Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (47 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
distract
U
منحرف کردن توجه
distracts
U
منحرف کردن توجه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
diversionary attack
U
تک منحرف کننده توجه دشمن
deviates
U
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviated
U
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviate
U
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviating
U
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
draw attention
U
توجه کسی را جلب کردن توجه جلب شدن
swerve
U
منحرف کردن
swerved
U
منحرف کردن
wrings
U
منحرف کردن
wringing
U
منحرف کردن
deflect
U
منحرف کردن
intervert
U
منحرف کردن
deflected
U
منحرف کردن
deflecting
U
منحرف کردن
deflects
U
منحرف کردن
perverts
U
منحرف کردن
pervert
U
منحرف کردن
draw off
U
منحرف کردن
swerves
U
منحرف کردن
diverted
U
منحرف کردن
divert
U
منحرف کردن
bend
U
منحرف کردن
perverting
U
منحرف کردن
averts
U
منحرف کردن
averting
U
منحرف کردن
averted
U
منحرف کردن
avert
U
منحرف کردن
wring
U
منحرف کردن
swerving
U
منحرف کردن
diverts
U
منحرف کردن
call off
U
منحرف کردن
screamer
U
اگهی درشت وجالب توجه در روزنامه مطالب جالب توجه
to divert
[British E]
/ detour
[American E]
[the]
traffic
U
منحرف کردن ترافیک
to put off the scent
U
ازجاده منحرف کردن
skew
U
منحرف کج نگاه کردن
skewing
U
منحرف کج نگاه کردن
skews
U
منحرف کج نگاه کردن
to call off
U
منحرف یامنصرف کردن
detours
U
خط سیر را منحرف کردن
antevert
U
به جلو منحرف کردن
detour
U
خط سیر را منحرف کردن
to fly off
U
شورش کردن طغیان کردن منحرف شدن
warp
U
منحرف کردن تاب برداشتن
warped
U
منحرف کردن تاب برداشتن
warps
U
منحرف کردن تاب برداشتن
warped
U
تاب دار کردن منحرف کردن
warp
U
تاب دار کردن منحرف کردن
warps
U
تاب دار کردن منحرف کردن
shunts
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunt
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunted
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
angle block
U
سد راه شدن از کنار برای منحرف کردن حریف
alienate
U
بیگانه کردن منحرف کردن
alienating
U
بیگانه کردن منحرف کردن
alienates
U
بیگانه کردن منحرف کردن
deflects
U
منحرف کردن منکسر کردن
deflecting
U
منحرف کردن منکسر کردن
deflected
U
منحرف کردن منکسر کردن
deflect
U
منحرف کردن منکسر کردن
to p off an awkward situation
U
حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
deflector
U
صفحه تیغه یا وسیله دیگری برای منحرف کردن یک جریان یا حرکت
referred
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refers
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
tents
U
توجه کردن
welfare
U
توجه کردن
marks
U
توجه کردن
mark
U
توجه کردن
get with it
<idiom>
U
توجه کردن
perpend
U
توجه کردن
tent
U
توجه کردن
attends
U
توجه کردن
figure on
U
توجه کردن
to take keep
U
توجه کردن
take care of
U
توجه کردن از
attend
U
توجه کردن
to llok
U
توجه کردن
to watch over
U
توجه کردن
attending
U
توجه کردن
pay attention
<idiom>
U
توجه کردن
swerving
U
عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerved
U
عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerves
U
عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerve
U
عدول کردن منحرف کردن کج کردن
focussed
U
متمرکز کردن توجه
focused
U
متمرکز کردن توجه
focuses
U
متمرکز کردن توجه
focus
U
متمرکز کردن توجه
focussing
U
متمرکز کردن توجه
focusses
U
متمرکز کردن توجه
attends
U
توجه یا رسیدگی کردن
to call
U
توجه کسیراجلب کردن
to come in to notice
U
جلب توجه کردن
attending
U
توجه یا رسیدگی کردن
attend
U
توجه یا رسیدگی کردن
references
U
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
reference
U
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
catch one's eye
<idiom>
U
توجه کسی را جلب کردن
to turn a d. ear to
U
توجه نکردن به بی اعتنایی کردن به
to take notice
U
ملتفت بودن توجه کردن
feather one's nest
<idiom>
U
به علائق خود توجه کردن
to pay attention to something
