English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
idle U مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
idled U مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
idles U مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
idlest U مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
steady state U مدار یا وسیله یا برنامهای که در وضعیتی می ماند که هیچ عملی انجام نمیدهد ولی ورودی می پذیرد و..
modal U 1-مربوط به حالتها. 2-در ویندوز پنجرهای که نمایش داده می شوند و به کاربر امکان انجام کاری خارج از آن را نمیدهد
modals U 1-مربوط به حالتها. 2-در ویندوز پنجرهای که نمایش داده می شوند و به کاربر امکان انجام کاری خارج از آن را نمیدهد
elapsed time U زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
asynchronous U انتقال داده بین دو وسیله که بدون هر گونه سیگنال زمانی قابل پیش بینی انجام میشود
synchronizer U وسیلهای که با دریافت سیگنال از وسیله دیگر کاری را انجام دهد
waste instruction U دستوری که عملی انجام نمیدهد.
busy U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
non operable instruction U دستوری که تابعی انجام نمیدهد ولی شمارنده برنامه را افزایش میدهد
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
limit state U حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
touches U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
correct U روش کد گذاری که اجازه میدهد در حین ارسال در بیتها خطا رخ دهد و آنها را به سرعت صحیح میکند و ارسال مجددد انجام نمیدهد
corrects U روش کد گذاری که اجازه میدهد در حین ارسال در بیتها خطا رخ دهد و آنها را به سرعت صحیح میکند و ارسال مجددد انجام نمیدهد
correcting U روش کد گذاری که اجازه میدهد در حین ارسال در بیتها خطا رخ دهد و آنها را به سرعت صحیح میکند و ارسال مجددد انجام نمیدهد
dual capable U جنگ افزار یا وسیله دو کاره وسیله یا جنگ افزاری که دونوع ماموریت انجام میدهد
do nothing instruction U دستور برنامه نویسی که عملی انجام نمیدهد فقط شمارنده برنامه را به آدرس دستور بعدی افزایش میدهد
MTF U متوسط زمانی که یک وسیله تا پیش از خرابی کار میکند
uptime U مدت زمانی که یک وسیله کار میکند و خطا ندارد.
recovery U زمانی که وسیله RAMاز حالت خواندن به نوشتن می رود
recoveries U زمانی که وسیله RAMاز حالت خواندن به نوشتن می رود
delaying U مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delay U مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delays U مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
powered U روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powers U روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powering U روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
power U روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
productive U مدت زمانی که یک کامپیوتر میتواند کارهای بدون خطا را انجام دهد
well behaved U که هیچ نوع فراخوانی سیستم غیر استاندارد انجام نمیدهد و فقط از فراخوانی ورودی /خروجی BIOS استفاده میکند بجای اینکه وسایل جانبی یا حافظه را مستقیماگ آدرس دهی کند
well-behaved U که هیچ نوع فراخوانی سیستم غیر استاندارد انجام نمیدهد و فقط از فراخوانی ورودی /خروجی BIOS استفاده میکند بجای اینکه وسایل جانبی یا حافظه را مستقیماگ آدرس دهی کند
Back to the drawing board <idiom> U [زمانی که کاری با شکست روبرو میشود و دوباره باید از اول شروع کرد]
voltage U خیر زمانی دو وسیله که با هم تنظیم می شوند یا به علت اختلال در خط ایجاد میشود
takedown U مدت زمانی که یک وسیله جانبی آماده برای کار دیگری میشود
voltages U خیر زمانی دو وسیله که با هم تنظیم می شوند یا به علت اختلال در خط ایجاد میشود
cut corners <idiom> U [زمانی که چیزی برای صرفه جویی در هزینه به طور بد انجام شده است]
powered U مجموعه بررسیهای سخت افزاری که کامپیوتر پس از روشن شدن انجام میدهد
powers U مجموعه بررسیهای سخت افزاری که کامپیوتر پس از روشن شدن انجام میدهد
powering U مجموعه بررسیهای سخت افزاری که کامپیوتر پس از روشن شدن انجام میدهد
power U مجموعه بررسیهای سخت افزاری که کامپیوتر پس از روشن شدن انجام میدهد
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
latchkey kid [colloquial] U [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
simultaneity U زمانی که CPU و بخشهای ورودی و خروجی کامپیوتر می توانند داده یا کاری را همزمان کنترل کنند
chiaroscuro U نوعی نقاشی که فقط با سیاه روشن وبدون رنگ امیزی انجام میشود
mode of execution U روش انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
achieved U موفقیت در انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
hole U 1-مدت زمانی که در آن توان توسط UPS تامین میشود. 2-توقف در برنامه یا وسیله به علت خرابی
holed U 1-مدت زمانی که در آن توان توسط UPS تامین میشود. 2-توقف در برنامه یا وسیله به علت خرابی
holes U 1-مدت زمانی که در آن توان توسط UPS تامین میشود. 2-توقف در برنامه یا وسیله به علت خرابی
vga U آداپتور نمایش VGA که به وسیله دیگری امکان دستیابی به اطلاعات و سیگنالهای زمانی آنرا میدهد
holing U 1-مدت زمانی که در آن توان توسط UPS تامین میشود. 2-توقف در برنامه یا وسیله به علت خرابی
electronic journal U فایل خلاصه شرح وقایع دریک ترتیب زمانی فعالیتهای پردازشی انجام شده توسط کامپیوتر
sealant U وسیله بتونه کاری
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
having U باعث انجام کاری شدن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
have U باعث انجام کاری شدن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
backlogs U کاری که باید انجام شود
backlog U کاری که باید انجام شود
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
load U کاری که باید انجام شود
loads U کاری که باید انجام شود
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
capability U قادر به انجام کاری بودن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
undertakes U توافق برای انجام کاری
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
medium U وسیله انجام کار
comparator U وسیله انجام مقایسه
mediums U وسیله انجام کار
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
help U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com