English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
determinate problem U مسئله ایی که یک یا چندراه حل معین دارد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
context sensitive help key U کلید فهور مطالب کمکی درمورد مسئله معین
p.of the ways U جای جداشدن چندراه
parting of the ways U جای جدا شدن چندراه
false attack U حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
scalar U متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
retardation U [افزایش طول نخ در اثر نیروی کشش ثابت در زمان معین] [در چله هایی که به مدت طولانی روی دار می مانند این افزایش طول مشاهده می شود و کاهش استحکام نخ و کاهش طول عمر فرش را به همرا دارد.]
case U مسئله
cases U مسئله
catechist U مسئله گو
issue U مسئله
issued U مسئله
issues U مسئله
problem solving U حل مسئله
examples U مسئله
example U مسئله
problem U مسئله
theorems U مسئله
theorem U مسئله
solution of a problem U حل یک مسئله
resolvent U حل حل مسئله
problems U مسئله
problem description U شرح مسئله
toughie U مسئله بغرنج
side issue U مسئله فرعی
benchmark problem U مسئله محک
benchmark problebm U مسئله محک
toss-up U مسئله مشکوک
solve U حل کردن مسئله
solved U حل کردن مسئله
solves U حل کردن مسئله
toss up U مسئله مشکوک
check problem U مسئله مقابلهای
check problem U مسئله ازمایشی
side issues U مسئله فرعی
problem state U وضعیت مسئله
solution to a problem U راه حل یک مسئله
problem oriented U مسئله گرا
problem identification U شناسایی مسئله
problem description U تشریح مسئله
toughy U مسئله بغرنج
problem definition U تعریف مسئله
test problem U مسئله ازمابنده
the eastern question U مسئله خاور
dilemma U مسئله غامض
dilemmas U مسئله غامض
chess problem U مسئله شطرنج
solving U حل کردن مسئله
question U استفهام مسئله
questioned U استفهام مسئله
problematic <adj.> U مسئله آفرین
troublemaker U مسئله آفرین
crux U مسئله دشوار
questions U استفهام مسئله
identification problem U مسئله شناسائی
jeopardy U مسئله بغرنج
problem oriented language U زبان مسئله گرا
problem analysis U تجزیه و تحلیل مسئله
to revisit an issue U مسئله ای را بازدید کردن
two mover U مسئله مات در دو حرکت
identification problem U مسئله تعیین هویت
conundrums U مسئله بغرنج وپیچیده
question in dispute U مسئله متنازع فیه
three mover U مسئله مات با سه حرکت
problem child U فرزند مسئله دار
conundrum U مسئله بغرنج وپیچیده
buring question U مسئله هیجان اور
problem oriented language U زبان باگرایش مسئله
issue U مسئله قضیه تحویل جنس
primary cognizance U تحقیقات اولیه روی یک مسئله
issued U مسئله قضیه تحویل جنس
on line problem solving U حل مسئله بطور درون خطی
to crack a problem U مسئله ای را حل کردن [ریاضی یا فیزیک]
that is not the proposition U مسئله چیز دیگر است
eight queens problem U مسئله هشت وزیر شطرنج
issues U مسئله قضیه تحویل جنس
time charter U اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
. The car is gathering momentum. U اتوموبیل دارد دور بر می دارد
More money is not the answer to this problem. U پول بیشتر حل این مسئله نیست.
