English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
I often confuse the twin brothers . U من این دوقلوها رااغلب باهم عوضی می گیرم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
twins U دوقلوها
The twins look just like each other. U دوقلوها خیلی شبیه یکدیگر هستند.
The twins are hardly distinguish between colors. U دوقلوها را از همدیگر نمی شد تشخیص داد
to set by the ears U باهم بدکردن باهم مخالف کردن
I'll take back what i said. U حرفم را پس می گیرم
I will not detain you long. U خیلی وقتتان را نمی گیرم.
This will only take a minute. U خیلی وقتتان را نمی گیرم.
This will only take a minute. U خیلی وقتتون رو نمی گیرم.
I will not detain you long. U خیلی وقتتون رو نمی گیرم.
I shall personally undertake tht you make a profit. U من شخصا" به عهده می گیرم که شما سود ببرید
I stand corrected. U من اشتباه کردم. [همه چیز را که گفتم پس می گیرم.]
to run riot U رد عوضی
substitutional U عوضی
mishearing U عوضی شنیدن
elf child U بچه عوضی
misnomers U نام عوضی
mistook U عوضی گرفتن
misheard U عوضی شنیدن
misnomer U نام عوضی
mishears U عوضی شنیدن
misdeal U برگ عوضی
mishear U عوضی شنیدن
lain U اختفاء در لباس عوضی
incog U پوشیده بانام عوضی
misplace U درجای عوضی گذاشتن
You gave me the wrong key . U کلیدی که به من دادی عوضی بود
wrongshipped U محمولهای که عوضی ارسال شده
misplacement U وضع چیزی در جای عوضی
substitvtionary U عوضی جای چیزدیگرگذاشته شده
parostosis U پیدایش استحوان در جای عوضی
belying U خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belies U خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belied U خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belie U خیانت کردن به عوضی نشان دادن
personate U در لباس عوضی رل نمایش را بازی کردن
She mistook me for somebody else . U مرا با یکی دیگر عوضی گرفت
paranomia U اشفتگی دماغی که نشانه ان عوضی نامیدن چیزها است
to set at loggerheads U باهم بد کردن باهم مخالف کردن
inchorus U باهم
one with a U باهم
concerted U باهم
simoltaneous U باهم
simoltaneously U باهم
conjointly U باهم
together U باهم
tutti U باهم
at once U باهم
vis a vis U باهم
simultaneously U باهم
vis-a-vis U باهم
concurrently U باهم
jointly U باهم
coadunate U باهم روییده
to grow together U باهم پیوستن
cohabitation U زندگی باهم
collaborating U باهم کارکردن
collaborates U باهم کارکردن
collaborated U باهم کارکردن
combines U باهم پیوستن
kissing kind U باهم دوست
simultaneous with each other U باهم رخ دهنده
combine U باهم پیوستن
one anda U همه باهم
combining U باهم پیوستن
cowork U باهم کارکردن
cooperate U باهم کارکردن
contemporaneously U بطورمعاصر باهم
all at once U همه باهم
concomitancy U باهم بودن
to act jointly U باهم کارکردن
to work together U باهم کارکردن
to be together U باهم بودن
coexist U باهم زیستن
coinciding U باهم رویدادن
coincided U باهم رویدادن
coincide U باهم رویدادن
to whip in U باهم نگاهداشتن
coexists U باهم زیستن
interweaves U باهم امیختن
coexisting U باهم زیستن
coexisted U باهم زیستن
collocation U باهم گذاری
interweave U باهم امیختن
to keep company U باهم بودن
We went together . U باهم رفتیم
coincides U باهم رویدادن
interweaving U باهم امیختن
at loggerheads <idiom> U باهم جنگیدن
collaborate U باهم کارکردن
to huddle together U باهم غنودن
interwove U باهم امیختن
to be together with somebody U با کسی باهم بودن
We bear no relationship to each other . U باهم نسبتی نداریم
to keep friends U باهم دوست ماندن
to hang together U باهم مربوط بودن
promiscuous bathing U ابتنی زن و مرد باهم
to hang together U باهم پیوسته یامتحدبودن
to keep company U باهم امیزش کردن
to grow together U باهم یکی شدن
to set at variance U با هم بد کردن باهم مخالف ت
sum U باهم جمع کردن
to grow into one U باهم یکی شدن
to bill and coo U باهم غنج زدن
to be good pax U باهم دوست بودن
symmetrize U باهم قرینه کردن
trigon U اجتماع سه ستاره باهم
interwed U باهم پیوند کردن
cohabit U باهم زندگی کردن
compare U برابرکردن باهم سنجیدن
Co U پیشوندیست بمعنی با و باهم
co- U پیشوندیست بمعنی با و باهم
sums U باهم جمع کردن
