English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
intervene U مداخله کردن پا میان گذاردن
intervened U مداخله کردن پا میان گذاردن
intervenes U مداخله کردن پا میان گذاردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
interferes U پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interfered U پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interfere U پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interjects U در میان امدن مداخله کردن
interjecting U در میان امدن مداخله کردن
interject U در میان امدن مداخله کردن
interjected U در میان امدن مداخله کردن
interpose U پا به میان گذاردن
interlay U در میان گذاردن
interposes U پا به میان گذاردن
interposed U پا به میان گذاردن
interlocate U در میان گذاردن
interposing U پا به میان گذاردن
single space U در میان سطور فقط یک فاصله گذاردن تک فاصله کردن
interdental consonant U حرف مصمتی که با گذاردن زبان در میان دندانهای بالاو پایین تلفظ میشود
laisser faire U عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
laissez faire U عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
intervenes U مداخله کردن
intervened U مداخله کردن
meddled U مداخله کردن
interlope U مداخله کردن
interposing U مداخله کردن
meddle U مداخله کردن
interposed U مداخله کردن
stickle U مداخله کردن
intervene U مداخله کردن
meddles U مداخله کردن
interpose U مداخله کردن
intervention U مداخله کردن
interventions U مداخله کردن
interposes U مداخله کردن
tamper U مداخله وفضولی کردن
put in U مداخله کردن رساندن
to intervene in an affair U در کاری مداخله کردن
to i. with qnother's affairs U درکاردیگری مداخله کردن
poke nose into something [one's life] <idiom> U در کار کسی مداخله کردن
step in U مداخله بیجا در کاری کردن
kibitz U درکاردیگری مداخله کردن فضولی کردن
take part U مداخله کردن شرکت کردن
intermeddle U مداخله کردن فضولی کردن
medoterranean U واقع در میان چند زمین میان زمینی
invest U منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
invests U منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
investing U منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
invested U منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
pose U : مطرح کردن گذاردن
posed U : مطرح کردن گذاردن
put on U : تحمیل کردن گذاردن
posing U : مطرح کردن گذاردن
poses U : مطرح کردن گذاردن
thwart U عقیم گذاردن مخالفت کردن با
thwarted U عقیم گذاردن مخالفت کردن با
godfathers U نام گذاردن بر سرپرستی کردن از
lay by U کنار گذاردن متروک کردن
godfather U نام گذاردن بر سرپرستی کردن از
mediate U وساطت کردن پابمیان گذاردن
mediated U وساطت کردن پابمیان گذاردن
mediates U وساطت کردن پابمیان گذاردن
put by U قطع کردن کنار گذاردن
mediating U وساطت کردن پابمیان گذاردن
subscribing U تصدیق کردن صحه گذاردن
lay-by U کنار گذاردن متروک کردن
denoted U تفکیک کردن علامت گذاردن
subscribes U تصدیق کردن صحه گذاردن
foils U عقیم گذاردن خنثی کردن
foiling U عقیم گذاردن خنثی کردن
subscribe U تصدیق کردن صحه گذاردن
lay-bys U کنار گذاردن متروک کردن
denote U تفکیک کردن علامت گذاردن
foil U عقیم گذاردن خنثی کردن
subscribed U تصدیق کردن صحه گذاردن
foiled U عقیم گذاردن خنثی کردن
denotes U تفکیک کردن علامت گذاردن
futtock U میان چوب میان تیر
intervenient U در میان اینده واقع در میان
uncreate U نابود کردن نیست شدن معدوم کردن از میان بردن
to impress a mark on something U نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
seep U از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeping U از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeped U از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeps U از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
ovulating U تخمک گذاردن تولید اوول کردن
ovulates U تخمک گذاردن تولید اوول کردن
encases U درقفس یا جعبه گذاردن روکش کردن
ovulate U تخمک گذاردن تولید اوول کردن
ovulated U تخمک گذاردن تولید اوول کردن
encased U درقفس یا جعبه گذاردن روکش کردن
straiten U باریک کردن درتنگی ومضیقه گذاردن
encase U درقفس یا جعبه گذاردن روکش کردن
cut of a corner U میان بر کردن
cut across U میان بر کردن
to shuffle off responsibility U مسئولیت را ازخودسلب کردن بدوش ودیگری گذاردن
to shift off responsibility U مسئولیت را ازخودسلب کردن وبدوش دیگری گذاردن
intract U در میان هم کار کردن
syncopate U از میان کوتاه کردن
scored U نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
score U نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
to check off U رسیدگی کردن ودرصورت درستی باخط نشان گذاردن
scores U نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
inserts U داخل کردن در میان گذاشتن
to cut short U قطع کردن میان برکردن
To settle upon a price during a dispute. <proverb> U میان دعوا نرخ طى کردن .
