English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
put the question U مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
collective bargaining U مذاکرات دسته جمعی مذاکرات بین موسسات متشکل از کارگران و کارفرمایان برای بهبود کار
trend line U یک بسط محاسبه شده از سری داده به منظور پیش بینی خط سیرهای ورای داده معلوم
pourparlers U مذاکرات
goings-on U مذاکرات
dealings U مذاکرات
negotiation result U پی آمد مذاکرات
negotiation outcome U پی آمد مذاکرات
result of the negotiations U پی آمد مذاکرات
negotiation result U عاقبت مذاکرات
negotiation outcome U عاقبت مذاکرات
result of the negotiations U عاقبت مذاکرات
progress of negotiations U پیشرفت مذاکرات
peace negotiations U مذاکرات صلح
peace negotiation U مذاکرات صلح
negotiations U معاوضه مذاکرات
hansard U مذاکرات رسمی
minute U خلاصه مذاکرات
negotiation result U حاصل مذاکرات
negotiation outcome U حاصل مذاکرات
result of the negotiations U حاصل مذاکرات
round of negotiations U دور مذاکرات
process of negotiations U روند مذاکرات
cloture U کفایت مذاکرات
minutes U خلاصه مذاکرات
proceedings U شرح مذاکرات
break down of negotiation U تفکیک مذاکرات
negotiation round U دور مذاکرات
leader of the negotiations U سرپرست مذاکرات
negotiation result U نتیجه مذاکرات
negotiation outcome U نتیجه مذاکرات
result of the negotiations U نتیجه مذاکرات
failure of negotiations U شکست مذاکرات
negotiator U سرپرست مذاکرات
chief negotiator U سرپرست مذاکرات
transaction U خلاصه مذاکرات
proceed with deliberations U شروع مذاکرات
transactions U شرح مذاکرات
preliminary negotiations U مذاکرات مقدماتی
negotiation U معاوضه مذاکرات
record U صورت مذاکرات
proceedings of the parliament U مذاکرات مجلس
debating U مذاکرات پارلمانی منازعه
closure U رای کفایت مذاکرات
closures U رای کفایت مذاکرات
In the course of the discussions. U درطی مذاکرات ومباحثات
opening of negotiations U افتتاح مذاکرات [معاملات]
debates U مذاکرات پارلمانی منازعه
course of dealing U دوره مذاکرات خرید
debated U مذاکرات پارلمانی منازعه
debate U مذاکرات پارلمانی منازعه
parliamentary discussions U گفتگوها یا مذاکرات مجلس
proceeding U پیشرفت خلاصه مذاکرات
cloture U رای به کفایت مذاکرات دادن
quorum U اکثریت لازم برای مذاکرات
The negotiations were successful ( inconclusive ) . U مذاکرات به نتیجه رسید ( نرسید )
enow U کافی
good [sufficient] <adj.> U کافی
adequate U کافی
sufficing <adj.> U کافی
sufficient <adj.> U کافی
adequate کافی
adequate <adj.> U کافی
satisfactory <adj.> U کافی
acceptable <adj.> U کافی
enough U کافی
sufficient U کافی
tamper U مذاکرات پنهانی وزیر جلی داشتن
collective bargaining U مذاکرات دسته جمعی کارمندان با کارفرما
inextenso U بطول کافی
due care U مراقبت کافی
suffice U کافی بودن
suffice U کافی بودن
inadequate U غیر کافی
sufficiently <adv.> U بقدر کافی
necessary and sufficient U لازم و کافی
skimp U غیر کافی
skimped U غیر کافی
adequately U بقدر کافی
sufficient condition U شرط کافی
leisure U وقت کافی
skimping U غیر کافی
skimps U غیر کافی
reach U کافی بودن
last [be enough] U کافی بودن
sufficed U کافی بودن
run short <idiom> U کافی نبودن
scanty U غیر کافی
scantiest U غیر کافی
scantier U غیر کافی
sufficient U مقدار کافی
sufficient conditions U شرایط کافی
adequately [sufficiently] <adv.> U بقدر کافی
suffices U کافی بودن
Nothing more, thanks. کافی است.
