Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
intercolonial
U
معمول در میان مستعمرات
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
colony
U
جمعش مستعمرات
colonies
U
جمعش مستعمرات
exploitation of colonies
U
استعمار مستعمرات
exploitation of colonies
U
بهره کشی مستعمرات
medoterranean
U
واقع در میان چند زمین میان زمینی
futtock
U
میان چوب میان تیر
intervenient
U
در میان اینده واقع در میان
going
U
معمول
in
U
معمول
usual
U
معمول
in-
U
معمول
usages
U
معمول
usage
U
معمول
in vogue
U
معمول
south american revolution
U
انقلاب امریکای جنوبی نهضت سیاسی امریکای جنوبی در اوائل قرن 91 که به جنگ بین استقلال طلبان ان خطه با استعمارگران اسپانیایی و بالاخره استقلال این مستعمرات منجر شد
off season
U
ارزان تر از معمول
out of the ordinary
U
غیر معمول
To overstep the mark. To go too far.
U
از حد معمول گذراندن
After the usual courtesies.
U
پس از تعارفات معمول
enchorial
U
معمول متعارفی
usu
U
مخفف معمول
off the map
U
غیر معمول
usual conditions
U
شرایط معمول
out of the common
U
غیر معمول
eccentrically
U
بطورغیر معمول
vogue
U
رسم معمول
to be in f.
U
معمول بودن
practice
U
معمول به عادت
as usual
U
مطابق معمول
by usage
U
یا معمول سابق
to set in
U
معمول شدن
consuetudinary
U
عادی معمول
normal
U
هنجار معمول
it is usual with him
U
معمول اوست
undersized
U
کوچکتر از معمول
as usual
<idiom>
U
طبق معمول
slow down
<idiom>
U
از حد معمول آرامتر
in character
<idiom>
U
مثل معمول
fashionably
U
مطابق معمول
gangling
U
بلند تراز حد معمول
oversleeping
U
بیش از حد معمول خوابیدن
habitualness
U
معمول بودن معتادیت
oversleeps
U
بیش از حد معمول خوابیدن
overslept
U
بیش از حد معمول خوابیدن
it is our usual p to
U
معمول ما این است که
it is unusually large
U
ازاندازه معمول بزرگتراست
oversleep
U
بیش از حد معمول خوابیدن
introduction
U
معمول سازی ابداع
quite the thing
U
مطابق بارسم معمول
institution
U
رسم معمول عرف
such dresses are the vogue
U
اینجورلباسهامتداول معمول است
introductions
U
معمول سازی ابداع
price current
U
صورت نرخهای معمول
cupola practice
U
روش معمول کوره کوپل
semidouble
U
دارای گلبرگهای بیشتر از معمول
international practice
U
طریقه معمول به بین المللی
retrograde
U
دوران در خلاف جهت معمول
fair wear and tear
U
خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
unorthodox
U
دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول
executive course
U
زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
wide-angle
U
دارای زاویه دید بیش از معمول
wide angle
U
دارای زاویه دید بیش از معمول
short
U
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
executive length course
U
زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
shortest
U
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
shorter
U
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
substandard
U
زیر معیار یا مقیاس معمول یا قانونی
extras
U
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
wet year
U
سالی که میزان بارندگی از حد معمول سالیانه بیشتراست
extra
U
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
dry year
U
سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است
extra-
U
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
bow-pew
U
[نوعی نیمکت معمول در قرن هجدهم انگلیس و آمریکا]
characteristically
U
مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
characteristic
U
مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
fashionableness
U
توافق بارسم وایین معمول مطابقت باسبک روز
gondola
U
نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
mancipation
U
یکجورایین انتقال یاواگذاری که درازادکردن بردگان وکودکان معمول بود
cylix
U
ابخوری پایه دار ودسته که درقدیم معمول بوده است
gondolas
U
نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
The capacity of a battery is typically expressed in milliamp-hours.
