Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
divisional
U
مربوط به تقسیم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
arithmetic
U
مربوط به توابع ریاضی از قبیل جمع و تفریق و تقسیم و ضرب
batch
U
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batches
U
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
eutherian
U
مربوط به تقسیم بندی بزرگ پستانداران
Other Matches
divisor
U
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
U
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
U
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
baseband
U
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
U
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
U
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdividing
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
sectors
U
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector
U
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
program loans
U
قرضههای مربوط به برنامههای رشد و توسعه وامهای مربوط به اجرای برنامه ها
tactically
U
مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
tactical
U
مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
inferences
U
روش تغییر نتیجه اطلاعات مربوط به شخص با استفاده از دادههای مختلف مربوط به افراد
inference
U
روش تغییر نتیجه اطلاعات مربوط به شخص با استفاده از دادههای مختلف مربوط به افراد
bioclimatic
U
مربوط به اقلیم شناسی مربوط به اب و هوا و نحوه زندگی
elevation guidance
U
دستورات مربوط به صعودهواپیما راهنماییهای مربوط به صعود هواپیما
victual
U
مربوط به تهیه اذوقه مربوط به تامین خوار و بار
genital
U
مربوط به توالد و تناسل مربوط به دستگاه تناسلی
auditory
U
مربوط بشنوایی یا سامعه مربوط به ممیزی وحسابداری
supervisory
U
مربوط به نظارت مربوط به نافر امور
relative
U
که حرکت نشانه گرروی صفحه نمایش مربوط مربوط به حرکت وسیله ورودی است
acoustic
U
مربوط به صدا مربوط به سامعه
acoustical
U
مربوط به صدا مربوط به سامعه
distance angle
U
زاویه مربوط به برد سلاح زاویه مربوط به مسافت هدف
range component
U
عنصر مربوط به مسافت عامل مسافت شاخه مربوط به برد
xenial
U
مربوط به مهمان نوازی مربوط به مناسبات بین مهمان و میزبان
civil appropriation
U
اعتبارات مربوط به امورپرسنلی اعتبارات مربوط به امور غیرنظامی
formulae
U
مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
formulas
U
مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
formula
U
مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
hypobaric
U
مربوط به ارزیابی اثار کم شدن فشار جو مربوط به کم شدن فشار جو
allocates
U
تقسیم
apportionment
U
تقسیم
distribution
U
تقسیم
allocate
U
تقسیم
allocating
U
تقسیم
divisions
U
تقسیم
allotments
U
تقسیم
cleavage
U
تقسیم
dealing
U
تقسیم
sharing
U
تقسیم
allotment
U
تقسیم
admensuration
U
تقسیم
admeasurement
U
تقسیم
branch
U
تقسیم
distributions
U
تقسیم
branches
U
تقسیم
cleavages
U
تقسیم
division
U
تقسیم
graduator
U
خط تقسیم کن
dispensations
U
تقسیم
dispensation
U
تقسیم
repartition
U
تقسیم
separated
U
تقسیم کردن
separate
U
تقسیم کردن
scissor
U
قطع تقسیم
division
U
عمل تقسیم
severability
U
قابلیت تقسیم
separates
U
تقسیم کردن
dichotomies
U
تقسیم به دو بخش
divides
U
تقسیم کردن
water point
U
نقطه تقسیم اب
hyphenation
U
تقسیم کلمه
junction box
U
جعبه تقسیم
junction boxes
U
جعبه تقسیم
partings
U
تقسیم تجزیه
distribution box
U
جعبه تقسیم
parting
U
تقسیم تجزیه
allotments
U
پخش تقسیم
splice box
U
جعبه تقسیم
distributing box
U
جعبه تقسیم
divisions
U
عمل تقسیم
fifty fifty
U
تقسیم بالمناصفه
divide
U
تقسیم کردن
sharing the market
U
تقسیم بازار
sortition
U
تقسیم با قرعه
allotment
U
پخش تقسیم
division of labour
U
تقسیم کار
divisions of labour
U
تقسیم کار
division check
U
ازمایش تقسیم
