Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
They became estranged . They fell out .
U
میانه آنها بهم خورد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
they came to a rupture
U
میانه انها بهم خورد
She is not well disposed towards me . She is not on particularly . fricndly terms with me .
U
با من میانه یی ( میانه خوبی ؟ میانه چندانی ) ندارد
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything.
U
او
[زن]
گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او
[زن]
کلا همه چیز می خورد.
coincidence function
U
پردازش دو یا چند سیگلنال ورودی و خروجی آنها تابع AND آنها باشند
salami technique
U
کلاه برداری کامپیوتری توسط تراکنشهای جدا وکوچک که دنبال کردن آنها وتشخیص آنها مشکل است
managers
U
برنامهای که رکوردها را نگهداری میکند و به آنها دستیابی دارد و آنها را پردازش میکند
manager
U
برنامهای که رکوردها را نگهداری میکند و به آنها دستیابی دارد و آنها را پردازش میکند
regenerated
U
1-رسم مجدد تصویر روی صفحه نمایش تا قابل دیدن بماند. 2-دریافت سیگنال ها پردازش و رفع خطای آنها و پس ارسال مجدد آنها
regenerating
U
1-رسم مجدد تصویر روی صفحه نمایش تا قابل دیدن بماند. 2-دریافت سیگنال ها پردازش و رفع خطای آنها و پس ارسال مجدد آنها
regenerates
U
1-رسم مجدد تصویر روی صفحه نمایش تا قابل دیدن بماند. 2-دریافت سیگنال ها پردازش و رفع خطای آنها و پس ارسال مجدد آنها
regenerate
U
1-رسم مجدد تصویر روی صفحه نمایش تا قابل دیدن بماند. 2-دریافت سیگنال ها پردازش و رفع خطای آنها و پس ارسال مجدد آنها
He had a nast fall.
U
بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
lost cluster
U
تعداد شیارهای دیسک که بیت شناسایی آنها خراب شده است . سیستم عامل این ناحیه را علامت گذاری کرده تا توسط فایل استفاده شود ولی داده آنها توسط فایل مشخصی قابل شناسایی نیست
moderating
U
میانه رو
moderate
U
میانه رو
median
U
میانه
middle weight
U
میانه
owl light
U
میانه
moderates
U
میانه رو
mn
U
میانه
frugal
U
میانه رو
mesne
U
میانه
moderated
U
میانه رو
median line
U
میانه
mesocephalic
U
میانه سر
intermedial
U
میانه
tolerable
U
میانه
mean
U
میانه
mezzo
U
میانه
of a middling quality
U
میانه
medium
U
میانه
mediums
U
میانه
middle-of-the-road
U
میانه رو
so-so
U
میانه
temperate
U
میانه رو
soberly
U
میانه رو
fairish
U
میانه
sober
U
میانه رو
allegretto a
U
میانه
mesosomatic
U
میانه تن
intermediate
U
میانه
meant
U
میانه
meanest
U
میانه
meaner
U
میانه
center piece
U
میانه
middle
U
میانه میدان
Middle West
U
باختر میانه
the middle finger
U
انگشت میانه
golden mean
U
میانه روی
middles
U
میانه میدان
moderateness
U
میانه روی
temperateness
U
میانه روی
temperance
U
میانه روی
waist
U
میانه ناو
intermedium
U
میانه گیر
passably
U
بطور میانه
tolerably
U
بطور میانه
halfway line
U
خط میانه زمین
halfback
U
بازیکن میانه
intermediately
U
بطور میانه
moderately
U
بطور میانه
moderation
U
میانه روی
normal
U
میانه متوسط
waists
U
میانه ناو
intermediate frequency
U
فرکانس میانه
averages
U
میانه متوسط
to split the d.
