Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to be due
U
مقرر بودن
[موعد بودن]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
instruction
U
مقرر
instructions
U
مقرر
regular
U
مقرر
regulars
U
مقرر
statutory law
U
مقرر
statutory
U
مقرر
due
U
مقرر
provide
U
مقرر داشتن
govern
U
مقرر داشتن
enactive
U
مقرر دارنده
due date
U
موعد مقرر
thetical
U
مقرر معین
adjudge
مقرر داشتن
regulars
U
معین مقرر
relevant time
U
موعد مقرر
agreed time
U
موعد مقرر
due
U
لازم مقرر
statutory
U
قانونی مقرر
courier station
U
مقرر پیک
regular
U
معین مقرر
thetic
U
مقرر معین
governed
U
مقرر داشتن
governs
U
مقرر داشتن
provision
U
مقرر کردن
prescript
U
مقرر شده
defaults
U
در موعد مقرر
defaulting
U
در موعد مقرر
defaulted
U
در موعد مقرر
default
U
در موعد مقرر
pass a resolution
U
مقرر داشتن
standard
U
مقرر قانونی
provides
U
مقرر داشتن
standards
U
مقرر قانونی
foreordinate
U
از پیش مقرر کردن
in time
<idiom>
U
قبل از ساعت مقرر
preordain
U
قبلا مقرر داشتن
code
U
قانون قاعده مقرر
by work
U
کار غیر مقرر
exceed the deadline
U
گذشتن از مهلت مقرر
foreordain
U
از پیش مقرر کردن
assigning
U
مقرر داشتن گماشتن
assigns
U
مقرر داشتن گماشتن
adjudging
U
مقرر داشتن دانستن
adjudges
U
مقرر داشتن دانستن
assigned
U
مقرر داشتن گماشتن
assign
U
مقرر داشتن گماشتن
adjudged
U
مقرر داشتن دانستن
The deadline is coming closer.
U
مهلت مقرر نزدیکتر می شود.
awards
U
مقرر داشتن اعطا کردن
standards
U
عیار قانونی استاندارد مقرر
awarded
U
مقرر داشتن اعطا کردن
awarding
U
مقرر داشتن اعطا کردن
award
U
مقرر داشتن اعطا کردن
standard
U
عیار قانونی استاندارد مقرر
resolves
U
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
resolve
U
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
To meet a deadline .
U
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
avouch
U
مقرر داشتن تصدیق و تایید کردن
The prescribed time - limit expires tomorrow .
U
مهلت مقرر فردا منقضی می شود
anticipation
U
سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
essoin
U
بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
cash discount
U
تخفیف مخصوص خریداری که وجه را در موعد مقرر بپردازد
over crowding
U
تعداد ساکنین از میزانی که قانون مسکن مقرر داشته است
The City Council has decreed that all dogs must be kept on a leash there.
U
شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
qualified indorsement
U
فهرنویسی برات یا سفته با ذکرمطلبی که مسئوولیت فهرنویس را نسبت به ان چه قانون مقرر داشته است محدودتر یا وسیعتر کند
accelerated depreciation
U
استهلاک زودرس
[روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
In the fullness lf time .
U
به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
U
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
U
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views
U
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contained
U
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain
U
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
U
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to mind
U
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
outnumbers
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds
U
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded
U
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job
<idiom>
U
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to be in one's right mind
U
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
correspond
U
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbered
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
lurks
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness
U
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurk
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fit
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
fits
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
validity of the credit
U
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
fittest
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
to look out
U
اماده بودن گوش بزنگ بودن
To be on top of ones job .
