English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
air one's dirty laundry (linen) in public <idiom> U مسئلهای که فاش شدنش باعث ناراحتی شود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
ditches U حفره در طرفین زمین که افتادن گوی بولینگ روی چمن در ان باعث خارج شدنش میشود
ditched U حفره در طرفین زمین که افتادن گوی بولینگ روی چمن در ان باعث خارج شدنش میشود
ditch U حفره در طرفین زمین که افتادن گوی بولینگ روی چمن در ان باعث خارج شدنش میشود
get (someone) down <idiom> U باعث ناراحتی شدن
it will pay to wait U به منتظر شدنش نمیارزد صبر کردنش ارزش دارد
problematic U مسئلهای غامض
problem program U برنامه مسئلهای
problem state U حالت مسئلهای
problem statement U حکم مسئلهای
problematical U مسئلهای غامض
problem file U پرونده مسئلهای
ballast U هرچیز سنگینی چون شن و ماسه که در ته کشتی میریزند تا از واژگون شدنش جلوگیری کند
problem plav U نمایشی که موضوع ان مسئلهای باشد
analyst U شخصی مسئلهای را بررسی میکند
analysts U شخصی مسئلهای را بررسی میکند
pacific settlement U حل مسئلهای از طرق مسالمت امیز
pacific settlement U تسویه نزاع یا مسئلهای به صورت مسالمت امیز
exogenous U مسئلهای که از خارج یک سیستم اقتصادی ناشی شده باشد
problem program U برنامهای که به هنگام قرارگرفتن واحد پردازش مرکزی در حالت مسئله اجرا میشودبرنامه مسئلهای
hazarded U ناراحتی
uneasiness U ناراحتی
hazarding U ناراحتی
inconveniencing U ناراحتی
hazards U ناراحتی
inquietude U ناراحتی
inconveniences U ناراحتی
inconvenienced U ناراحتی
disquietude U ناراحتی
incommodiousness U ناراحتی
discommodity U ناراحتی
hazard U ناراحتی
queasiness U ناراحتی
turmoil U ناراحتی
unease U ناراحتی
inconvenience U ناراحتی
irritation U خشم ناراحتی
ailments U درد ناراحتی
discomfiture U ناراحتی رنج
disturbance U ناراحتی مزاحمت
disturbances U ناراحتی مزاحمت
discomforts U ناراحتی رنج
discomfort U ناراحتی رنج
dyspnea U ناراحتی درتنفس
flea bite U اندک ناراحتی
thorn U موجب ناراحتی
malaise U ناراحتی بیقراری
irritations U خشم ناراحتی
worrisome U مسبب ناراحتی
heavy heart <idiom> U احساس ناراحتی
worriment U ناراحتی غم زدگی
incommodity U زیان ناراحتی
kiaugh U اضطراب ناراحتی
malease U ناراحتی بیقراری
ailment U درد ناراحتی
thorns U موجب ناراحتی
discomfort relief ratio U بهر راحتی- ناراحتی
squirms U ناراحتی نشان دادن
squirm U ناراحتی نشان دادن
squirmed U ناراحتی نشان دادن
upset stomach U ناراحتی معده [پزشکی]
squirming U ناراحتی نشان دادن
stomach upset U ناراحتی معده [پزشکی]
tummy upset [coll.] U ناراحتی معده [پزشکی]
dyspepsy U ناراحتی معده [پزشکی]
indigestion U ناراحتی معده [پزشکی]
conscience-stricken U دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
What's up with him? U این چه ناراحتی دارد؟ [اصطلاح روزمره]
foofaraw U ریزه کاری پر زرق وبرق ناراحتی
psychoneurosis U ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
psychoneurotic U مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
nuisance tax U مالیات پرسر و صدا که با ناراحتی زیادوصول شود
Her teacher's presence caused her considerable discomfort. U بودن دبیر او [زن] احساس ناراحتی زیادی برای او [زن] ایجاد کرد.
