English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
gastronomically U موافق علم خوب خوردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to play a good knife and fork U ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
swag U تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
tumble U غلت خوردن معلق خوردن
tumbles U غلت خوردن معلق خوردن
trips U لغزش خوردن سکندری خوردن
tripped U لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbled U غلت خوردن معلق خوردن
trip U لغزش خوردن سکندری خوردن
grog U دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
sympathisers U موافق
prosodiacal U موافق
compossible <adj.> U موافق
attuned U موافق
congruent U موافق
compatible <adj.> U موافق
consilient U موافق
respondents U موافق
sympathetic U موافق
prosodial U موافق
agreed U موافق
respondent U موافق
non concurrent U نا موافق
accordant U موافق
amicable U موافق
pro- U له موافق
according U موافق
pro U له موافق
textually U موافق نص
sympathizers U موافق
incompatible U نا موافق
consentaneous U موافق
concordant U موافق
congruous U موافق
attune U موافق
compliant U موافق
agreeably to U موافق
sympathizer U موافق
in keeping U موافق
in suit with U موافق
in suit with U موافق با
consentient U موافق
palatably U موافق ذائقه
shaken U موافق شیوه
placet U رای موافق
harmoniously U بطور موافق
at will U موافق میل
prorenata U نسبت موافق
accomodating U راحت موافق
satisfactorily U موافق دلخواه
after ones own heart U موافق دلخواه
in accordance with U مطابق موافق
after one's will U موافق میل
go along U موافق بودن
agonist muscle U عضله موافق
favourable U موافق مطلوب
disagree U موافق نبودن
fair tide U جریان اب موافق
fellow countryman U موافق شدن
fellow countryman U موافق کردن
fair wind U باد موافق
non placer U موافق نیستم
compatibly U بطور موافق
yea U رای موافق
quarter wind U باد موافق
disagreeing U موافق نبودن
friendliest U مهربان موافق
friendlies U مهربان موافق
friendlier U مهربان موافق
to my satisfaction U موافق دلخواه من
see eye to eye <idiom> U موافق بودن
consistently U بطور موافق
disagreed U موافق نبودن
adapt U موافق بودن
disagrees U موافق نبودن
to go along U موافق بودن
rationally U موافق عقل
string along U موافق بودن
prorenata U شخص موافق
truly U موافق باحقایق
friendly U مهربان موافق
accommodatingly U بطور موافق راحت
physically U موافق علم فیزیک
concurring opinion U رای موافق مشروط
scientifically U موافق اصول علمی
comkpliant U موافق اجابت کننده
harmonious U موزون سازگار موافق
geodetically U موافق قاعده پیمایش
genealogically U موافق شجره نامه
no deal <idiom> U موافق نبودن ،رد کردن
no cigar <idiom> U موافق نبودن ،رد کردن
crony U رفیق موافق هم اطاق
quite the thing U موافق سبک روز
to bring in to line U وفق دادن موافق
cronies U رفیق موافق هم اطاق
in tune <idiom> U با یکدیگر موافق بودن
genetically U موافق علم پیدایش
geometrically U موافق علم هندسه
naturalistic U موافق با اصول طبیعی
to a toa praposal U باپیشنهادی موافق بودن
to agree on something U موافق بودن با چیزی
to drink wine U می خوردن شراب خوردن
adapts U وفق دادن موافق بودن
bandae jireugi U ضربه دست موافق ایستادن
harmonises U موافق کردن هم اهنگ شدن
adapting U وفق دادن موافق بودن
agrees U موافقت کردن موافق بودن
agreeing U موافقت کردن موافق بودن
agree U موافقت کردن موافق بودن
harmonizing U موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizes U موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonized U موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonising U موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonised U موافق کردن هم اهنگ شدن
pros and cons U موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
to put over a play U موافق بدادن نمایشی شدن
physiognomically U موافق علم قیافه شناسی
she always had her way U همیشه موافق میل اوعمل می شد
in obdience to U برای اطاعت از موافق امر
harmonize U موافق کردن هم اهنگ شدن
fall in U مطابقت کردن موافق شدن
propitiously U بطور مساعد یا موافق خجسته وار
pragmatize U موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
physico theology U حکمت الهی موافق اصول طبیعی
I agree with you completely. U من کاملا با نظر شما موافق هستم.
live up to one's principles U موافق مرام خود رفتار کردن
irish bull U بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
keep up with the times U موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
concurrent U دریک وقت واقع شونده موافق
To view something approvingly ( favourably ) . U چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
homosexual U دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
homosexuals U دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
arguing U بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
The pros and cons ( of something ) . U جنبه های موافق ومخالف ( مثبت ومنفی )
argued U بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
accordantly U بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
argues U بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argue U بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
chronologize U بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
package U توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
pack U توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packs U توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
scholastically U موافق اصول اموزشگاهها مطابق منطق قدیمی ها طلبه وار
packages U توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packaged U توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
layer U بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
layers U بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
live up to <idiom> U طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
phrenologically U ازروی علم براهین جمجمه موافق قواعد این علم
to little up to one's principl U اصول و مرام خود را اجراکردن موافق مرام خودزیستن
well assorted U جور دارای کالا یا اجناس جور موافق سازگار
knock against U خوردن به
budges U جم خوردن
trundling U غل خوردن
budge U جم خوردن
budged U جم خوردن
look back U سر خوردن
gluttonize U پر خوردن
budging U جم خوردن
baet U خوردن
stir U جم خوردن
gormandize U پر خوردن
eat U خوردن
slid U سر خوردن
abut U خوردن
abuts U خوردن
abutted U خوردن
gliding U سر خوردن
eats U خوردن
trundled U غل خوردن
trundles U غل خوردن
trundle U غل خوردن
manducate U و خوردن
eroding U خوردن
to run a U خوردن
to overfeed oneself U پر خوردن
polish off U خوردن
hurtle U خوردن
lap vt U خوردن به
to overload stomach U پر خوردن
to makea meal of U خوردن
to go with U خوردن به
to get outside of U خوردن
to fall aboard U خوردن
to eat into U خوردن
to drink water U اب خوردن
erodes U خوردن
erode U خوردن
stirs U جم خوردن
occlude U خوردن
hurtled U خوردن
hurtles U خوردن
hurtling U خوردن
eroded U خوردن
To be crossed out ( eliminated , omitted ) . U خط خوردن
eating U خوردن
grub U خوردن
grubbed U خوردن
grubs U خوردن
to swear by all that is sacred U خوردن
stirred U جم خوردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com