English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
middle U میانه میدان
middles U میانه میدان
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
She is not well disposed towards me . She is not on particularly . fricndly terms with me . U با من میانه یی ( میانه خوبی ؟ میانه چندانی ) ندارد
compound wound generator U ژنراتوری که هم دارای میدان موازی و هم میدان سری میباشد
grenade court U میدان تیر یا میدان اموزش پرتاب نارنجک
high intensity magnetic field U میدان مغناطیسی شدت میدان بزرگ
lenz' law U جریان القاء شده در یک مدار که نسبت به یک میدان مغناطیسی دارای حرکت نسبی است میدانی در جهت مخالف میدان اصلی بوجودمی اورد
battlefield recovery U اخراجات میدان رزم اخراجات میدان نبرد جمع اوری وسایل از کار افتاده رزمی
closure minefield U میدان مین سد کننده حرکت میدان مین ممانعتی دریایی
courses U میدان تیر میدان
coursed U میدان تیر میدان
course U میدان تیر میدان
median U میانه
meaner U میانه
mean U میانه
intermedial U میانه
meant U میانه
fairish U میانه
meanest U میانه
tolerable U میانه
intermediate U میانه
medium U میانه
mediums U میانه
sober U میانه رو
soberly U میانه رو
temperate U میانه رو
middle-of-the-road U میانه رو
so-so U میانه
frugal U میانه رو
moderates U میانه رو
middle weight U میانه
moderating U میانه رو
allegretto a U میانه
mesosomatic U میانه تن
median line U میانه
of a middling quality U میانه
mezzo U میانه
mesne U میانه
mesocephalic U میانه سر
center piece U میانه
moderate U میانه رو
owl light U میانه
mn U میانه
moderated U میانه رو
waist U میانه ناو
halfback U بازیکن میانه
normal U میانه متوسط
moderation U میانه روی
average radius U شعاع میانه
bathyal U میانه ژرفی
to split the d. U میانه را گرفتن
golden mean U میانه روی
moderateness U میانه روی
middlings U ارد میانه
waists U میانه ناو
medial U میانه متوسط
mesopic vision U دید میانه
mean radius U شعاع میانه
temperateness U میانه روی
the middle finger U انگشت میانه
moderated U میانه رو مناسب
tolerably U بطور میانه
moderates U میانه رو مناسب
moderate U میانه رو مناسب
moderating U میانه رو مناسب
moderately U بطور میانه
medium frequency U فرکانس میانه
middle course U میانه روی
temperance U میانه روی
Middle West U باختر میانه
mesokurtic U میانه پهنا
mesolithic U میانه سنگی
mediaeval ages U قرنهای میانه
average U میانه متوسط
meaner U میانه متوسط
averaging U میانه متوسط
mean U میانه متوسط
meanest U میانه متوسط
intermediate frequency U فرکانس میانه
averages U میانه متوسط
passably U بطور میانه
intermediately U بطور میانه
averaged U میانه متوسط
halfway line U خط میانه زمین
intermedium U میانه گیر
meanest U متوسط میانه روی
meaner U متوسط میانه روی
mean U متوسط میانه روی
scholastic theology U الهیات قرنهای میانه
embroil U میانه برهم زدن
embroiled U میانه برهم زدن
interposition U دخالت میانه گیری
embroilment U میانه بهم زنی
bigeneric U میانه یا حد وسط دوجنس
to set two men at variance U میانه دو کس رابهم زدن
ambivert U ادم معتدل و میانه رو
embroils U میانه برهم زدن
embroiling U میانه برهم زدن
We are on very friendly terms . U میانه ماخیلی گرم است
middleman U نفر وسط صف ادم میانه رو
middlemen U نفر وسط صف ادم میانه رو
mediaevalism U رسم ها وعقیدههای قرون میانه
To try to effect a reconciliation . between two people . U میانه دونفرراگرفتن ( آشتی دادن )
to split the difference U میانه را گرفتن مصالحه کردن
they came to a rupture U میانه انها بهم خورد
They became estranged . They fell out . U میانه آنها بهم خورد
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons. U میانه دونفررا بهم زدن
to keep in with any one U با کسی میانه خوب داشتن
centrist wing U طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
middle body U قسمت میانه ناو یا کشتی
averaged U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
barytone U کلمهای که اخران بی تکیه است میانه
averages U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
sea king U دزد دریایی اسکاندیناوی درقرنهای میانه
average U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
pavis U سپربزرگی که در قرنهای میانه بکارمیبرندوسرتاپارامی پوشانید
interceding U میانجی شدن میانه گیری کردن
intercede U میانجی شدن میانه گیری کردن
averaging U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
intercedes U میانجی شدن میانه گیری کردن
interceded U میانجی شدن میانه گیری کردن
school doctor U استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
jainism U یکجوردین درهندکه میانه دین برهماودین بوداست
hasty breaching U نفوذ تعجیلی در میدان مین عبور تعجیلی از میدان مین رخنه تعجیلی
mediaevalist U کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
field line U خط میدان
zero field U بی میدان
reaches U میدان
reaching U میدان
arena U میدان
domains U میدان
reach U میدان
reached U میدان
forum U میدان
forums U میدان
trone U میدان
arenas U میدان
fielded U میدان
plaza U میدان
open space U میدان
agora U میدان
domain U میدان
fields U میدان
scope U میدان
line bay U میدان خط
line of force U خط میدان
spaces U میدان
ROUNDABOUT U میدان
frontages U میدان
ring U میدان
sq U میدان
frontage U میدان
aim U میدان
space U میدان
aimed U میدان
aims U میدان
plains U میدان
plain U میدان
field U میدان
plainer U میدان
place U میدان
placing U میدان
piazza U میدان
places U میدان
plainest U میدان
electromagnetic field U میدان الکترومغناطیسی
magnetic flux line U خط میدان مغناطیسی
fixed field U میدان ثابت
interference field U میدان مزاحم
magnetic field line U خط میدان مغناطیسی
line of magnetic field strength U خط میدان مغناطیسی
interference field U میدان انترفرنس
magnetic balance U تعادل میدان
low field U میدان ضعیف
field voltage U ولتاژ میدان
firing range U میدان تیر
filed circuit U مدار میدان
electromagnetic spectrum U میدان الکترومغناطیسی
field vector U بردار میدان
field theory U تئوری میدان ها
induction field U میدان القائی
drill ground U میدان مشق
high field U میدان قوی
on sight U در میدان دیددوربین
front porch U میدان جلو
game keeper U قرق چی میدان
coulomb filed U میدان کولنی
gravitational field U میدان گرانش
obstacle course U میدان موانع
inhomogeneous field U میدان غیریکمواخت
curl field U میدان حلقوی
control field U میدان کنترلی
irrotational field U میدان ناگردان
force field U میدان نیرو
outfight U از میدان در کردن
flying field U میدان فرودگاه
electric field U میدان الکتریکی
inhomogeneity of a field U غیریکنواختی یک میدان
effective field U میدان موثر
downfield U میدان پایین
distortion of field U اغتشاش میدان
flying ground U میدان پرواز
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com