Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
sidesplitting
U
موجب تشنج پهلوها
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
flanks
U
پهلوها
yeop
U
پهلوها
youporo
U
به پهلوها
flanking
U
پهلوی یکان احاطه کردن دور زدن پهلوها
flanked
U
پهلوی یکان احاطه کردن دور زدن پهلوها
flank
U
پهلوی یکان احاطه کردن دور زدن پهلوها
convulsiveness
U
تشنج
convulsions
U
تشنج
convulsion
U
تشنج
paroxysms
U
تشنج
paroxysm
U
تشنج
tetanus
U
تشنج
jerks
U
تشنج
jerking
U
تشنج
jerked
U
تشنج
jerk
U
تشنج
hysteria
U
تشنج
succussion
U
تشنج
the fidgets
U
تشنج
eclampsia
U
تشنج ابستنی
hysterical
U
پرشور و تشنج
de escalation
U
تشنج زدایی
spasticity
U
حالت تشنج
myoclonus
U
تشنج ماهیچه
hysterogenic
U
تشنج اور
hysteroid
U
تشنج اور
convulsive therapy
U
تشنج درمانی
clonus
U
تشنج عضلانی
chorea
U
تشنج مخصوص
hysterically
U
پرشور و تشنج
antispasmodic
U
ضد انقباض و تشنج
anticonvulsive
U
داروی ضد تشنج
gripe
U
تشنج موضعی
detente
U
تشنج زدایی
shocked
U
تشنج سخت
spasms
U
تشنج موضعی
spasm
U
تشنج موضعی
shock
U
تشنج سخت
shocks
U
تشنج سخت
electroconvulsive therapy
U
درمان با تشنج برقی
Yankee
U
تکان شدیدوسخت تشنج
hyperkinesia or sis
U
تشنج کش واکش ماهیچه
yanks
U
تکان شدیدوسخت تشنج
spasm
U
الت تشنج واضطراب
electric convulsive therapy
U
درمان با تشنج برقی
convulses
U
دچار تشنج کردن
convulsed
U
دچار تشنج کردن
ect
U
درمان با تشنج برقی
de-escalating
U
تشنج زدایی کردن
de-escalates
U
تشنج زدایی کردن
de-escalated
U
تشنج زدایی کردن
de-escalate
U
تشنج زدایی کردن
de escalate
U
تشنج زدایی کردن
spasms
U
الت تشنج واضطراب
fitfulness
U
تشنج یا تغییر حال
Yankees
U
تکان شدیدوسخت تشنج
convulse
U
دچار تشنج کردن
yank
U
تکان شدیدوسخت تشنج
trismus
U
تشنج ارواره زیرین
defuse
U
تشنج زدایی کردن
defused
U
تشنج زدایی کردن
yanked
U
تکان شدیدوسخت تشنج
convulsing
U
دچار تشنج کردن
defuses
U
تشنج زدایی کردن
yanking
U
تکان شدیدوسخت تشنج
defusing
U
تشنج زدایی کردن
ecs
U
ضربه برقی تشنج اور
bouleversement
U
تشنج دهم ریختگی کامل
electroconvulsive shock
U
ضربه برقی تشنج اور
grand mal
U
صرع همراه با تشنج وغش
stag evil
U
تشنج ارواره زیرین اسب
occasioned
U
موجب
contributive
U
موجب
inducement
U
موجب
inducements
U
موجب
occasion
U
موجب
origins
U
موجب
origin
U
موجب
whereby
U
که به موجب ان
incurs
U
موجب
in conformity with
U
بر موجب
occasions
U
موجب
causes
U
موجب
cause
U
موجب
contributory
U
موجب
causing
U
موجب
occasioning
U
موجب
incur
U
موجب
offeror
U
موجب
incurring
U
موجب
incurred
U
موجب
cuse of a
U
موجب وحشت
entailed
U
موجب شدن
stumbling block
U
موجب لغزش
entailing
U
موجب شدن
promibitive
U
موجب منع
stumbling blocks
U
موجب لغزش
entails
U
موجب شدن
to bring forth
U
موجب شدن
federal reserve system
U
سیستمی که به موجب ان
like a red rag to the bull
U
موجب خشم
effectuate
U
موجب شدن
pleasing
U
موجب مسرت
scourger
U
موجب بلا
sperm
U
موجب ایجادچیزی
give rise to
U
موجب شدن
gratifying
U
موجب خوشنودی
entail
U
موجب شدن
ill fated
U
موجب بدبختی
brings
U
موجب شدن
afforded
U
موجب شدن
affords
U
موجب شدن
thorn
U
موجب ناراحتی
afford
U
موجب شدن
thorns
U
موجب ناراحتی
conducive
U
موجب شونده
bring
U
موجب شدن
sperms
U
موجب ایجادچیزی
affording
U
موجب شدن
bringing
U
موجب شدن
peristrephic
U
گرداننده موجب گردش
lactogenic
U
موجب ترشح شیر
suspensor
U
موجب تعلیق نگاهدارنده
inotropic
U
موجب انقباض ماهیچه
evinced
U
موجب شدن برانگیختن
incentives
U
اتش افروز موجب
evinces
U
موجب شدن برانگیختن
evincing
U
موجب شدن برانگیختن
hysteroid
U
موجب اختناق رحمی
hysterogenic
U
موجب اختناق رحمی
resolutive
U
محلل موجب فسخ
smoke screen
U
موجب تاریکی وابهام
evince