inserting U داخل کردن در میان گذاشتن
insert U داخل کردن در میان گذاشتن
cannibalizing U پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalize U پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalising U پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalizes U پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalized U پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalises U پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalised U پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
coopt U انتخاب کردن ودر میان خوداوردن
to split the difference U تفاوت میان دو چیز را دو نیم کردن
interpolating U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolates U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolated U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolate U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
lifemanship U متشخص وبرجسته شدن یاتظاهر به تشخص کردن بوسیله تحت تاثیر گذاردن دیگران
meddlesome U مداخله گر
pryer U مداخله گر
right to intervene U حق مداخله
intervention U مداخله
interventions U مداخله
officious U مداخله کن
participation U مداخله
interposal U مداخله
interferes U مداخله
interfered U مداخله
intermediation U مداخله
to thrust oneself U مداخله
interference U مداخله
interposition U مداخله
interfere U مداخله
undue U بدون مداخله
interposingly U ازراه مداخله
intervenient U مداخله کننده
interventionist U طرفدار مداخله
intervener U مداخله کننده
non intervention U عدم مداخله
nonintervention U عدم مداخله
tamperer U مداخله کننده
intermediaries U وساطت مداخله
intermediary U وساطت مداخله
intevener U مداخله کننده
military intervention U مداخله نظامی
nonintervention U سیاست عدم مداخله
intermediacy U میانجی گری مداخله
jack pot U دربازی پوکر) پول میان که بازی کردن دست رامنوط بداشتن ....میسازد
marplot U ادم فضول مداخله کننده
Pry not into the affair of others. <proverb> U در کار دیگران مداخله مکن .
electromagnetic interference U مداخله الکترومغناطیسی درکار رادارها
intermediate U درمیان اینده مداخله کننده
interposingly U مداخله کنان بطور معترضه
hot dog skiing U اسکی کردن با سرعت در میان پستی و بلندی یا بوس و تابع تکنیک خاصی هم نیست
isolationist U طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
checker U بشکل شطرنجی ساختن یاعلامت گذاردن شطرنجی کردن
Community architecture U [جنبش مداخله در طراحی ساختمان های انگلیس]
intercurrent U مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
intercurreace U مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
let point U امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
interlopers U کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interloper U کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interventionism U سیستم مداخله دولت درامور اقتصادی و عدم وجودازادی درتجارت
holding company U شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
demoralizing U از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralizes U از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralized U از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralize U از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralising U از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralises U از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralised U از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
psychophysics U علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
reposal U گذاردن
lays U گذاردن
invested U گذاردن
investing U گذاردن
invests U گذاردن
invest U گذاردن
repose U گذاردن
lay U گذاردن
instate U گذاردن
sets U گذاردن
tabled U تو گذاردن
tabling U تو گذاردن
to lay it on thick U گذاردن
impone U گذاردن
skew U کج گذاردن
tables U تو گذاردن
to lay it on with a trowel U گذاردن
to leave out U جا گذاردن
set U گذاردن
skewing U کج گذاردن
table U تو گذاردن
setting up U گذاردن
skews U کج گذاردن
impress U نشان گذاردن
collocate U پهلوی هم گذاردن
tabling U معوق گذاردن
endorse U صحه گذاردن
to d. up U خوراک گذاردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com