U
میانه را گرفتن
moderate
U
میانه رو مناسب
mean radius
U
شعاع میانه
middlings
U
ارد میانه
moderates
U
میانه رو مناسب
average radius
U
شعاع میانه
moderated
U
میانه رو مناسب
mediaeval ages
U
قرنهای میانه
mesolithic
U
میانه سنگی
medial
U
میانه متوسط
bathyal
U
میانه ژرفی
medium frequency
U
فرکانس میانه
mesokurtic
U
میانه پهنا
meaner
U
میانه متوسط
mean
U
میانه متوسط
average
U
میانه متوسط
mesopic vision
U
دید میانه
moderating
U
میانه رو مناسب
averaged
U
میانه متوسط
meanest
U
میانه متوسط
averaging
U
میانه متوسط
middle course
U
میانه روی
punch-up
U
زد و خورد
encounters
U
زد و خورد
ate
U
خورد
passage of arms
U
زد و خورد
prize fighting
U
زد و خورد
feedback
U
پس خورد
encountered
U
زد و خورد
encounter
U
زد و خورد
encountering
U
زد و خورد
engagements
U
زد و خورد
engagement
U
زد و خورد
punch-ups
U
زد و خورد
feeds
U
خورد
feed
U
خورد
mean
U
متوسط میانه روی
interposition
U
دخالت میانه گیری
meaner
U
متوسط میانه روی
embroiling
U
میانه برهم زدن
meanest
U
متوسط میانه روی
ambivert
U
ادم معتدل و میانه رو
embroils
U
میانه برهم زدن
to set two men at variance
U
میانه دو کس رابهم زدن
scholastic theology
U
الهیات قرنهای میانه
embroil
U
میانه برهم زدن
bigeneric
U
میانه یا حد وسط دوجنس
embroilment
U
میانه بهم زنی
embroiled
U
میانه برهم زدن
face up feed
U
خورد رو به بالا
in-fighting
U
زد و خورد از فاصلهی کم
pulverizer
U
خورد کننده
parallel feed
U
خورد موازی
cross feed
U
خورد متقابل
eating
U
خورد و خوراک
card feed
U
خورد کارت
pin feed
U
خورد سنجاقی
feedback circuit
U
مدار پس خورد
regulating slack
U
خورد دادن
face down feed
U
خورد رو به پایین
waterline
U
خط بر خورد اب باکشتی
passage at arms
U
زدو خورد
melec
U
زدو خورد
self absorbed
U
در خورد فرورفته
to sinister in
U
خورد رفتن
to rub a thing in
U
چیزیرا خورد
he partook of fare
U
ازخوراک ما خورد
he drank himself to death
U
خورد که مرد
feedback
U
باز خورد
the timber warped
U
تیرپیچ خورد
squish
U
خورد کردن
misfeed
U
سوء خورد
drank
U
خورد سرکشید
drank
U
نوشابه خورد
drank
U
عرق خورد
it ran into ten editions
U
ده چاپ خورد
to keep in with any one
U
با کسی میانه خوب داشتن
We are on very friendly terms .
U
میانه ماخیلی گرم است
mediaevalism
U
رسم ها وعقیدههای قرون میانه
To try to effect a reconciliation . between two people .
U
میانه دونفرراگرفتن ( آشتی دادن )
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons.
U
میانه دونفررا بهم زدن
centrist wing
U
طرفدار جناح میانه رو
[سیاست]
middleman
U
نفر وسط صف ادم میانه رو
middlemen
U
نفر وسط صف ادم میانه رو
to split the difference
U
میانه را گرفتن مصالحه کردن
middle body
U
قسمت میانه ناو یا کشتی
diner
U
کسی که شام می خورد
diners
U
کسی که شام می خورد
overwhelming
U
خورد کننده پرقدرت
It melts in the mouth.
U
مثل آب مشروب می خورد
a dog in the manger
<idiom>
U
نه خود خورد نه کس دهد
overwhelmingly
U
خورد کننده پرقدرت
The stone struch me on the face.
U
سنگ خورد به صورتم
it is quite another story now
U
ان دفتر را گاو خورد
He sprained (twisted) his ankle.
U
پایش پیچ خورد
It wI'll pass off without one single incident
U
آب از آب تکان نخواهد خورد
eating disorder
U
اختلال خورد و خوراک
the ship was snagged
U
کشتی بچیزی خورد
He fell on his face.
U
با صورت خورد زمین
It is of no use to me. I have no use for it.
U
بدرد من نمی خورد
He is good for nothing.
U
به هیچ دردنمی خورد
My head hit the wall.
U
سرم خورد به دیوار
At the beginning of the month (year).
U
سرش ؟ بسنگ خورد
She had three bowls of soup.
U
سه کاسه سوپ خورد
he sprained his ankle
U
قوزکش پیچ خورد
I am in a good mood today.
U
حالش بهم خورد
I don't believe that ...
U
چشمم آب نمی خورد که ...
the ship struck a arock
U
کشتی بسنگ خورد
whang
U
صدای بر خورد دو جسم
THere is not even a ripple in the water .
<proverb>
U
آب از آب تکان نمى خورد .
he wrenched his ankle
U
قوزکش پیچ خورد
warfare
U
نزاع زدو خورد
I don't expect that ...
U
چشمم آب نمی خورد که ...
sea king
U
دزد دریایی اسکاندیناوی درقرنهای میانه
barytone
U
کلمهای که اخران بی تکیه است میانه
interceded
U
میانجی شدن میانه گیری کردن
pavis
U
سپربزرگی که در قرنهای میانه بکارمیبرندوسرتاپارامی پوشانید
averaging
U
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
intercede
U
میانجی شدن میانه گیری کردن
averages
U
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
intercedes
U
میانجی شدن میانه گیری کردن
interceding
U
میانجی شدن میانه گیری کردن
averaged
U
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
average
U
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
Appearances are deceptive.
U
فریب ظاهر رانباید خورد
he was given 0 lashes
U
بیست ضربه شلاق خورد
abstemious
U
ممسک در خورد ونوش و لذات
He is as cool as a cucumber.
<idiom>
U
آب تو دلش تکان نمی خورد.
to blow out one's brains
U
اعصاب کسی را خورد کردن
He eats bread at the ruling market price.
<proverb>
U
نان را به نرخ روز مى خورد .
You're a pain in the neck!
U
اعصاب آدم را خورد می کنی!
pain in the neck
U
آدم
[چیز]
اعصاب خورد کن
She eats extraordinary quantities.
U
او
[زن]
مقدار فوق العاده ای را می خورد.
it puckered up in sewing
U
درضمن دوختن چین خورد
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com