contrasted U فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
contrasts U فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
contrast U فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
contrasting U فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
neuritis U التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
cause U باعث
incentives U باعث
incentive U باعث
author U باعث
causing U باعث
causes U باعث
vibrative U باعث ارتعاش
give rise to U باعث شدن
vibratory U باعث ارتعاش
productive of annoyance U باعث زحمت
make U باعث شدن
to give rise to U باعث شدن
to give birth to U باعث شدن
makes U باعث شدن
take its toll <idiom> U باعث ویرانی
touch off <idiom> U باعث انفجارشدن
motives U محرک باعث
motive U محرک باعث
it will give rise to a quarrel U باعث دعواخواهد شد
author U باعث شدن
set off <idiom> U باعث انفجارشدن
it occasioned his death U باعث مرگ اوشد
to cavse to see U باعث دیدن شدن
step on one's toes <idiom> U باعث رنجش شدن
turn one's stomach <idiom> U باعث حال به هم خوردگی
knock oneself out <idiom> U باعث تلاش فراوان
it provokes laughter U باعث خنده است
put through the wringer <idiom> U باعث استرسزیاد شدن
drinking was his ruin U باعث خرابی اوشد
occasion U تصادف باعث شدن
It is to our credit. U باعث روسفیدی ماست
occasioning U تصادف باعث شدن
occasions U تصادف باعث شدن
give rise to <idiom> U باعث کاری شدن
do out of <idiom> U باعث از دست دادن
occasioned U تصادف باعث شدن
My pleasure. U باعث افتخار من است.
With pleasure. U باعث افتخار من است.
casus belli U عمل خصمانه باعث جنگ
occasions U سبب موقعیت باعث شدن
give pause to <idiom> U باعث توقف وفکر شدن
give to understand <idiom> U باعث فهم کسی شدن
allergen U مادهای که باعث حساسیت میشود
stir up a hornet's nest <idiom> U باعث عصبانیت مردم شدن
get through to <idiom> U باعث فهمیدن کسی شود
knock the living daylights out of someone <idiom> U باعث غش کردن کسی شدن
put on the map <idiom> U باعث معروف شدن مکانی
step up <idiom> U باعث سریع شدن چیزی
occasioning U سبب موقعیت باعث شدن
swirl U گشتن باعث چرخش شدن
makes U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
throw back U باعث تاخیر شدن رجعت
make U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
make out <idiom> U باعث اعتماد،اثبات شخص
hemagglutinate U باعث انعقاد خون شدن
shut up U باعث وقفه در تکلم شدن
swirls U گشتن باعث چرخش شدن
occasioned U سبب موقعیت باعث شدن
having U باعث انجام کاری شدن
have U باعث انجام کاری شدن
swirled U گشتن باعث چرخش شدن
occasion U سبب موقعیت باعث شدن
swirling U گشتن باعث چرخش شدن
businesses U که باعث میشود یک تجارت کار باشد
crack the whip <idiom> U باعث سخت کارکردن شخصی شدن
business U که باعث میشود یک تجارت کار باشد
q fever U تب کیو که باعث ذات الریه میشود
keep (someone) up <idiom> U باعث بیخوابی شدن ،بیدار نگهداشتن
have the last laugh <idiom> U باعث احمق بنظر رسیدن شخص
bring the house down <idiom> U باعث خنده زیاد دربین تماشاچیان
avalanche U عملی که باعث انجام عملهای بعدی میشود
drive U باعث کار کردن یک نوار یا دیسک شدن
transfer payment U پرداخت پولی که هیچ کارتولیدی را باعث نشود
hemolyze U باعث تجزیه گویچه سرخ خون شدن
type ahead U ویژگی ای که باعث از بین رفتن کلمه میشود
definition U کارایی و دستوراتی که باعث ایجاد یک عمل می شوند
definitions U کارایی و دستوراتی که باعث ایجاد یک عمل می شوند
avalanches U عملی که باعث انجام عملهای بعدی میشود
drives U باعث کار کردن یک نوار یا دیسک شدن
glitch U هر چیزی که باعث قط ع ناگهانی کامپیوتر یا وسیله شود
to show somebody up [by behaving badly] U باعث خجالت کسی شدن [با رفتار بد خود]
pep talk <idiom> U صحبتی که باعث ایجاد انگیزه درفرد شود
glitches U هر چیزی که باعث قط ع ناگهانی کامپیوتر یا وسیله شود
biases U وضع نامنظم گوی که باعث چرخیدن ان میشود
bias U وضع نامنظم گوی که باعث چرخیدن ان میشود
backspace U کلیدی که باعث برگشت یک واحد به عقب یا چپ نشانه گر میشود
Absence makes the heart grow fonder. <proverb> U جدایى و دورى , باعث افزایش علاقه و دوستى مى شود.