confuses U باهم اشتباه کردن
com U پیشوند بمعانی با و باهم
cohabiting U باهم زندگی کردن
coexistent U باهم زیست کننده
coapt U باهم متناسب شدن
correlation U بستگی دوچیز باهم
grade U جورکردن باهم امیختن
coapt U باهم جور امدن
coact U باهم نمایش دادن
chum U باهم زندگی کردن
cohabits U باهم زندگی کردن
chums U باهم زندگی کردن
cohabited U باهم زندگی کردن
splicing U باهم متصل کردن
splices U باهم متصل کردن
interchanges U باهم عوض کردن
spliced U باهم متصل کردن
compares U برابرکردن باهم سنجیدن
interchanged U باهم عوض کردن
interchange U باهم عوض کردن
intercommon U باهم شرکت کردن
comparing U برابرکردن باهم سنجیدن
they had words U باهم نزاع کردند
interchanging U باهم عوض کردن
compared U برابرکردن باهم سنجیدن
impacted U باهم جوش خورده
coextend U باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
impacted U باهم جمع شده
splice U باهم متصل کردن
confuse U باهم اشتباه کردن
grades U جورکردن باهم امیختن
cross fertilize U باهم پیوند زدن
to spar at each other U باهم مشت بازی کردن
out of tune <idiom> U باهم خوب وسازش نداشتن
The husband and wife dont get on together. U زن وشوهر باهم نمی سازند
They are hardly comparable . U منا سبتی باهم ندارند
we are kin U ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
con U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
cons U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conning U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
We entered the room together . U باهم وارد اطاق شدیم
conned U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
col U پیشوند بمعانی باو باهم
adding U جمع زدن باهم پیوستن
adds U جمع زدن باهم پیوستن
confluent U باهم جاری شونده متلاقی
they were made one U یعنی باهم عروسی کردند
add U جمع زدن باهم پیوستن
to cotton together U باهم ساختن یارفاقت کردن
pool U شریک شدن باهم اتحادکردن
to cotton with each other U باهم ساختن یارفاقت کردن
to go to gether U بهم خوردن باهم جوربودن
simultaneous U باهم واقع شونده همزمان
pools U شریک شدن باهم اتحادکردن
pooled U شریک شدن باهم اتحادکردن
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
in on <idiom> U برای کای باهم جمع شدن
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
solunar U حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
photo electric U وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
cross fire U تداخل دومکالمه تلفنی یا تلگرافی باهم
interfertile U اماده زاد و ولد دوتایی باهم
to come to an explanation U درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
life is not all rose culour U در زندگی نوش ونیش باهم است
homogeneous U مقاربت کننده باهم جنس خود
They fight like cat and dog . U باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
quirister U دسته سرودخوانان کلیسا باهم خواندن
concatenate U دستوری که دو داده یا متغیر را باهم ترکیب میکند
hash U گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
autogenesis U ترکیب یا امیختگی سلولهای همانند یا هم نوع باهم
mutton chop U دنده و نیمی از مهره که باهم سرخ کنند
They are poles apart. U یک دنیا باهم فرق دارند ( بسیار متفاوتند )
to go out U باهم بیرون رفتن [به عنوان دوست پسر و دختر]
1 and 2 are poles apart. <idiom> U ۱ و ۲ یک دنیا باهم فرق دارند [بسیار متفاوت هستند] .
to date U باهم بیرون رفتن [به عنوان دوست پسر و دختر]
coextensive U باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
omnim gatherum U امیختگی چندین چیز باهم توده امیخته جنگ
tragi comedy U نمایشی که دران مطالب جدی ومضحک باهم امیخته باشد
polymerize U باهم ترکیب وجمع شدن وذره بزرگتری تشکیل دادن
homogamous U تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
homogamic U تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
happy family U دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
interplead U پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
pace lap U دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
consortia U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortiums U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com