Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
suspensory
U
موجب تعویق بیضه بند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
spermary
U
بیضه
testis
U
بیضه
testicle
U
بیضه
cullion
U
بیضه
testes
U
بیضه ها
ball
U
بیضه
hydrocele
U
اب بیضه
scrota
U
پوست بیضه
hydrocele
U
باد بیضه
suspensor
U
بیضه بند
hydrocele
U
استسقای بیضه
scrotum
U
کیسه بیضه
scrotum
U
پوست بیضه
scrotums
U
پوست بیضه
scrota
U
کیسه بیضه
hydrocele
U
ورم بیضه
athletic supporter
U
بیضه بند
testiculate
U
بیضه مانند
jockstrap
U
بیضه بند
circocele
U
دوالی بیضه
sarcocele
U
سرطان بیضه
jockstraps
U
بیضه بند
scrotums
U
کیسه بیضه
vas deferens
U
مجرای ترشحی بیضه
scrotal
U
وابسته به کیسه بیضه
kin geri
U
لگد به بیضه حریف
gonadotropic
U
محرک بیضه ها و تخمدانها
gonadotrophic
U
محرک بیضه ها و تخمدانها
vasectomy
U
قطع مجرای ترشحی بیضه
vasectomies
U
قطع مجرای ترشحی بیضه
procrastination
U
تعویق
deferment
U
تعویق
retardment
U
تعویق
mora
U
تعویق
supersedure
U
تعویق
postponement
U
تعویق
retardation
U
تعویق
postponements
U
تعویق
to put off
U
به تعویق انداختن
to delay
U
به تعویق انداختن
suspends
U
به تعویق انداختن
suspending
U
به تعویق انداختن
to defer
U
به تعویق انداختن
put off
U
عذر تعویق
to postpone
U
به تعویق انداختن
procrastinator
U
تعویق انداز
postponing
U
به تعویق انداختن
postpones
U
به تعویق انداختن
abeyance or adeyancy
U
تعلیق تعویق
imparlance
U
تعویق دعوا
supersedure
U
تعویق اندازی
suspense
U
در حال تعویق
cunctation
U
مکث تعویق
suspend
U
به تعویق انداختن
postpone
U
به تعویق انداختن
postponed
U
به تعویق انداختن
prorogation
U
اطاله تعویق
deferred dobit
U
تعویق در پرداخت هزینه
suspension of the game
U
تعویق و تاخیر بازی
postponemnet of inception
U
تعویق شروع کار
to stay something
U
موقتا به تعویق انداختن
[قانون]
epididymis
U
زائده طویل و باریک عقب بیضه که شامل مجاری خروجی منی است
to suspend somebody's sentence on probation
U
مجازات کسی را با شرط دوره آزمایشی به تعویق انداختن
[قانون]
to place somebody on probation
U
مجازات کسی را با شرط دوره آزمایشی به تعویق انداختن
[قانون]
plea in abatement
U
دفاعی که باعث معلق ماندن یابه تعویق افتادن دعوی خواهان شود
free float
U
مدت زمانی که یک فعالیت را میتوان به تعویق انداخت بدون اینکه در سایرفعالیتها اثر کند
carring over
U
تعویق تصفیه حساب در خریدو فروش سهام برای انتقال مال یا تسلیم مبیع مهلت تعیین کردن
occasioned
U
موجب
inducement
U
موجب
in conformity with
U
بر موجب
inducements
U
موجب
contributory
U
موجب
occasioning
U
موجب
occasion
U
موجب
contributive
U
موجب
incurred
U
موجب
incur
U
موجب
incurring
U
موجب
incurs
U
موجب
offeror
U
موجب
whereby
U
که به موجب ان
origins
U
موجب
origin
U
موجب
occasions
U
موجب
cause
U
موجب
causes
U
موجب
causing
U
موجب
entail
U
موجب شدن
scourger
U
موجب بلا
ill fated
U
موجب بدبختی
give rise to
U
موجب شدن
cuse of a
U
موجب وحشت
promibitive
U
موجب منع
gratifying
U
موجب خوشنودی
pleasing
U
موجب مسرت
federal reserve system
U
سیستمی که به موجب ان
thorn
U
موجب ناراحتی
affording
U
موجب شدن
afforded
U
موجب شدن
afford
U
موجب شدن
entailed
U
موجب شدن
to bring forth
U
موجب شدن
like a red rag to the bull
U
موجب خشم
bringing
U
موجب شدن
bring
U
موجب شدن
thorns
U
موجب ناراحتی
affords
U
موجب شدن
entails
U
موجب شدن
stumbling block
U
موجب لغزش
stumbling blocks
U
موجب لغزش
sperms
U
موجب ایجادچیزی
conducive
U
موجب شونده
sperm
U
موجب ایجادچیزی
brings
U
موجب شدن
effectuate
U
موجب شدن
entailing
U
موجب شدن
vas deferens
U
لوله خروجی بیضه لوله منی
spermatogonium
U
سلول اولیه جنس نر سلول بیضه
inotropic
U
موجب انقباض ماهیچه
smoke screen
U
موجب تاریکی وابهام
resolutive
U
محلل موجب فسخ
lactogenic
U
موجب ترشح شیر
ulcerative
U
موجب تولید زخم
peristrephic
U
گرداننده موجب گردش
sidesplitting
U
موجب تشنج پهلوها
hysteroid
U
موجب اختناق رحمی
hysterogenic
U
موجب اختناق رحمی
incentives
U