U
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
lurking
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out
U
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
to be in a habit
U
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
belong
U
مال کسی بودن وابسته بودن
belonged
U
مال کسی بودن وابسته بودن
to be hard put to it
U
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
belongs
U
مال کسی بودن وابسته بودن
tenant right
U
حقی است که درانقضای مهلت مقرر بابت تغییراتی که مستاجر در عین مستاجره داده و انتفاع ازانها ناتمام مانده است به وی تعلق می گیرد
monitors
U
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
U
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
U
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
have
U
مالک بودن ناگزیر بودن
moons
U
سرگردان بودن اواره بودن
moon
U
سرگردان بودن اواره بودن
governs
U
نافذ بودن نافر بودن بر
governed
U
نافذ بودن نافر بودن بر
consists
U
شامل بودن عبارت بودن از
consisting
U
شامل بودن عبارت بودن از
consisted
U
شامل بودن عبارت بودن از
urgency
U
فوتی بودن اضطراری بودن
consist
U
شامل بودن عبارت بودن از
discord
U
ناجور بودن ناسازگار بودن
govern
U
نافذ بودن نافر بودن بر
disagreed
U
مخالف بودن ناسازگار بودن
conditionality
U
شرطی بودن مشروط بودن
stravage
U
سرگردان بودن بی هدف بودن
stravaig
U
سرگردان بودن بی هدف بودن
look for
U
منتظر بودن درجستجو بودن
owes
U
مدیون بودن مرهون بودن
owed
U
مدیون بودن مرهون بودن
owe
U
مدیون بودن مرهون بودن
abler
U
لایق بودن مناسب بودن
abutted
U
مماس بودن مجاور بودن
abuts
U
مماس بودن مجاور بودن
abut
U
مماس بودن مجاور بودن
reside
U
ساکن بودن مقیم بودن
ablest
U
لایق بودن مناسب بودن
disagree
U
مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreeing
U
مخالف بودن ناسازگار بودن
include
U
شامل بودن متضمن بودن
includes
U
شامل بودن متضمن بودن
agree
U
متفق بودن همرای بودن
agreeing
U
متفق بودن همرای بودن
inhere
U
جبلی بودن ماندگار بودن
agrees
U
متفق بودن همرای بودن
depend
U
مربوط بودن منوط بودن
depended
U
مربوط بودن منوط بودن
on guard
U
مراقب بودن نگهبان بودن
pend
U
معوق بودن بی تکلیف بودن
disagrees
U
مخالف بودن ناسازگار بودن
pertains
U
مربوط بودن متعلق بودن
having
U
مالک بودن ناگزیر بودن
to stand for
U
نامزد بودن هواخواه بودن
pertained
U
مربوط بودن متعلق بودن
resides
U
ساکن بودن مقیم بودن
resided
U
ساکن بودن مقیم بودن
pertain
U
مربوط بودن متعلق بودن
precedes
U
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
precede
U
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
want
U
فاقد بودن محتاج بودن
haze
U
گرفته بودن مغموم بودن
wanted
U
فاقد بودن محتاج بودن
depends
U
مربوط بودن منوط بودن
slouch
U
خمیده بودن اویخته بودن
appertain
U
مربوط بودن متعلق بودن
appertained
U
مربوط بودن متعلق بودن
slouching
U
خمیده بودن اویخته بودن
appertaining
U
مربوط بودن متعلق بودن
slouches
U
خمیده بودن اویخته بودن
slouched
U
خمیده بودن اویخته بودن
appertains
U
مربوط بودن متعلق بودن
Being a junior clerk is a far cry from being a manager .
U
کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
stand
U
بودن واقع بودن
quando acciderint
U
وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
profiteer
U
استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
interdepend
U
بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
profiteers
U
استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
judders
U
لق بودن
teeming
U
پر بودن
teems
U
پر بودن
teem
U
پر بودن
concentricity
U
بودن
to be
U
بودن
teemed
U
پر بودن
consecutiveness
U
پی در پی بودن
to bargain for
U
بودن
to be in two minds
U
دو دل بودن
to chop and change
U
دو دل بودن
intends
U
بر ان بودن
intending
U
بر ان بودن
to find oneself
U
بودن
to kick the beam
U
کم بودن
put one's cards on the table
<idiom>
U
رک بودن
to think ill of any one
U
بودن
ween
U
بودن
judder
U
لق بودن
intend
U
بر ان بودن
juddered
U
لق بودن
juddering
U
لق بودن
To be all adrift.
U
سر در گم بودن
exist
U
بودن
existed
U
بودن
dubiosity
U
در شک بودن
sufficing
U
بس بودن
suffices
U
بس بودن
sufficed
U
بس بودن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com