English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
embroil U میانه برهم زدن
embroiled U میانه برهم زدن
embroiling U میانه برهم زدن
embroils U میانه برهم زدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
She is not well disposed towards me . She is not on particularly . fricndly terms with me . U با من میانه یی ( میانه خوبی ؟ میانه چندانی ) ندارد
haywire U در هم و برهم
tangle U در هم و برهم
in a tumble U در هم برهم
tangles U در هم و برهم
fazed U برهم زدن
faze U برهم زدن
unsettles U برهم زدن
unsettle U برهم زدن
out of order U درهم برهم
pasticcqo U چیزدرهم برهم
pertubative U برهم زننده
woebegone U درهم و برهم
helter-skelters U درهم برهم
helter-skelter U درهم برهم
imbroglios U درهم و برهم
imbroglio U درهم و برهم
fazes U برهم زدن
derange U برهم زدن
cramp hand writing U خط درهم و برهم
at sixes and sevens U درهم و برهم
higgledy-piggledy U بطوردرهم برهم
higgledy-piggledy U درهم برهم
disbandment U برهم خوردگی
pell-mell U درهم برهم
in a bad order U درهم برهم
olio U درهم و برهم
olla U اش درهم برهم
discompose U برهم زدن
perturbable U برهم زدنی
disturber U برهم زننده
elusory U درهم برهم
fazing U برهم زدن
interaction U برهم کنش
shut U برهم نهادن
bashes U برهم زدن
disband U برهم زدن
bash U برهم زدن
topsy-turvy <idiom> U درهم برهم
untidy U درهم و برهم
coup U برهم زدن
untidier U درهم و برهم
untidily U درهم و برهم
untidiest U درهم و برهم
cramped U درهم و برهم
topsyturvy U درهم برهم
bashing U برهم زدن
unorganized U درهم و برهم
disbanding U برهم زدن
bashed U برهم زدن
coups U برهم زدن
disbands U برهم زدن
shuts U برهم نهادن
shutting U برهم نهادن
electrostatic interaction U برهم کنش الکترواستاتیکی
discombobulate U درهم و برهم کردن
pell-mell U بطور درهم برهم
compatriotic U مبنی برهم میهنی
matted U درهم برهم حصیری
coulomb interaction U برهم کنش کولنی
promiscuously U بطور درهم برهم
desultory U بی ترتیب درهم و برهم
to make hay of U درهم برهم کردن
goulash U چیز درهم و برهم
elf lock U موی درهم برهم
elf knot U موی درهم برهم
disorders U برهم زدن مختل کردن
in a flash U بیک چشم برهم زدن
charivari U صداهای ناجوردرهم برهم هیاهو
twinkling U بیک چشم برهم زدن
in the turning of a hand U بیک چشم برهم زدن
in the twinkling of an eye U بیک چشم برهم زدن
in the twinkling of a bedpost U بیک چشم برهم زدن
disorder U برهم زدن مختل کردن
tousle U برهم زدن پریشان کردن
nictitate U برهم زدن پلک چشم
orthogonal mesh reinforcement U شبکه ارماتور عمود برهم
upset _ U برهم زنی بهم خوردگی
overset U برهم زدن سرنگون کردن
in a winkling U بیک چشم برهم زدن
littery U ریخته و پاشیده درهم برهم
moderates U میانه رو
of a middling quality U میانه
moderating U میانه رو
intermedial U میانه
mesosomatic U میانه تن
mesocephalic U میانه سر
center piece U میانه
mesne U میانه
fairish U میانه
median line U میانه
mezzo U میانه
moderated U میانه رو
tolerable U میانه
meaner U میانه
temperate U میانه رو
meanest U میانه
middle-of-the-road U میانه رو
allegretto a U میانه
owl light U میانه
soberly U میانه رو
sober U میانه رو
mediums U میانه
medium U میانه
meant U میانه
intermediate U میانه
so-so U میانه
moderate U میانه رو
frugal U میانه رو
median U میانه
mean U میانه
middle weight U میانه
mn U میانه
middlings U ارد میانه
to split the d. U میانه را گرفتن
moderateness U میانه روی
temperateness U میانه روی
the middle finger U انگشت میانه
middle course U میانه روی
mean radius U شعاع میانه
mediaeval ages U قرنهای میانه
tolerably U بطور میانه
mesokurtic U میانه پهنا
mesolithic U میانه سنگی
mesopic vision U دید میانه
Middle West U باختر میانه
medium frequency U فرکانس میانه
passably U بطور میانه
medial U میانه متوسط
intermedium U میانه گیر
intermediately U بطور میانه
mean U میانه متوسط
moderated U میانه رو مناسب
moderate U میانه رو مناسب
moderately U بطور میانه
temperance U میانه روی
middles U میانه میدان
middle U میانه میدان
waists U میانه ناو
meaner U میانه متوسط
normal U میانه متوسط
averaging U میانه متوسط
averages U میانه متوسط
averaged U میانه متوسط
average U میانه متوسط
meanest U میانه متوسط
moderates U میانه رو مناسب
waist U میانه ناو
golden mean U میانه روی
moderation U میانه روی
halfway line U خط میانه زمین
bathyal U میانه ژرفی
halfback U بازیکن میانه
average radius U شعاع میانه
intermediate frequency U فرکانس میانه
moderating U میانه رو مناسب
grids U رشتههای درهم و برهم راه اهن و مانند ان
puzzle head U که دارای افکارمغشوش و خیالات درهم برهم است
dithyramb U سرود درهم برهم ووحشیانه یونانیان باستانی
wing U گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
grid U رشتههای درهم و برهم راه اهن و مانند ان
winging U گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
interposition U دخالت میانه گیری
meaner U متوسط میانه روی
scholastic theology U الهیات قرنهای میانه
to set two men at variance U میانه دو کس رابهم زدن
embroilment U میانه بهم زنی
mean U متوسط میانه روی
ambivert U ادم معتدل و میانه رو
bigeneric U میانه یا حد وسط دوجنس
meanest U متوسط میانه روی
centrist wing U طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
To try to effect a reconciliation . between two people . U میانه دونفرراگرفتن ( آشتی دادن )
We are on very friendly terms . U میانه ماخیلی گرم است
to keep in with any one U با کسی میانه خوب داشتن
They became estranged . They fell out . U میانه آنها بهم خورد
to split the difference U میانه را گرفتن مصالحه کردن
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons. U میانه دونفررا بهم زدن
they came to a rupture U میانه انها بهم خورد
middle body U قسمت میانه ناو یا کشتی
middleman U نفر وسط صف ادم میانه رو
mediaevalism U رسم ها وعقیدههای قرون میانه
middlemen U نفر وسط صف ادم میانه رو
averaging U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
interceded U میانجی شدن میانه گیری کردن
intercedes U میانجی شدن میانه گیری کردن
interceding U میانجی شدن میانه گیری کردن
barytone U کلمهای که اخران بی تکیه است میانه
intercede U میانجی شدن میانه گیری کردن
pavis U سپربزرگی که در قرنهای میانه بکارمیبرندوسرتاپارامی پوشانید
averages U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
sea king U دزد دریایی اسکاندیناوی درقرنهای میانه
averaged U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
average U میانه قرار دادن میانگین گرفتن
jainism U یکجوردین درهندکه میانه دین برهماودین بوداست
school doctor U استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
cross flow U دو سیال که بصورت عمود برهم جریان دارند و توسط ورقه نازکی از هم عایق شده اند
mediaevalist U کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
disturb U برهم زدن بهم زدن
disturbs U برهم زدن بهم زدن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com