sufficing U کافی بودن
be enough U کافی بودن
be adequate U کافی بودن
be sufficient U کافی بودن
plenty of rain U باران کافی
count out of the house U مذاکرات را به علت فقدان حدنصاب قطع کردن
closures U رای کفایت مذاکرات عمل محصور شدن
hansardize U متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
closure U رای کفایت مذاکرات عمل محصور شدن
sufficient condition U شرط کافی [ریاضی]
not a leg to stand on <idiom> U مدرک کافی نداشتن
incompetent U غیر کافی ناشایسته
well educatd U دارای تحصیلات کافی
enough U باندازهء کافی نسبتا
All you have to do is to say the word. U کافی است لب تر کنی
voteless U بدون رای کافی
insufficiently U بطور غیر کافی
to have plenty of time U وقت کافی داشتن
he is short of hands U کارگر کافی ندارد
sufficiency U قابلیت مقدار کافی
inadequately U بطور غیر کافی
well paid U دارای حقوق کافی
negotiations U تماس ها مذاکرات و تماسهای بین دولتها به عناوین مختلف
negotiation U تماس ها مذاکرات و تماسهای بین دولتها به عناوین مختلف
Nothing more, thanks. کافی است، خیلی متشکرم.
It is not deep enough. U باندازه کافی گود نیست
dozed U مقدار کافی از یک دارو خوراک
So much for theory! <idiom> U به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
in short supply <idiom> U نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
dozes U مقدار کافی از یک دارو خوراک
doze U مقدار کافی از یک دارو خوراک
working ball U گوی با سرعت و چرخش کافی
dozing U مقدار کافی از یک دارو خوراک
Enough has been said! U به اندازه کافی گفته شده!
straw boss U [سرپرست فاقد اختیارات کافی]
China has signalled [its] readiness to resume talks. U چین آمادگی [خود را ] برای از سرگیری مذاکرات نشان داد.
deprecate U بد دانستن
deprecated U بد دانستن
deprecates U بد دانستن
cons U دانستن
conning U دانستن
put down as U دانستن
knows U دانستن
know U دانستن
conned U دانستن
con U دانستن
receive as U دانستن
cognize U دانستن
learns U دانستن
aim U : دانستن
learn U دانستن
damm U بد دانستن
aimed U : دانستن
learnt U دانستن
aims U : دانستن
adjudge U دانستن
to d. of U بد دانستن
underdeveloped U رشد کافی نیافته عقب افتاده
underfeed U غذای غیر کافی خوردن یا دادن
adequately U باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
caught short <idiom> U پول کافی برای پرداخت نداشتن
end in itself <idiom> U مکان کافی برای راحت بودن
he had a good supply of coal U زغال سنگ کافی ذخیره کرده
He has not enough experience for the position. U برای اینکار تجربه کافی ندارد
exteriorize U فاهری دانستن
trivialized U بی اهمیت دانستن
trivialize U بی اهمیت دانستن
ignoring U بی اساس دانستن
trivialising U بی اهمیت دانستن
trivialises U بی اهمیت دانستن
trivialised U بی اهمیت دانستن
to consider as agood a U شگون دانستن
foresee U از پیش دانستن
consubstantiate U هم جنس دانستن
illegalize U غیرقانونی دانستن
ignores U بی اساس دانستن
trivializes U بی اهمیت دانستن
faulted U مقصر دانستن
faults U مقصر دانستن
to fancy oneself U خودراکسی دانستن
postulating U لازم دانستن
postulates U لازم دانستن
postulated U لازم دانستن
postulate U لازم دانستن
foreknow U از پیش دانستن
deified U خدا دانستن
to deesm a U صلاح دانستن
to deesm a U مقتضی دانستن
trivializing U بی اهمیت دانستن
ignore U بی اساس دانستن
ignored U بی اساس دانستن
to d. a pratice U کاریرا بد دانستن
avers U بحق دانستن
fault U مقصر دانستن
blame U مقصر دانستن
allowing U روا دانستن
allows U روا دانستن
abominate U مکروه دانستن
abominated U مکروه دانستن
to reproach an act U کاری را بد دانستن
knowable U قابل دانستن
superannuate U متروکه دانستن
abominates U مکروه دانستن
foresees U از پیش دانستن
abominating U مکروه دانستن
knowledge of a language U دانستن زبانی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com