fatal error U خطایی در برنامه یا وسیله که باعث آسیب سیستم میشود
series U 4 تماس پی در پی با زمین که باعث گرفتن امتیاز 01 یاردپیشروی میشود
wrong-foot باعث بر هم خوردن تعادل حریف در یک بازی ورزشی شدن.
bounces U جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
bounced U جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
hang up <idiom> U جایی دردریافتی تلفن که باعث قطع تماس میشود
fuse U رسم جریان بالا که باعث آب شدن فیوز میشود
fused U رسم جریان بالا که باعث آب شدن فیوز میشود
template U دستوری که باعث تنظیم توابع یا دستورات دیگر میشود
levels U کمیت بیتها که باعث سیگنال دیجیتالی ارسالی شوند
levelled U کمیت بیتها که باعث سیگنال دیجیتالی ارسالی شوند
leveled U کمیت بیتها که باعث سیگنال دیجیتالی ارسالی شوند
level U کمیت بیتها که باعث سیگنال دیجیتالی ارسالی شوند
templates U دستوری که باعث تنظیم توابع یا دستورات دیگر میشود
bounce U جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
in off U به کیسه انداختن گوی بیلیاردکه باعث کاستن امتیاز میشود
leg before U ضربه خوردن به پا پیش ازمیله که باعث سوختن توپزن میشود
rung U [تکه ای افقی که باعث قویتر شدن ساختار سندلی میشود]
hit U دوره کوتاه اختلال در خط ارتباطی که باعث خرابی داده میشود
yips U هیجان و نگرانی از فشارروحی مسابقه که باعث بازی غلط میشود
over voltage protection U وسیلهای که باعث میشود منبع تغذیه حد مط لوب را داشته باشد
hitting U دوره کوتاه اختلال در خط ارتباطی که باعث خرابی داده میشود
dry contact U اتصال الکتریکی غلط که باعث خطای تمام نشدنی میشود
This law wI'll be a disincentive to foreign investors. U این قانون باعث سردی سرمایه گذاران خارجی خواهد شد
actions U که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
backspace U کدی که باعث یک واحد برگشت نشانه گر در صفحه نمایش میشود
turpis causa U عوض نامشروع و غیر قانونی که باعث فساد عقد میشود
action U که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
delta clock U مین میکند و باعث میشود کامپیوتر یا مدار از نو آغاز به کارکنند
logical U خطا در طراحی برنامه که باعث جهش یا عملیات نادرست شود
hits U دوره کوتاه اختلال در خط ارتباطی که باعث خرابی داده میشود
CTR U انتخاب این سه کلید با هم باعث شروع مجدد کامپیوتر میشود
ctrl U انتخاب این سه کلید با هم باعث شروع مجدد کامپیوتر میشود
dead U دستوربرنامه کار یا خطایی که باعث توقف برنامه بدون بهبود میشود
estopel U عملی که باعث میشود عامل از طرح دعوی یاادعا یا تکذیب و انکار
dead U کلیدهای صفحه کلید که باعث رویدادن یک عمل می شوند مثل Shift
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com