فاهری توان فاهری سنج
mini U کامپیوتر کوچک با محدوده توان پردازش و دستورات بیشتر از یک ریز کامپیوتر ولی قابل رقابت با سرعت یا توان کنترل داده کامپیوتر mainframe نیست
pitched U حسابی
incalculability U بی حسابی
thorough paced U حسابی
smack dab U حسابی
pursang U حسابی
arithmetic U حسابی
arithmetical U حسابی
calculative U حسابی
arithmetic progression U تصاعد حسابی
arithmetic U حسابی حسابگر
arithmetic series U سریهای حسابی
arithmetic relation U رابطه حسابی
arithmetic statement U حکم حسابی
well got up U پاکیزه حسابی
arithmetic register U ثبات حسابی
mean square U یک مربع حسابی
squaring U منظم حسابی
areal cook U یک اشپز حسابی
squares U منظم حسابی
arithmetic expression U مبین حسابی
arithmetic check U مقابله حسابی
squared U منظم حسابی
arithmetic method U روش حسابی
square U منظم حسابی
roundly U بطور حسابی
aregular cook U اشپز حسابی
arithmetic operation U عمل حسابی
arithmetic operation U عملیات حسابی
arithmetic instruction U دستورالعمل حسابی
He thrashed his son soundly . U پسرش را حسابی کتک زد
To pay someone handsomely. U به کسی پ؟ ؟ حسابی دادن
dishonours U بد حسابی عدم پرداخت
roll out the red carpet <idiom> U حسابی پذیرایی کردن
dishonouring U بد حسابی عدم پرداخت
dishonoured U بد حسابی عدم پرداخت
number-theoretic function U تابع حسابی [ریاضی]
arithmetical function U تابع حسابی [ریاضی]
arithmetic function U تابع حسابی [ریاضی]
dishonour U بد حسابی عدم پرداخت
dishonors U بد حسابی عدم پرداخت
arithmetic sequence U تصاعد حسابی [ریاضی]
Put on some decent clothes. U یک لباس حسابی تنت کن
now you're talking U این شدحرف حسابی
dishonored U بد حسابی عدم پرداخت
i have caught a thorough chill U سرمای حسابی خورده ام
Now you are talking. That makes sense. U حالااین شد یک حرف حسابی
arithmetic shift U تغییر مکان حسابی
dishonoring U بد حسابی عدم پرداخت
he is no less than a gambler U قمارباز حسابی است
He is a habitual defaulter. U آدم بد حسابی است
to talk sense U حرف حسابی زدن
lay into a person U کسی را کتک حسابی زدن
arithmetic operator U نشان حسابی عملگر ریاضی
not on any account U اصلا روی هیچ حسابی
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
He always pays on the nail. U آدم خوش حسابی است
to play up U درست و حسابی بازی کردن
I was totally tongue-tied. U زبانم حسابی بند آمد
She gave us quite a decent dinner. U یک شام خیلی حسابی به ماداد
He is a decent fellow(guy,chap) U طرف آدم حسابی است
detailed U حسابی که همه موضوعات را لیست میکند
My good fello,why didnt you tell me? U آخر مرد حسابی چرا به من نگفتی ؟
He threatened to thrash the life out of me. U مرا به یک کتک حسابی تهدید کرد
We are quits. We are even. U دیگر با هم حسابی نداریم (نه بدهکارنه بستانکار )
Give the room a good clean. U اتاق را حسابی جمع وجور کردن
We had a nice long walk today. U امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
You wouldnt be here if you had any sense U اگر عقل حسابی داشتی اینجانبودی
We dont have qualified personnel in this company. U دراین شرکت آدم حسابی نداریم
This dress is quite the thing. U این لباس چیز حسابی است
mean high water U مد میانگین
averaged U در میانگین
mean value U میانگین
on average [on av.] U در میانگین
mean U میانگین
average U میانگین
median U میانگین
averaged U میانگین
meaner U میانگین
arithmetic mean U میانگین
meanest U میانگین
averaging U میانگین
average value U میانگین
averages U میانگین
to have a spree U حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
to have a binge U حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
to be on the razzle U حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
budget account حسابی در فروشگاه که وجه خرید اجناس و...به آن واریز می شود
debt of honour U بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
medium U وسط یا میانگین
geometric mean U میانگین هندسی
mean life U عمر میانگین
average deviation U انحراف میانگین
density mean U میانگین چگالی
mean low water U جزر میانگین
average value U ارزش میانگین
mean low water U اب پایین میانگین
average value U مقدار میانگین
batting average U میانگین توپزنی
assumed mean U میانگین فرضی
mean deviation U انحراف میانگین
mediums U وسط یا میانگین
average flow U بده میانگین
average price U میانگین قیمت
average cost U میانگین هزینه
mean error U خطای میانگین
average life U عمر میانگین
average error U خطای میانگین
average discharge U بده میانگین
logarithmic mean U میانگین لگاریتمی
harmonic mean U میانگین همساز
mean absolute deviation U انحراف میانگین
mean depth U ژرفای میانگین
mean high water U اب بالای میانگین
averages U ایجاد میانگین
averages U معدل میانگین
true mean U میانگین حقیقی
averaged U ایجاد میانگین
averaged U معدل میانگین
meanest U مقدار میانگین
simple mean U میانگین ساده
simple average U میانگین ساده
weighted average U میانگین وزنی
weighted average U میانگین موزون
averaging U ایجاد میانگین
working mean U میانگین مفروض
averaging U معدل میانگین
weighted mean U میانگین وزنی
averaging U میانگین موفقیت
averaged U میانگین موفقیت
average U ایجاد میانگین
mean squares U میانگین مجذورات
mean value U مقدار میانگین
mean U مقدار میانگین
mean velocity U تندی میانگین
moving average U میانگین غلتان
moving average U میانگین متحرک
meaner U مقدار میانگین
averages U میانگین موفقیت
mean time between failures U میانگین عمر
average U میانگین موفقیت
average U معدل میانگین
effective U خروجی میانگین پردازنده
average out U میانگین در نظر گرفتن
mean U معنی دادن میانگین
averaging U درجه عادی میانگین
averages U درجه عادی میانگین
meaner U معنی دادن میانگین
meanest U معنی دادن میانگین
average U درجه عادی میانگین
averaged U درجه عادی میانگین
mean sea level U میانگین سطح دریا
standard error of mean U خطای معیار میانگین
electrode current averaging time U زمان میانگین شدن
mean time to failure U زمان میانگین تاخرابی
mean free path U مسافت ازاد میانگین
sm U خطای معیار میانگین
mean value of periodic quantity U میانگین کمیت دورهای
mean range of the tide U میانگین ارتفاع کشند
time average symmetry U تقارن میانگین زمانی
mean repair time U زمان میانگین تعمیر
mean time to repair U زمان میانگین تعمیر
weight average degree of polymerization U میانگین وزنی درجه بسپارش
average cost U میانگین هزینههای تولیدی هر واحد
root mean square velocity U جذر میانگین مجذور سرعت
root mean square error U جذر میانگین مجذور خطا
number average molecular weight U میانگین عددی وزن مولکولی
number average degree of polymerization U میانگین عددی درجه بسپارش
mean time between failures U زمان میانگین بین دو خرابی
weight average molecular weight U میانگین وزنی وزن مولکولی
bowling average U میانگین امتیازهای توپ انداز
earned run average U میانگین امتیاز کسب شده
averaging U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averaged U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
average U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
batting average U میانگین تعدادامتیازهای یک دور بازی کریکت
annual average score U میانگین نمره سالیانه تعرفه خدمتی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com