English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 214 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
marked U مشخص
named U مشخص
specific U مشخص
specifics U مشخص
distinct U مشخص
highlight U مشخص
highlighted U مشخص
highlights U مشخص
pronounced U مشخص
distinguished U مشخص
distinctive U مشخص
kenspeckle U مشخص
physiognomonic U مشخص
signate U مشخص
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
algorithm U قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
algorithms U قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
cell U جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
cells U جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
quartz clock U بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
descriptor U کدی که مشخص کننده نام فایل یا نام برنامه یا کد رمز به فایل را مشخص میکند
locating U تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locates U تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located U تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locate U تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
indistinctive U نا مشخص
specific code U کد مشخص
definitions U مشخص کردن
ditinct U روشن مشخص
denoted U مشخص کردن
discriminant U مشخص کننده
specified U مشخص شده
definition U مشخص کردن
diacritical current U جریان مشخص
named vessel U کشتی مشخص
individuate U مشخص کردن
denotes U مشخص کردن
named place of destination U مقصد مشخص
lay down U مشخص کردن
specifying U مشخص کردن
specify U مشخص کردن
specifies U مشخص کردن
nonsignificant U غیر مشخص
earmarking U مشخص کردن
identifying U مشخص کردن
delineated U مشخص کردن
delineates U مشخص کردن
distinguishing U مشخص اختصاصی
delineating U مشخص کردن
define U مشخص کردن
defined U مشخص کردن
defining U مشخص کردن
denote U مشخص کردن
identifies U مشخص کردن
identified U مشخص کردن
signalled U اشکار مشخص
clean cut U مشخص واضح
clean-cut U مشخص واضح
cleaners U مشخص واضح
assignable U معین مشخص
signal U اشکار مشخص
signaled U اشکار مشخص
delineate U مشخص کردن
indicating U مشخص کننده
distinctive U فرق مشخص
targets U هدف مشخص
defines U مشخص کردن
targetting U هدف مشخص
registered port U بندر مشخص
target U هدف مشخص
targetted U هدف مشخص
targeting U هدف مشخص
identify U مشخص کردن
markers U مشخص کننده
marker U مشخص کننده
targeted U هدف مشخص
pathognomic U مشخص مرض
distinctly U بطور مشخص
pathognomomical U مشخص مرض
to create an image for oneself as somebody U مشخص کردن
type genus U نوع مشخص
unarguable U غیرقابلبحثمعلوم مشخص
criss-crossing U با ضربدر مشخص کردن
criss-crosses U با ضربدر مشخص کردن
indication lamp U لامپ مشخص کننده
structureless U بدون ساختمان مشخص
at the specified tenor U بر حسب مفاد مشخص
criss-crossed U با ضربدر مشخص کردن
typified U بانمونه مشخص کردن
check indicator U مشخص کننده مقابله
typifying U بانمونه مشخص کردن
typify U بانمونه مشخص کردن
call one's shot U مشخص کردن هدف
nodose U دارای برامدگیهای مشخص
meanest U مشخص کردن چیزی
facies U عبارت مشخص یک طبقه
frequency designation U مشخص کردن فرکانس
typifies U بانمونه مشخص کردن
criss-cross U با ضربدر مشخص کردن
overflow indicator U مشخص کننده سرریزی
named point of destination U نقطه مشخص در مقصد
named port of destination U بندر مقصد مشخص
antiseptics U تمیز و پاکیزه مشخص
antiseptic U تمیز و پاکیزه مشخص
mean U مشخص کردن چیزی
nodous U دارای برامدگیهای مشخص
shaded relief U عوارض مشخص یا بسیارناهموار
message U حجم اطلاع مشخص
messages U حجم اطلاع مشخص
meaner U مشخص کردن چیزی
named place of delivery at frontier U تحویل در مرز مشخص
shuttle U وسیله نقلیه با مسیر مشخص
shuttled U وسیله نقلیه با مسیر مشخص
blocky U پرشده یا مشخص با قطعات مختلف
highlighting U روشن ساختن مشخص کردن
shuttles U وسیله نقلیه با مسیر مشخص
costing U مشخص کردن هزینه عملیات
margin U مشخص کردن اندازه و حاشیه
margins U مشخص کردن اندازه و حاشیه
One must draw the line somewhere. <proverb> U هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
to be clear to somebody U برای کسی مشخص بودن
amorphous U دارای ساختمان غیر مشخص
known target U هدف شناخته شده یا مشخص
badges U امضاء و علامت برجسته و مشخص
temporarily U برای زمان مشخص یا نه همیشه
named departure point U نقطه مشخص برای حرکت
badge U امضاء و علامت برجسته و مشخص
named port of shipment U بندر مشخص برای حمل
point of aim U نقطه هدفگیری در مسافتهاتی مشخص
settling days U روزهای مشخص تصفیه حسابها در بورس
alerted U وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
My departure time is not determined yet . U وقت حرکت من هنوز مشخص نیست.
