English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to split the difference U میانه را گرفتن مصالحه کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to split the d. U میانه را گرفتن
She is not well disposed towards me . She is not on particularly . fricndly terms with me . U با من میانه یی ( میانه خوبی ؟ میانه چندانی ) ندارد
averaging U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
average U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averaged U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averages U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
compromis U مصالحه کردن
buy off U باپول مصالحه کردن
compromising U توافق مصالحه کردن
compromise U توافق مصالحه کردن
compromises U توافق مصالحه کردن
meet half way U مصالحه کردن سازش کردن
intercedes U میانجی شدن میانه گیری کردن
interceded U میانجی شدن میانه گیری کردن
intercede U میانجی شدن میانه گیری کردن
interceding U میانجی شدن میانه گیری کردن
compromising U مصالحه
reconciliation U مصالحه
compositions U مصالحه
composition U مصالحه
compromises U مصالحه
amicable settlement U مصالحه
compromise U مصالحه
conciliatory U مصالحه
conciliation U مصالحه
reconciliatory U مصالحه امیز
accord U مصالحه پیمان
accords U مصالحه پیمان
compromis U مصالحه تراضی
conciliatory measures U معیارهای مصالحه
uncompromising U مصالحه ناپذیر
amicably U به طور مصالحه
conciliatory proceedings U جریان مصالحه
accorded U مصالحه پیمان
uncompromisingly U مصالحه ناپذیر
optional conciliation U مصالحه اختیاری
board of conciliation U هیات مصالحه
imparlance U مهلت برای مصالحه
conciliation U مصالحه حل اختلاف اصلاح ذات البین
median line U میانه
center piece U میانه
of a middling quality U میانه
owl light U میانه
mezzo U میانه
meanest U میانه
meaner U میانه
mesosomatic U میانه تن
mean U میانه
middle weight U میانه
so-so U میانه
fairish U میانه
median U میانه
soberly U میانه رو
mesne U میانه
intermedial U میانه
medium U میانه
mediums U میانه
mn U میانه
sober U میانه رو
mesocephalic U میانه سر
moderate U میانه رو
middle-of-the-road U میانه رو
tolerable U میانه
moderates U میانه رو
allegretto a U میانه
moderated U میانه رو
frugal U میانه رو
meant U میانه
temperate U میانه رو
moderating U میانه رو
intermediate U میانه
moderation U میانه روی
tolerably U بطور میانه
average U میانه متوسط
average radius U شعاع میانه
halfway line U خط میانه زمین
moderating U میانه رو مناسب
moderateness U میانه روی
intermediately U بطور میانه
intermedium U میانه گیر
intermediate frequency U فرکانس میانه
normal U میانه متوسط
passably U بطور میانه
middlings U ارد میانه
middle U میانه میدان
middles U میانه میدان
moderates U میانه رو مناسب
temperance U میانه روی
moderately U بطور میانه
middle course U میانه روی
halfback U بازیکن میانه
meanest U میانه متوسط
averaged U میانه متوسط
the middle finger U انگشت میانه
meaner U میانه متوسط
moderated U میانه رو مناسب
mesopic vision U دید میانه
mesolithic U میانه سنگی
mesokurtic U میانه پهنا
mean U میانه متوسط
averages U میانه متوسط
averaging U میانه متوسط
waist U میانه ناو
temperateness U میانه روی
medium frequency U فرکانس میانه
golden mean U میانه روی
bathyal U میانه ژرفی
waists U میانه ناو
moderate U میانه رو مناسب
mean radius U شعاع میانه
mediaeval ages U قرنهای میانه
Middle West U باختر میانه
medial U میانه متوسط
embroilment U میانه بهم زنی
embroiled U میانه برهم زدن
to set two men at variance U میانه دو کس رابهم زدن
embroil U میانه برهم زدن
embroiling U میانه برهم زدن
meaner U متوسط میانه روی
scholastic theology U الهیات قرنهای میانه
meanest U متوسط میانه روی
bigeneric U میانه یا حد وسط دوجنس
mean U متوسط میانه روی
interposition U دخالت میانه گیری
ambivert U ادم معتدل و میانه رو
embroils U میانه برهم زدن
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
to keep in with any one U با کسی میانه خوب داشتن
mediaevalism U رسم ها وعقیدههای قرون میانه
middle body U قسمت میانه ناو یا کشتی
centrist wing U طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
To try to effect a reconciliation . between two people . U میانه دونفرراگرفتن ( آشتی دادن )
middlemen U نفر وسط صف ادم میانه رو
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons. U میانه دونفررا بهم زدن
middleman U نفر وسط صف ادم میانه رو
they came to a rupture U میانه انها بهم خورد
They became estranged . They fell out . U میانه آنها بهم خورد
We are on very friendly terms . U میانه ماخیلی گرم است
inflaming U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
barytone U کلمهای که اخران بی تکیه است میانه
sea king U دزد دریایی اسکاندیناوی درقرنهای میانه
pavis U سپربزرگی که در قرنهای میانه بکارمیبرندوسرتاپارامی پوشانید
jainism U یکجوردین درهندکه میانه دین برهماودین بوداست
school doctor U استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
seizes U ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seize U ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seized U ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
fogs U تیره کردن مه گرفتن
circles U گرفتن احاطه کردن
circled U گرفتن احاطه کردن
fog U تیره کردن مه گرفتن
abalienate U منتقل کردن پس گرفتن
circle U گرفتن احاطه کردن
to smell out U گرفتن وپیدا کردن
circling U گرفتن احاطه کردن
obtains U فراهم کردن گرفتن
hold U جا گرفتن تصرف کردن
engages U گرفتن استخدام کردن
engage U گرفتن استخدام کردن
holds U جا گرفتن تصرف کردن
obtained U گرفتن یا دریافت کردن
hunt down U دنبال کردن و گرفتن
obtained U فراهم کردن گرفتن
obtain U گرفتن یا دریافت کردن
obtain U فراهم کردن گرفتن
to fill up U گرفتن تکمیل کردن
obtains U گرفتن یا دریافت کردن
bevel U پخ کردن لبه گرفتن
strike root U ریشه کردن گرفتن
educe U گرفتن استخراج کردن
surrender U پس گرفتن و تبدیل کردن
embracing U در بر گرفتن بغل کردن
embraces U در بر گرفتن بغل کردن
embraced U در بر گرفتن بغل کردن
embrace U در بر گرفتن بغل کردن
surrendered U پس گرفتن و تبدیل کردن
surrenders U پس گرفتن و تبدیل کردن
to take medical advice U دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
secure U تصرف کردن گرفتن هدف
to get to U شروع کردن دست گرفتن
rises U ترقی کردن سرچشمه گرفتن
gathered U نتیجه گرفتن استباط کردن
overlie U قرار گرفتن خفه کردن
ingurgitate U فرا گرفتن زیاد پر کردن
secures U تصرف کردن گرفتن هدف
embeds U دور گرفتن جاسازی کردن
mourns U ماتم گرفتن گریه کردن
wails U ناله کردن ماتم گرفتن
wailing U ناله کردن ماتم گرفتن
wailed U ناله کردن ماتم گرفتن
wail U ناله کردن ماتم گرفتن
to go to school to U یاد گرفتن یا تقلید کردن از
gather U نتیجه گرفتن استباط کردن
stack up U جمع کردن اندازه گرفتن
frame U چارچوب گرفتن طرح کردن
borrows U وام گرفتن اقتباس کردن
borrowed U وام گرفتن اقتباس کردن
hugs U بغل کردن محکم گرفتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com