اتش افروز موجب
evinced
U
موجب شدن برانگیختن
sufferance
U
سکوت موجب رضا
suspensor
U
موجب تعلیق نگاهدارنده
evince
U
موجب شدن برانگیختن
drawing card
U
موجب جلب توجه
evincing
U
موجب شدن برانگیختن
evinces
U
موجب شدن برانگیختن
incentive
U
اتش افروز موجب
troubler
U
موجب تصدیع خاطر مزاحمت
occasioning
U
موجب شدن فراهم کردن
belly laugh
U
هر چیزی که موجب خنده شود
belly laughs
U
هر چیزی که موجب خنده شود
silert gives consent
U
خاموشی موجب رضا است
occasioned
U
موجب شدن فراهم کردن
occasion
U
موجب شدن فراهم کردن
curiosity killed the cat
<idiom>
U
فضولی هم موجب دردسرمی شود
motivating
U
انگیختن موجب و سبب شدن
occasions
U
موجب شدن فراهم کردن
motivates
U
انگیختن موجب و سبب شدن
motivate
U
انگیختن موجب و سبب شدن
inuring
U
معتاد کردن موجب شدن
inured
U
معتاد کردن موجب شدن
inure
U
معتاد کردن موجب شدن
flunk
U
چیدن موجب شکست شدن
inures
U
معتاد کردن موجب شدن
flunking
U
چیدن موجب شکست شدن
flunks
U
چیدن موجب شکست شدن
motivated
U
انگیختن موجب و سبب شدن
flunked
U
چیدن موجب شکست شدن
effecturate
U
موجب شدن انجام دادن
ignominious
U
موجب رسوایی ننگ اور
motivate]
U
تحریک کردن موجب شدن
detractive
U
سبک کننده موجب کسرشان
lutenize
U
موجب ایجاد جسم زرد
scarecrows
U
ادمک سرخرمن موجب ترس
scarecrow
U
ادمک سرخرمن موجب ترس
haste makes waste
U
تعجیل موجب تعطیل است
inbreed
U
موجب شدن بوجود اوردن
reductase
U
دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
this act provoked my inquiry
U
این کار موجب پرسش من است
gaping stock
U
چیزی که موجب خیره نگریستن گرد د
abortionist
کسی که موجب سقط جنین میشود
abortionists
U
کسی که موجب سقط جنین میشود
denominative
U
مشتق ازاسم یاصفت موجب تسمیه
To break a habit makes one ill.
<proverb>
U
ترک عادت موجب مرض است .
IRQ
U
سیگنال ارسالی به CPU برای به تعویق انداختن پردازش عادی به طور موقت و کنترل انتقال به تابع کنترل وقفه
new broom sweeps clean
<idiom>
U
شخص تازهای موجب تغییرات زیادی شود
breeding ground
U
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
blighters
U
شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
hyperinsulinism
U
درخون که موجب کم شدن قند خون میگردد
blighter
U
شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
breeding grounds
U
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
in the clear
<idiom>
U
رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
gastrin
U
هورمونی که موجب ترشح شیره معده میگردد
riffle
U
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffles
U
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffling
U
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffled
U
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
expansion bearing
U
تکیه گاهی که موجب حرکت طولی یا دورانی میشود
anticatalyst
U
مادهای که موجب وقفهء واکنشهای حیاتی موجود میشود
red reg
U
چیزی که موجب خشم وبرانگیختگی گرد د یکجورزنگ در گندم
an unclear condition which
U
consideration the ignoranceof causes شرط مجهولی که موجب جهل به عوضین میشود
humoral pathology
U
علم ناخوشی شناسی که به موجب ان همه بیماریهارانتیجه فسادخلط هامیدانند
quantity theory of money
U
نظریهای که به موجب ان قیمت هرکالا با مقدار پول تعیین میشود
sound effects
U
عوامل صوتی که در رادیو وتلویزیون وفیلم سینمایی وغیره موجب صدامیشود
prizing
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prized
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prizes
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prize
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
bergson criterion
U
ضابطهای که نشان میدهد هر تغییری که موجب کاهش مطلوبیت شود نامطلوب است
yellow bile
U
مادهء زردی که در قدیم میگفتند از کبد ترشح میشود و موجب ایجادحالت سودایی میگردد
breach of trust
U
کوتاهی درانجام دادن انچه که به موجب سند تنظیمی در تاسیس حقوقی می بایستی انجام دهد
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com