user U انجمن یا کلوپ کاربران یا کامپیوتر مشخص
users U انجمن یا کلوپ کاربران یا کامپیوتر مشخص
Well, duh! [American English] U نه ! جدی می گی؟ [این که کاملا مشخص است]
structures U ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
alert U وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
rate U تعداد خطاهایی که در یک زمان مشخص رخ میدهد
rates U تعداد خطاهایی که در یک زمان مشخص رخ میدهد
scheduled plane U هواپیمای مسافربری [با زمان پرواز مشخص]
entry U مقدار اطلاعات درون یک سلول مشخص
circle of influence U دایرهای که حد منطقه تاثیررا مشخص میکند
special U سیستم برنامههای کاربردی مشخص و محدود
structure U ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
structuring U ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
scheduled service plane U هواپیمای مسافربری [با زمان پرواز مشخص]
irishism U عبارت یا اصطلاح یا رسوم مشخص ایرلندی
insignia U علائم ونشانهای مشخص کننده هرچیزی
dorsiventral U دارای قسمت پشتی وشکمی مشخص
insigne U علائم ونشانهای مشخص کننده هرچیزی
neither fish nor fowl <idiom> U چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد
serve one's purpose <idiom> U مفیدبودن شخص برای کاری مشخص
To be conspicuous. U انگشت نما بودن ( مشخص یا سر شناس )
operator U انتساب بیشتر از یک تابع به عملگرا مشخص .
determiners U مشخص کننده ضمیر یا صفت اشاره
symbolic U آدرسی که با نشانه یا نام مشخص شود
symbolically U آدرسی که با نشانه یا نام مشخص شود
operators U انتساب بیشتر از یک تابع به عملگرا مشخص .
internal U نمایش حروف در یک سیستم عامل مشخص
determiner U مشخص کننده ضمیر یا صفت اشاره
lanes U مسیر که باخط کشی مشخص میشود
intensity of rain fall U شدت بارندگی که بامیلیمتردرساعت مشخص میشود
channel U ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص
channeled U ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص
channeling U ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص
key کلیدی که ورودیهای یک رکورد را مشخص میکند
channelled U ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص
logic U ولتاژ نمایش وضعیت منط قی مشخص .
lane U مسیر که باخط کشی مشخص میشود
channels U ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص
alerts U وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
columns U خط عمودی که محل و پهنای ستون را مشخص میکند
column U خط عمودی که محل و پهنای ستون را مشخص میکند
failure U تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین
failures U تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین
qualities U استاندارد متن چاپ شده از یک چاپگر مشخص
quality U استاندارد متن چاپ شده از یک چاپگر مشخص
software U که امکان اجرای کار مشخص را فراهم میکند
thread count U [تعداد رشته نخ تار یا پود در یک طول مشخص]
language U قالب و فرمت دستورات و داده ها در یک زبان مشخص
languages U قالب و فرمت دستورات و داده ها در یک زبان مشخص
semiosis U یک سلسله فعل وانفعالات مشخص جانور علامت
open water U فاصله مشخص بین برنده ونزدیکترین رقیب
keypad U مجموعهای از کلیدهای خاص برای کاربرد مشخص
name U کلمه معرفی فایل ذخیره شده مشخص
names U کلمه معرفی فایل ذخیره شده مشخص
imagery pack U بسته حاوی عکسهای هوایی یک منطقه مشخص
direct objects U دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
selected U یافتن و بازیابی اطلاعات مشخص از پایگاه داده ها
selects U یافتن و بازیابی اطلاعات مشخص از پایگاه داده ها
statement of charge U مشخص کردن جرایم فرم تقاضای خسارت
truncation U حذف رقم یک عدد تا به یک طول مشخص برسد
to tap U ولتاژ مشخص کردن [الکترونیک یا مهندسی برق]
indirect objects U دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
object U دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
objected U دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
objecting U دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
objects U دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
work breakdown U روش تقسیم یک عمل به اجزای مشخص و کوچک
voyage charter U اجاره دربست کشتی برای سفری مشخص
volume U نام انتساب شده به دیسک یا نوار مشخص
volumes U نام انتساب شده به دیسک یا نوار مشخص
dd name U برچسبی که دستور تعریف خاصی را مشخص میکند
category wiring U که نوع کابل ها و سیمهای شبکه را مشخص میکند
tracked U محل شیار مشخص روی دیسک مغناطیسی
identifying U مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
track U محل شیار مشخص روی دیسک مغناطیسی
transmissions U اندازه گیری مقدار داده در زمان مشخص
boundaries U علامتی که ابتدا و انتهای فایل را مشخص میکند
transmission U اندازه گیری مقدار داده در زمان مشخص
boundary U علامتی که ابتدا و انتهای فایل را مشخص میکند
identify U مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
tab U کلید کنترلی که ستونهای خروجی را مشخص میکند
tabs U کلید کنترلی که ستونهای خروجی را مشخص میکند
conditional U مین کننده وقوع چندین کار مشخص
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com