frequency distribution
U
تقسیم فرکانس
division line
U
خط تقسیم شده
administered
U
تقسیم کردن
administering
U
تقسیم کردن
frequency domulipliction
U
تقسیم فرکانس
fire distribution
U
تقسیم اتش
dichotomy
U
تقسیم به دو بخش
frequency division
U
تقسیم فرکانس
divisibility
U
قابلیت تقسیم
quartile
U
تقسیم شده به 4/3و 4/1
divide exception
U
خطای تقسیم
to share out
U
تقسیم کردن
fifty-fifty
U
تقسیم بالمناصفه
distribution coefficient
U
ضریب تقسیم
division of labor
U
تقسیم کار
distribution of forces
U
تقسیم نیروها
divisible
U
قابل تقسیم
distribution of the estate
U
تقسیم ترکه
distribution pannel
U
تابلوی تقسیم
divider
U
پرگار تقسیم
administer
U
تقسیم کردن
divider
U
تقسیم کننده
divisive
U
تقسیم کننده
short division
U
تقسیم باختصار
divided
U
تقسیم شده
dividable
U
قابل تقسیم
divide exception
U
استثناء تقسیم
frequency alloment
U
تقسیم فرکانس
give-and-take
<idiom>
U
تقسیم کردن
compartment
U
تقسیم کردن
intersect
U
تقسیم کردن
division
U
تقسیم
[ریاضی]
intersected
U
تقسیم کردن
intersects
U
تقسیم کردن
administers
U
تقسیم کردن
compartments
U
تقسیم کردن
o o line
U
خط تقسیم دیدبانی
distributing
U
تقسیم کردن
subdivisions
U
تقسیم مجدد
distributes
U
تقسیم کردن
distribute
U
تقسیم کردن
shares
U
تقسیم کردن
shared
U
تقسیم کردن
share
U
تقسیم کردن
go halves
<idiom>
U
تقسیم مساوی
compart
U
تقسیم کردن
subdivision
U
تقسیم مجدد
graduating
U
بدرجات تقسیم
graduates
U
بدرجات تقسیم
denominators
U
تقسیم کننده
denominator
U
تقسیم کننده
meiosis
U
تقسیم کاهشی
graduate
U
بدرجات تقسیم
clastic
U
تقسیم شونده
line graduation
U
تقسیم بندی خط
busbar
U
جعبه تقسیم
load distribution
U
تقسیم بار
autotomy
U
تقسیم خودبخود
meiosis
U
تقسیم سلولی
battery bus
U
جعبه تقسیم
aminister
U
تقسیم کردن
dividing
U
تقسیم بندی
indistributable
U
تقسیم نشدنی
delay allowance
U
زمان تقسیم
zeradivide
U
تقسیم بر صفر
partition function
U
تابع تقسیم
demultiplexer
U
تقسیم کننده
market segmentation
U
تقسیم بازار
division sign
U
نماد تقسیم
regionalism
U
تقسیم کشوربنواحی
distributed fire
U
اتش تقسیم شده
panel
U
صفحه تقسیم برق
fractionize
U
تقسیم بجزء کردن
fractionalize
U
تقسیم بجزء کردن
break down
U
تقسیم بندی کردن
lobulation
U
تقسیم به مقاطع کوچک
bifurcation
U
تقسیم بدو شاخه
switch board
U
صفحه تقسیم برق
graduating
U
تقسیم بندی کردن
table of distribution
U
جدول تقسیم اماد
work breakdown
U
روش تقسیم کار
autotomize
U
تقسیم خودبخود کردن
tierce
U
به سه قسمت تقسیم کردن
classis
U
تقسیم برحسب طبقه
dividends
U
تقسیم شده است
dividend
U
تقسیم شده است
graduate
U
تقسیم بندی کردن
work unit
U
یک واحد تقسیم کار
amitosis
U
یک نوع تقسیم سلولی
graduates
U
تقسیم بندی کردن
degree gradution
U
تقسیم بندی درجهای
cleaves
U
پیوستن تقسیم شدن
dial graduation
U
تقسیم بندی درجهای
maxwell velocity distribution
U
تقسیم سرعت ماکسول
shires
U
به استان تقسیم کردن
shire
U
به استان تقسیم کردن
self divison
U
تقسیم خود بخود
denominationalism
U
اعتقاد به تفکیک و تقسیم
Six
[divided]
by three is two.
U
شیش تقسیم بر سه می شود دو.
undivided profit
U
سود تقسیم نشده
undistributed profits
U
سود تقسیم نشده
retained profit
U
سود تقسیم نشده
long divisions
U
بخش یا تقسیم بزرگ
long division
U
بخش یا تقسیم بزرگ
cleaved
U
پیوستن تقسیم شدن
cleave
U
پیوستن تقسیم شدن
splitting a window
U
تقسیم بندی پنجره
versicular division
U
تقسیم به بیتهای کوچک
diffract
U
باجزاء تقسیم شدن
redistribution of force
U
تقسیم مجدد نیروها
voltage division
U
تقسیم یا پخش ولتاژ
amorphous
U
بدون تقسیم بندی
whack up
U
تقسیم به سهام کردن
balkanization
U
تقسیم بقطعات ریز
residuary legatee
U
باقیمانده ماترک پس از تقسیم
prorate
U
به نسبت تقسیم کردن
compartmentation
U
تقسیم بندی کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com