Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
dispossess
U
محروم کردن دورکردن
dispossessed
U
محروم کردن دورکردن
dispossesses
U
محروم کردن دورکردن
dispossessing
U
محروم کردن دورکردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to throw off
U
رد کردن ازسرخود دورکردن
remove
U
دورکردن برطرف کردن
removes
U
دورکردن برطرف کردن
removing
U
دورکردن برطرف کردن
estrange
U
بیگانه کردن دورکردن
to cut off
U
محروم کردن
abdicates
U
محروم کردن
exclude
U
محروم کردن
abdicated
U
محروم کردن
deprives
U
محروم کردن
devest
U
محروم کردن
bereave
U
محروم کردن
deprive
U
محروم کردن
abdicating
U
محروم کردن
strip
U
محروم کردن از
cut off
U
محروم کردن
dis-
U
محروم کردن
abdicate
U
محروم کردن
depriving
U
محروم کردن
excludes
U
محروم کردن
lock out
U
تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
rattening
U
محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
disbarment
U
محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
To tantalize someone . To keep someoneguessing .
U
دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
cut off with a shilling
از ارث محروم کردن
dispossessed
U
از تصرف محروم کردن
unvoice
U
محروم از صدا کردن
dispossesses
U
از تصرف محروم کردن
dispossessing
U
از تصرف محروم کردن
disinheriting
U
از ارث محروم کردن
disinherits
U
از ارث محروم کردن
disinherit
U
از ارث محروم کردن
dispossess
U
از تصرف محروم کردن
unsight
U
از دیدن محروم کردن
disestablished
U
کلیسا را از ازادی محروم کردن
ostracising
U
از حقوق اجتماعی محروم کردن
mayhen
U
ازوسیله دفاع محروم کردن
ostracises
U
از حقوق اجتماعی محروم کردن
disestablishing
U
کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablish
U
کلیسا را از ازادی محروم کردن
ostracised
U
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracism
U
محروم کردن از حقوق اجتماعی
attaint
U
مقصر دانستن محروم کردن
disestablishes
U
کلیسا را از ازادی محروم کردن
disbar
U
از شغل وکالت محروم کردن
unseat
U
محروم کردن نماینده از کرسی
unsex
U
از خواص جنسی محروم کردن
unseated
U
محروم کردن نماینده از کرسی
ostracizes
U
از حقوق اجتماعی محروم کردن
To cut somebody out of a wI'll.
U
کسی را از ارث محروم کردن
disfranchise
U
از حق رای یا انتخاب محروم کردن
unseats
U
محروم کردن نماینده از کرسی
deprive the heirs of inheritance
U
وراث را از ارث محروم کردن
ostracized
U
از حقوق اجتماعی محروم کردن
unseating
U
محروم کردن نماینده از کرسی
ostracize
U
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracizing
U
از حقوق اجتماعی محروم کردن
disendow
U
از عطیه محروم کردن نبخشیدن
ostracises
U
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracising
U
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizing
U
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizes
U
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracized
U
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracised
U
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracize
U
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
declass
U
کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
dispossesses
U
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessing
U
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessed
U
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossess
U
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
disincorporate
U
ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
tantalized
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
parries
U
دورکردن
abducts
U
دورکردن
to keep at a d.
U
دورکردن
to hedge off
U
دورکردن
to f.off
U
دورکردن
to drive away
U
دورکردن
parried
U
دورکردن
abduct
U
دورکردن
abducted
U
دورکردن
abducting
U
دورکردن
parry
U
دورکردن
to charm away
U
دورکردن
ousts
U
دورکردن
oust
U
دورکردن
parrying
U
دورکردن
ousted
U
دورکردن
to cut off
U
دورکردن
ousting
U
دورکردن
divest
U
محروم کردن عاری کردن
curtailing
U
محروم کردن قطع کردن
curtailed
U
محروم کردن قطع کردن
geld
U
بی تخمدان کردن محروم کردن
divests
U
محروم کردن عاری کردن
foreclose
U
محروم کردن سلب کردن
curtails
U
محروم کردن قطع کردن
foreclosed
U
محروم کردن سلب کردن
curtail
U
محروم کردن قطع کردن
forecloses
U
محروم کردن سلب کردن
foreclosing
U
محروم کردن سلب کردن
depriving
U
محروم کردن معزول کردن
divested
U
محروم کردن عاری کردن
evacuate
U
ترک کردن محروم کردن
evacuated
U
ترک کردن محروم کردن
evacuates
U
ترک کردن محروم کردن
evacuating
U
ترک کردن محروم کردن
divesting
U
محروم کردن عاری کردن
interdict
U
قدغن کردن محروم کردن
disappoint
U
ناکام کردن محروم کردن
deprive
U
محروم کردن معزول کردن
deprives
U
محروم کردن معزول کردن
disappoints
U
ناکام کردن محروم کردن
cut off
U
قطع کردن محروم کردن
thefts
U
بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
theft
U
بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
distances
U
بعد دورکردن
distance
U
بعد دورکردن
denationalizes
U
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalises
U
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalising
U
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalize
U
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizing
U
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalised
U
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalized
U
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
red herring
<idiom>
U
از موضوع اصلی دورکردن
clearest
U
دورکردن گوی از نزدیک دروازه
clears
U
دورکردن گوی از نزدیک دروازه
clearer
U
دورکردن گوی از نزدیک دروازه
clear
U
دورکردن گوی از نزدیک دروازه
lick son
U
عیبی را با شلاق از کسی دورکردن
disadvantaged
U
محروم
deprived
U
محروم
bereaved
U
محروم
sans
U
محروم از
blighted
U
محروم
cold turkey
U
محروم
excludable
U
محروم کردنی
lower class
U
طبقه محروم
choiceless
U
محروم از حق انتخاب
disinherited
U
محروم ازارث
deprivable
U
محروم کردنی
have not nations
U
ملل محروم
subclass
U
طبقه محروم
underclass
U
طبقه محروم
underclass
U
طبقهی محروم
exclusion
U
محروم سازی
to be defected
U
محروم شدن
disadvantaged children
U
کودکان محروم
unhouseled
U
محروم از عشاء ربانی
inalienable
U
محروم نشدنی لایتجزا
estopel
U
امرخاصی محروم شود
dispossessor
U
ازتصرف محروم کننده
disseisin
U
محروم شدگی ازتصرف
dehumanize
U
از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanising
U
از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanises
U
از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanizes
U
از خصائص انسانی محروم شدن
privation
U
محروم سازی تعلیق مقام
privations
U
محروم سازی تعلیق مقام
dehumanised
U
از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanized
U
از خصائص انسانی محروم شدن
underprivileged
U
محروم از مزایای اجتماعی واقتصادی
To be deprived of something .
U
از چیزی محروم شدن ( ماندن )
infamous
U
محروم از حقوق مدنی ترذیلی
dehumanizing
U
از خصائص انسانی محروم شدن
disfranchisement
U
محروم سازی یا محرومیت ازحق انتخابات
She has had many privations in her youth .
U
درجوانی از بسیاری چیزها محروم مانده
The referee put a boycott on him .
U
داور اورا از بازی محروم کرد
These trees deprive the house of light .
U
این درختها منز ؟ را نور محروم می کنند
lumpen
U
محروم شده از حقوق اجتماعی وسیاسی وغیره
exclusion
U
اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از دوبازی اینده
disqualifications
U
اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
disqualification
U
اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
frustrations
U
خنثی سازی محروم سازی
frustration
U
خنثی سازی محروم سازی
ouster
U
بی بهره سازی محروم سازی
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com