combinatorial explosion U موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
catechetics U فن اموزش اصول دین بوسیله پرسش مسئله گویی
imbroglios U قطعه موسیقی درهم امیخته و نامرتب مسئله غامض
cogo U یک زبان برنامه نویسی مسئله گرابرای حل مسائل هندسی
porism U قضیهای که از راه حلهای بیشماربرای یک مسئله نشان میدهد
stressing U یک زبان مسئله گرا برای حل مسائل بنیادی مهندسی
imbroglio U قطعه موسیقی درهم امیخته و نامرتب مسئله غامض
stress U یک زبان مسئله گرا برای حل مسائل بنیادی مهندسی
stresses U یک زبان مسئله گرا برای حل مسائل بنیادی مهندسی
demarche U عمل سیاسی اقدامی است که دولتی درمورد مسئله خاصی
rhetorical question U مسئله مربوط بمعانی بیان سوالی که برای تسجیل موضوعی بشود
Walls have ears <idiom> U دیوار موش دارد و موش گوش دارد [اصطلاح]
labor theory of value U براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
the German issue U مسئله آلمان [تاریخ] [بحث یکی سازی بین ۳۷ دولت آلمانی زبان در قرن ۱۹]
the German question U مسئله آلمان [تاریخ] [بحث یکی سازی بین ۳۷ دولت آلمانی زبان در قرن ۱۹]
problem program U برنامهای که به هنگام قرارگرفتن واحد پردازش مرکزی در حالت مسئله اجرا میشودبرنامه مسئلهای
zero insertion force socket [قطعه ای که ترمینال های اتصال متحرک دارد و امکان درج قطعه بدون اعمال نیرو دارد سپس اهرم کوچکی می چرخد تا با لبه های قطعه برخورد کند]
assistance U کمک یک جانبه کشوری به کشور دیگر بدون اینکه مسئله مقابله به مثل مطرح باشد
gpss U زبان برنامه نویسی مسئله گرا برای توسعه سیستمهای شبیه سازی بکار می رود
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced. U زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
collectivism U اعتقاد به این مسئله که جامعه باید به وسیله مساعی جمعی وهمکاری همه احاد ان اداره شود
enclave economices U اقتصادهائی که عمدتا درکشورهای در حال توسعه وجود دارد در این اقتصادهاتعداد کمی مناطق پیشرفته ازنظر اقتصادی وجود دارد وبقیه مناطق که وسیعترند ازرشد و پیشرفت بسیار کمی برخوردار میباشند
design heuristics U راهنمایی هایی که به هنگام تقسیم یک مسئله یا برنامه بزرگ به قسمتهای کوچک وکنترل شدنی می توان از انهااستفاده کرد
walls here ears U دیوار موش دارد موش گوش دارد
subsidiaries U معین
adjutant U معین
adjutants U معین
definite U معین
rubicon U حد معین
accessorial U معین
ancillary U معین
determinate U معین
subsidiary U معین
adjutor U معین
regular U معین
auxiliaries U معین
fixed U معین
specifics U معین
specified U معین
punctual U معین
accessory U معین
specific U معین
ledgers U معین
ledger U معین
auxiliary U معین
precise U معین
allying U معین
regulars U معین
settled U معین
indeterminate U نا معین
given U معین
ally U معین
limiting U معین
certain U معین
thetic U مقرر معین
shall U فعل معین
allocating U معین کردن
the fullness of time U وقت معین
spanning U مدت معین
space U مدت معین
thetical U مقرر معین
adverb U معین فعل
limit U معین کردن
systematically U با روش معین
adverbs U معین فعل
figure out U معین کردن
anyone U هرشخص معین
designating U معین کردن
designates U معین کردن
designate U معین کردن
spans U فاصله معین
general ledger U معین عام
allocates U معین کردن
allocate U معین کردن
dose U اندازه معین
dosed U اندازه معین
defines U معین کردن
defined U معین کردن
doses U اندازه معین
auxiliary U امدادی معین
define U معین کردن
auxiliaries U امدادی معین
settle U معین کردن
dosing U اندازه معین
part performance U عقد معین
settles U معین کردن
regulars U معین مقرر
span U مدت معین
linking verb U فعل معین
span U فاصله معین
statically determined U از نظراستاتیکی معین
specified time U وقت معین
ledger card U کارت معین
spans U مدت معین
spanning U فاصله معین
destined U مقصد معین
specifics U مخصوص معین
specific U مخصوص معین
spanned U فاصله معین
rose bay U گل معین التجاری
rhomboidal U شبه معین
spanned U مدت معین
defining U معین کردن
regular U معین مقرر
specifies U معین کردن
aoristic U غیر معین
spaces U مدت معین
definitive U معین کننده
determinately U بطور معین
determinate error U خطای معین
assignable U معین مشخص
specify U معین کردن
insets U : معین کردن
inset U : معین کردن
denominate U معین کردن
on a given day U در روزی معین
periodically U در فواصل معین
adverb modifying a verb U معین فعل
specifying U معین کردن
draw the line <idiom> U معین کردن
allotted time U وقت معین
positive U یقین معین
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com