English Persian Dictionary - Beta version		  
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
 ⌨ Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
 English Persian Menu
systematic U منظم نظم پذیر
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
eurythmy U ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurhythmy U ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
repairable U اصلاح پذیر تعمیر پذیر
reparable U اصلاح پذیر تعمیر پذیر
mixable U امیزش پذیر امتزاج پذیر
ascendible U تفوق پذیر فراز پذیر
educable U تربیت پذیر تعلیم پذیر
ascendable U تفوق پذیر فراز پذیر
educatable U تربیت پذیر تعلیم پذیر
adaptable organism U موجود زنده سازش پذیر زیستمند سازش پذیر
adjustable wheel U چرخ تنظیم پذیر [مانند بلندی] [چرخ تطبیق پذیر] [مانند نوع جاده]
straight <adj.> U منظم
presentable <adj.> U منظم
businesslike U منظم
pitched U منظم
in good order <adj.> U منظم
orderlies U منظم
regulars U منظم
symmetric U منظم
business like U منظم
first string U منظم
orderly U منظم
regular <adj.> U منظم
systematic U منظم
kelter U منظم
ordered U منظم
uncluttered <adj.> U منظم
trim <adj.> U منظم
tidy <adj.> U منظم
steady <adj.> U منظم
proper <adj.> U منظم
decent <adj.> U منظم
well-ordered <adj.> U منظم
neat <adj.> U منظم
in kelter U منظم
methodical U منظم
fair <adj.> U منظم
square U منظم حسابی
regularize U منظم کردن
regularising U منظم کردن
regularises U منظم کردن
regularised U منظم کردن
regularized U منظم کردن
squared U منظم حسابی
shipshape U منظم کردن
well ordered U مرتب و منظم
well conditioned U مرتب و منظم
squares U منظم حسابی
to set to rights U منظم کردن
to set in order U منظم کردن
lattices U توری منظم
lattice U توری منظم
regularizing U منظم کردن
regularizes U منظم کردن
squaring U منظم حسابی
regulater U منظم کردن
regular set U مجموعه منظم
orderly <adv.> U بصورت منظم
regular army U ارتش منظم
duly <adv.> U بطور منظم
tidily <adv.> U بصورت منظم
regular expression U مبین منظم
neatly <adv.> U بطور منظم
tidily <adv.> U بطور منظم
arrays U منظم کردن
array U منظم کردن
systematic irrigation U ابیاری منظم
order U منظم کردن
systematic error U خطای منظم
regular polymer U بسپار منظم
standing army U ارتش منظم
neatly <adv.> U بصورت منظم
duly <adv.> U بصورت منظم
orderly <adv.> U بطور منظم
procession U درصفوف منظم پیشرفتن
processions U بصورت صفوف منظم
processions U درصفوف منظم پیشرفتن
shipshape U مرتب کردن منظم
pick up U کندن منظم کردن
rank U اراستن منظم کردن
ranked U اراستن منظم کردن
ranks U اراستن منظم کردن
taut loom U چله سفت و منظم
regular grammar U دستور زبان منظم
procession U بصورت صفوف منظم
liner trade U کشتیرانی منظم تجاری
put on <idiom> U منظم یا تولید یک بازی و...
lattice network U شبکه توری منظم
regulars U پرسنل کادر منظم
tidier U پاکیزه منظم کردن
tidies U پاکیزه منظم کردن
tidied U پاکیزه منظم کردن
tidiest U پاکیزه منظم کردن
irregular U نا منظم غیر رسمی
tidy U پاکیزه منظم کردن
tidying U پاکیزه منظم کردن
tidily U بطور اراسته و منظم
systemmatize U منظم یامرتب کردن
unconventional warfare U جنگ غیر منظم
systematic desensitization U حساسیت زدایی منظم
unconventional U جنگ غیر منظم
irregulars U عده غیر منظم
regular U پرسنل کادر منظم
clockwork U چرخهای ساعت منظم وخودکار
pogroms U قتل عام منظم روسی
My heartbeat is even . U ضربان قلبم منظم است
pogrom U قتل عام منظم روسی
day in and day out <idiom> U بطور منظم ،تمام مدت
systematic random sampling U نمونه گیری تصادفی منظم
regular solid U کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
blended fund U سرمایههای بهم منظم شده
to knock about U سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
to kern a letter U فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
argument U علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
isochronous U واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
arguments U علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
stacked U جمع اوری و منظم کردن وسایل
stack U جمع اوری و منظم کردن وسایل
grades U شیب منظم دادن تسطیح کردن
keep regular hours U ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
grade U شیب منظم دادن تسطیح کردن
stacks U جمع اوری و منظم کردن وسایل
spider wire entanglement U نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
isochronal U همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
make the grade <idiom> U منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
fcc U CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
laceria U [نقش های منظم در کنار یکدیگر] [معماری اسلامی]
Regular training strengthens the heart and lungs. U ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
to marshal one's creditors U صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
You cannot make a crab walk straight . <proverb> U نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
Floret [rosette] U [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
guerrillas U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrilla U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerillas U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
grader U ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
underground U مخفی شبکه مخفی جنگ غیر منظم
trapezium U چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
unformed U بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
beat U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
cleavable U رخ پذیر
solvable U حل پذیر
pi acceptor U پی پذیر
pliable U خم پذیر
soluble U حل پذیر
privacy act of قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
programmable read only memory U حافظه برنامه پذیر فقط خواندنی حافظه تنها خواندنی برنامه پذیر حافظه فقط خواندنی قابل برنامه ریزی
reflexible U انعکاس پذیر
flxible U خمش پذیر
placable U دلجویی پذیر
flexible cable U کابل خم پذیر
refutable U تکذیب پذیر
fixable U ثبات پذیر
dividable [American E] <adj.> U بخش پذیر
divisible <adj.> U بخش پذیر
reducible U تقلیل پذیر
reclaimable U ادعا پذیر
protractile U امتداد پذیر
fusible U گداز پذیر
placative U تسکین پذیر
plunderable U چپاول پذیر
precipitable U تعلیق پذیر
passible U فساد پذیر
proprotionable U تناسب پذیر
protean U شکل پذیر
proton acceptor U پرتون پذیر
tranformable U دگرگونی پذیر
sequacious U نصیحت پذیر
severable U تفکیک پذیر
shapeable U شکل پذیر
terminable <adj.> U بطلان پذیر
fissile U شکاف پذیر
unalienable <adj.> U چاره نا پذیر
spoilable U فساد پذیر
spottable U لکه پذیر
stainable U لکه پذیر
unalterable <adj.> U چاره نا پذیر
rotatable U چرخش پذیر
revocable U ابطال پذیر
remediable U درمان پذیر
remediable U چاره پذیر
remediable U گزیر پذیر
fissionable U شکافت پذیر
resolvable U تفکیک پذیر
regulable U تنظیم پذیر
pilable U انحنا پذیر
improvable U بهبود پذیر
inextensible U تمدید نا پذیر
inflamable U اشتعال پذیر
infusible U گداز نا پذیر
inoculable U تلقیح پذیر
irremeable U برگشت نا پذیر
irresoluble U تجیزیه نا پذیر
callable <adj.> U بطلان پذیر
annullable <adj.> U بطلان پذیر
cancelable [American] <adj.> U بطلان پذیر
semi solvable U نیم حل پذیر
cancellable [British] <adj.> U بطلان پذیر
improvably U اصلاح پذیر
impressible U تاثیر پذیر
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Perdic.com