U
ظرفیت باتری به طور معمول در میلی آمپر در ساعت بیان می شود.
production run
U
اجرای یک برنامه اصلاح شده که بطور معمول اهدافش راباتمام می رساند
psychophysics
U
علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
Advanced Technology Attachment
U
حالت معمول از واسط SCSI که تحت نام IDE هم شناخته شده است
underdistance
U
روش تمرینی دونده درمسافتی کمتر از معمول مسابقه برای ازدیاد سرعت
negligence
U
اهمال تفریط معیار ان در CL رفتارو دقتی است که یک فرد بافهم و شعور عادی در امورخود معمول می دارد
refresher
U
حق الوکاله اضافی که هنگام جریان دعوی زمانیکه مدت دادرسی از حد معمول تجاوزکند به وکیل داده میشود
bourgeois
<adj.>
U
از ویژگی های این طبقه متوسط، به طور معمول با اشاره به ارزشهای مادی ادراک شده و یا نگرش مرسوم
cross-in-square
U
[کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
addressing
U
استفاده از کلمه آدرس کوتاهتر از معمول تا عمل کشف آدرس سریع تر انجام شود
coalitions
U
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
coalition
U
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
non-directional design
U
طرح فراگیر
[این نوع طرح در نقاط مختلف بافت دارای جذابیت خاص خود بوده و حالت تکراری فرش های معمول را ندارد.]
between
U
میان
centred
U
میان
half back
U
میان
overthwart
U
از میان
in our midst
U
در میان ما
in the midden of
U
در میان
stagger
U
یک در میان
diameters
U
میان بر
diameter
U
میان بر
mesocarp
U
میان بر
crosscut
U
میان بر
centre
U
میان
centers
U
میان
centered
U
میان
through
U
از میان
per
U
از میان
midrib
U
رگ میان
waistlines
U
میان
among
U
میان
middle part
U
میان
middles
U
میان
middle
U
میان
waistline
U
میان
mongst
U
میان
into
U
در میان
omphalos
U
میان
cross country
U
میان بر
shortcut
U
میان بر
staggers
U
یک در میان
waists
U
میان
mean water
U
میان اب
waist
U
میان
middling
U
میان
center
U
میان
mean line
U
خط میان
thru
U
از میان
amid
U
در میان
amongst
U
در میان
intershoot
U
در میان
staggering
U
یک در میان
the means and the extremes
U
دو میان و دو کرانه
duramen
U
میان درخت
diaphrgam
U
میان پرده
double space
U
یک سطر در میان
midsection
U
میان بخش
midrib
U
رگ میان برگ
to cut off a corner
U
میان برکردن
cut of a corner
U
میان بر کردن
ambiversion
U
میان گرایی
ambiequal
U
میان حال
cutoff
U
راه میان بر
midrange
U
میان دامنه
to gird up one's loins
U
میان بستن
entracte
U
میان پرده
blow in
U
حمله از میان خط
slim jim
U
لاغر میان
centration
U
میان گرایی
cut across
U
میان بر کردن
shortcut
U
میان برکردن
shortcut
U
راه میان بر
triple space
U
دو سطر در میان
extra-mural
U
میان دانشگاهی
to make mincemeat of
U
از میان بردن
staggered riveting
U
پرچکاری یک در میان
osculant
U
در میان چندچیز
ambivert
U
میان گرا
an a days
U
یک روز در میان
parenthetical
U
میان دو کمانک
high-pitched
U
میان فراز
decussate
U
یکی در میان
short circuiting
U
میان بر زدن
intertrial
U
میان کوششی
interjacency
U
میان بودن
intergroup
U
میان گروهی
interfluves
U
میان دو رود
mediastinum
U
میان پرده
intercurrent
U
در میان اینده
intercurreace
U
در میان امدن
medius
U
انگشت میان
merlon
U
میان دو تیرکش
intercellular
U
میان یاختهای
mesencephalon
U
میان مغز
interjacency
U
وقوع در میان
interjectory
U
در میان اورده
interjectory
U
در میان انداخته
intersegmental
U
میان قطعهای
interposition
U
پا میان گذاری
internode
U
میان گره
intermural
U
میان دیواری
intervascular
U
واقع در میان رگ ها
intermontane
U
میان کوه
With a slender waist.
U
میان با ریک
interlucent
U
میان تاب
interlocate
U
در میان گذاردن
interlay
U
در میان گذاردن
inter vivos
U
در میان زنده ها
inter se
U
میان خودشان
midships
U
در میان کشتی
floret of the disk
U
گلچه میان
midbrain
U
میان مغز
midcourse
U
میان راه
middle finger
U
انگشت میان
middle sized
U
میان اندازه
middle weight
U
میان وزن
middlemost
U
میان ترین
midmost
U
میان ترین
middleware
U
میان افزار
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com