Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 135 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
I wasn't born yesterday.
<idiom>
U
من بی تجربه نیستم !
[اصطلاح]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
i am not good at sums
U
نیستم
i am not of his mind
U
نیستم
i am only middling
U
بد نیستم
iam pretty well
U
بد نیستم
That's not my province.
U
من مسئول آن نیستم.
I'm not worth it.
U
من در حد اون نیستم.
non placer
U
موافق نیستم
Not my department.
<idiom>
U
من مسئول نیستم.
I am not your maid.
U
نوکرت که نیستم.
i am not a with him
U
با او اشنا نیستم
I am in the dark. Iam not in the picture.
U
من در جریان نیستم
i do not belong here
U
من اهل اینجا نیستم
i am unwilling to go
U
راضی نیستم بروم
i am unused to that noise
U
من به ان صدا اشنا نیستم
i am unwilling to go
U
مایل نیستم بروم
I am not as mad as all that .
U
آنقدها هم دیوانه نیستم
I am not worried about it.
U
من در موردش نگران نیستم.
but don't hold me to it
[idiom]
U
ولی مطمئن نیستم
I'm uneasy about it.
U
من باهاش راحت نیستم.
Such things just dont interest me.
U
توی این خطها نیستم
Nothing is further from my mind than marriage .
U
اصلا" فکر ازدواج نیستم
I wasn't born yesterday.
<idiom>
U
من ساده لوح نیستم !
[اصطلاح]
I'm not made of money!
<idiom>
U
من که پولدار نیستم!
[اصطلاح روزمره]
I am not aware of that.
<idiom>
U
درباره اش آگاه نیستم.
[اصطلاح]
I'm not too keen on it.
<idiom>
U
من خیلی بهش مشتاق نیستم.
iam out of practice
U
چندی است که وارد کار نیستم
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic.
U
من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
iam not in prac tice
U
چندی است وارد کار نیستم
Count me out .
U
دور مرا خط بکش ( من یکی که نیستم )
To stage political demonstrations.
U
تظاهرات سیاسی برپاکردناسلااهل تظاهر نیستم
I am not much of a cinema-goer.
U
زیاد اهل سینما ( رفتن ) نیستم
It doesn't fly with me
[American E]
[colloquial]
U
من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
That won't work with me!
U
من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
I dont smoke at all.
U
اهل دود نیستم ( دخانیات استعمال نمی کنم )
I'm not very hungry, so please don't cook on my account.
U
من خیلی گرسنه نیستم، پس لطفا بحساب من آشپزی نکن.
naif
U
بی تجربه
unskillful
U
بی تجربه
the tule of thumb
U
تجربه
unskilled
<adj.>
U
کم تجربه
half baked
U
بی تجربه
experimenting
U
تجربه
inexpert
U
بی تجربه
experiments
U
تجربه
experiences
U
تجربه
experience
U
تجربه
experiencing
U
تجربه
immature
U
بی تجربه
green
U
بی تجربه
beardless
U
بی تجربه
experiment
U
تجربه
backgrounds
U
تجربه
background
U
تجربه
raw
U
بی تجربه
practice
U
تجربه
experimented
U
تجربه
unskilled
U
بی تجربه
experienced
U
با تجربه
inexperienced
U
بی تجربه
greenest
U
بی تجربه
naive
U
بی تجربه
have been around
<idiom>
U
تجربه داشتن
ah ah ecperience
U
تجربه اهان
experiences
U
تجربه ازمایش
experiencing
U
تجربه ازمایش
experience
U
تجربه ازمایش
veterans
U
بازیگر با تجربه
as green as grass
<idiom>
U
کم تجربه و ناشی
sour dough
U
[مکتشف با تجربه]
veteran
U
بازیگر با تجربه
shorthorn
U
ادم بی تجربه
immediate experience
U
تجربه بیواسطه
gunshy
U
ترسو بی تجربه
gremie
U
بی تجربه و ناشی
experimentalist
U
اهل تجربه
empircism
U
تجربه گرایی
empiric
U
مبنی بر تجربه
without experience
U
بی تجربه ناازموده
seat of the pants
U
استفاده از تجربه
traumatic experience
U
تجربه اسیب زا
to put to proof
U
به تجربه رساندن
scientific experiment
U
تجربه علمی
to bring to the proof
U
به تجربه رساندن
driving experience
U
تجربه رانندگی
empiricism
U
تجربه گرائی
aha experience
U
تجربه اهان
aposteriori
U
موخر بر تجربه
apriori
U
مقدم بر تجربه
empiricism
U
اصالت تجربه
experientially
U
ازروی تجربه
reenactment
U
بازافرینی تجربه
he knows a thing or two
U
بی تجربه نیست
relived
U
دوباره تجربه کردن
callow
U
شخص بی تجربه وناشی
empirically
U
از روی مشاهده و تجربه
stumblebum
U
مشت زن بی تجربه وناشی
experiences
U
تجربه کردن کشیدن
relives
U
دوباره تجربه کردن
experiencing
U
تجربه کردن کشیدن
His failure was a bitter experience.
U
شکستن تجربه تلخی شد
relive
U
دوباره تجربه کردن
school of hard knocks
<idiom>
U
تجربه عادی از زندگی
through the mill
<idiom>
U
تجربه شرایط مشکل
experience
U
تجربه کردن کشیدن
She is experienced nurse.
U
پرستار پر تجربه ای است
a posteriori
U
مبنی بر تجربه و مشاهده
verdant
U
پوشیده از سبزه بی تجربه
day residues
U
ماندههای تجربه روز
reliving
U
دوباره تجربه کردن
Experience has shown (proved) that …
U
تجربه نشان داده است که …
To apply ones experience.
U
تجربه خود رابکار گرفتن
Scientic experiments show that …
U
تجربه های علمی نشان می دهد که
He has not enough experience for the position.
U
برای اینکار تجربه کافی ندارد
We all learn by experience.
U
ما همه از روی تجربه ( کردن ) می آموزیم
cup of coffeen
U
شرکت کوتاه بازیگر کم تجربه در مسابقه
Hypnagogia
U
تجربه حالت انتقالی از بیداری تا خواب
tike
U
ادم خام دست وبی تجربه
advanced
U
برنامهای با الگوهای پیچیده برای کاربر با تجربه
To experience great hardships.
U
سختیها ومشقات بسیاری را تجربه کردن (متحمل شدن )
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced.
U
زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
i do not know your house
U
خانه شما را بلد نیستم نمیدانم خانه شما کجاست
hacks
U
تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
hack
U
تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
hacked
U
تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
artspeak
U
یک زبان برنامه نویسی است برای کمک به استفاده کنندگان کم تجربه طراحی شده است
naive user
U
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
MIDI Mapper
U
برنامه پشتیبانی شده با windows که به کاربران MIDI با تجربه امکان تغییر نحوه ارسال نت موسیقی به دستگاههای موسیقی به PC را بیان میکند
micro
U
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
micros
U
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
microcomputer
U
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
experiment
U
تجربه کردن ازمایش کردن
experiments
U
تجربه کردن ازمایش کردن
experimenting
U
تجربه کردن ازمایش کردن
experimented
U
تجربه کردن ازمایش کردن
restoration
U
احیا و مرمت فرش
[برای بازگرداندن فرش به حالت اولیه آن باید علاوه بر استفاده از مواد اولیه، از تجربه کافی نیز برخوردار بود.]
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com