[someone]
U
به چیزی
[کسی ]
توجه کردن
assisted
U
حضور بهم رساندن توجه کردن
assisting
U
حضور بهم رساندن توجه کردن
assists
U
حضور بهم رساندن توجه کردن
upstaged
U
توجه دیگران را به خود جلب کردن
upstages
U
توجه دیگران را به خود جلب کردن
upstaging
U
توجه دیگران را به خود جلب کردن
to court favour
U
توجه و التفات کسی را طلب کردن
assist
U
حضور بهم رساندن توجه کردن
to put somebody on the back burner
U
به کسی کمتر توجه کردن
[اصطلاح مجازی]
to put
[throw]
[toss]
somebody on to the scrap heap
U
به کسی کمتر توجه کردن
[اصطلاح مجازی]
to shunt somebody aside
U
به کسی کمتر توجه کردن
[اصطلاح مجازی]
advert
U
توجه کردن مخفف تجارتی کلمهء advertisement
adverts
U
توجه کردن مخفف تجارتی کلمهء advertisement
attentions
U
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
attention
U
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
to put somebody in a backwater
U
به کسی کمتر توجه کردن
[اصطلاح مجازی]
auditing
U
توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
lionize
U
مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
audits
U
توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
audit
U
توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
audited
U
توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
noting
U
توجه کردن ذکر کردن
notes
U
توجه کردن ذکر کردن
wards
U
نگهداری کردن توجه کردن
to notice
U
توجه کردن
[ملاحضه کردن ]
note
U
توجه کردن ذکر کردن
ward
U
نگهداری کردن توجه کردن
audit
U
یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
auditing
U
یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
zero in on
<idiom>
U
تمام توجه شخصی را جلب کردن(میخ کسی شدن)
to ingratite oneself
U
خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
audits
U
یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
audited
U
یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
weighting
U
مرتب کردن کاربران , برنامه ها یا تاریخ با توجه به اهمیت یا اولویت آنها
favourite
U
طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
favorites
U
طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
favourites
U
طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
questionof interest
U
پرسشهای جالب توجه موضوعهای جالب توجه
serviced
U
منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
service
U
منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
skim
U
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed
U
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims
U
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to watch for certain symptoms
U
توجه کردن به نشانه های ویژه
[علایم ویژه مرض ]
make a diplomatic representation
U
به دولتی تذکر دادن یا توجه دولتی را به موضوعی جلب کردن
digressional
U
منحرف
aberrant
U
منحرف
deviate
U
منحرف
deviated
U
منحرف
amiss
U
منحرف
deviates
U
منحرف
deviating
U
منحرف
perverse
U
منحرف
perverted
U
منحرف
lost
U
منحرف
deviator
U
منحرف
deviant
U
منحرف
hell bent
U
منحرف
perverting
U
منحرف
perverts
U
منحرف
astray
U
منحرف
deviants
U
منحرف
pervert
U
منحرف
hell-bent
U
منحرف
awry
U
منحرف
deflect
U
منحرف شدن
diversionary
U
منحرف کننده
errant
U
منحرف بدنام
swerving
U
منحرف شدن
perversity
U
منحرف بودن
deviating
U
منحرف شدن
deflected
U
منحرف شدن
deflects
U
منحرف شدن
deflecting
U
منحرف شدن
swerved
U
منحرف شدن
deviator
U
منحرف شونده
excurse
U
منحرف شدن
swerves
U
منحرف شدن
digressively
U
بطور منحرف
astray
U
منحرف بیراه
hell bent
U
منحرف شده
curving
U
کم کم منحرف شدن
hell-bent
U
منحرف شده
curve
U
کم کم منحرف شدن
step aside
U
منحرف شدن
fall off
U
منحرف شدن
diverts
U
منحرف شدن
pay off
U
منحرف شدن
digressing
U
منحرف شدن
diverted
U
منحرف شدن
deviate
U
منحرف شدن
swerve
U
منحرف شدن
divert
U
منحرف شدن
to step aside
U
منحرف شدن
curves
U
کم کم منحرف شدن
digresses
U
منحرف شدن
deviates
U
منحرف شدن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com