U
موجب شدن برانگیختن
sufferance
U
سکوت موجب رضا
incentive
U
اتش افروز موجب
drawing card
U
موجب جلب توجه
ulcerative
U
موجب تولید زخم
lutenize
U
موجب ایجاد جسم زرد
belly laughs
U
هر چیزی که موجب خنده شود
motivate
U
انگیختن موجب و سبب شدن
motivated
U
انگیختن موجب و سبب شدن
motivates
U
انگیختن موجب و سبب شدن
motivating
U
انگیختن موجب و سبب شدن
curiosity killed the cat
<idiom>
U
فضولی هم موجب دردسرمی شود
belly laugh
U
هر چیزی که موجب خنده شود
scarecrows
U
ادمک سرخرمن موجب ترس
suspensory
U
موجب تعویق بیضه بند
silert gives consent
U
خاموشی موجب رضا است
scarecrow
U
ادمک سرخرمن موجب ترس
occasion
U
موجب شدن فراهم کردن
occasioned
U
موجب شدن فراهم کردن
occasioning
U
موجب شدن فراهم کردن
occasions
U
موجب شدن فراهم کردن
troubler
U
موجب تصدیع خاطر مزاحمت
motivate]
U
تحریک کردن موجب شدن
inbreed
U
موجب شدن بوجود اوردن
flunked
U
چیدن موجب شکست شدن
detractive
U
سبک کننده موجب کسرشان
ignominious
U
موجب رسوایی ننگ اور
flunks
U
چیدن موجب شکست شدن
haste makes waste
U
تعجیل موجب تعطیل است
reductase
U
دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
flunk
U
چیدن موجب شکست شدن
inuring
U
معتاد کردن موجب شدن
inures
U
معتاد کردن موجب شدن
inured
U
معتاد کردن موجب شدن
effecturate
U
موجب شدن انجام دادن
inure
U
معتاد کردن موجب شدن
flunking
U
چیدن موجب شکست شدن
hyperventilation
U
تنفس زیاد بطوریکه مقدار دی اکسید کربن در خون از مقدارعادی ان کمتر میشود و سبب تشنج سرگیجه و غش میگردد
this act provoked my inquiry
U
این کار موجب پرسش من است
denominative
U
مشتق ازاسم یاصفت موجب تسمیه
To break a habit makes one ill.
<proverb>
U
ترک عادت موجب مرض است .
abortionist
کسی که موجب سقط جنین میشود
abortionists
U
کسی که موجب سقط جنین میشود
gaping stock
U
چیزی که موجب خیره نگریستن گرد د
riffled
U
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
blighter
U
شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
new broom sweeps clean
<idiom>
U
شخص تازهای موجب تغییرات زیادی شود
in the clear
<idiom>
U
رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
riffles
U
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffle
U
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
breeding grounds
U
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
blighters
U
شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
riffling
U
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
breeding ground
U
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
hyperinsulinism
U
درخون که موجب کم شدن قند خون میگردد
gastrin
U
هورمونی که موجب ترشح شیره معده میگردد
red reg
U
چیزی که موجب خشم وبرانگیختگی گرد د یکجورزنگ در گندم
expansion bearing
U
تکیه گاهی که موجب حرکت طولی یا دورانی میشود
anticatalyst
U
مادهای که موجب وقفهء واکنشهای حیاتی موجود میشود
an unclear condition which
U
consideration the ignoranceof causes شرط مجهولی که موجب جهل به عوضین میشود
humoral pathology
U
علم ناخوشی شناسی که به موجب ان همه بیماریهارانتیجه فسادخلط هامیدانند
quantity theory of money
U
نظریهای که به موجب ان قیمت هرکالا با مقدار پول تعیین میشود
prizing
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
sound effects
U
عوامل صوتی که در رادیو وتلویزیون وفیلم سینمایی وغیره موجب صدامیشود
prizes
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prize
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prized
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
bergson criterion
U
ضابطهای که نشان میدهد هر تغییری که موجب کاهش مطلوبیت شود نامطلوب است
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com