English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 123 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
oddson U محتمل به بردیا موفقیت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
winning streak <idiom> U موفقیت پشت موفقیت
promising U محتمل
verisimilar U محتمل
probable U محتمل
posses U محتمل
posse U محتمل
apt U محتمل
likly U محتمل
likeliest U محتمل
likelier U محتمل
likely U محتمل
feasible U محتمل
plausible U محتمل
so so U محتمل
unsuspected U غیر محتمل
snake in the grass U خطر محتمل
improbable U غیر محتمل
likelihoood U امر محتمل
contingency U محتمل الوقوع
contingencies U محتمل الوقوع
presumable U فرض محتمل
plausive U وسیع محتمل
oddson U بیشتر محتمل
contingents U محتمل الوقوع
contingent U محتمل الوقوع
unlikely U غیر محتمل
potentia propinqua U امر محتمل الوقوع
unapt U نامناسب غیر محتمل
rule out U غیر محتمل شمردن
impend U محتمل الوقوع بودن
improbably U بطور غیر محتمل
to rule something out U چیزی را غیر محتمل شمردن
to exclude something [as something] U چیزی را غیر محتمل شمردن
improbability U استبعاد حادثه یا امر غیر محتمل
hits U موفقیت
hitting U موفقیت
good speed U موفقیت
prosperity U موفقیت
achievements U موفقیت
successes U موفقیت
success U موفقیت
hit U موفقیت
achievement U موفقیت
unsuccessfully U عدم موفقیت
successful <adj.> U موفقیت آمیز
achievable U موفقیت پذیر
top flight U بالاترین موفقیت
success ratio U بهر موفقیت
unsuccess U عدم موفقیت
pass muster <idiom> U آزمایش را با موفقیت
average U میانگین موفقیت
exploitation U استفاده از موفقیت
flying colors U موفقیت قطعی
abortiveness U عدم موفقیت
unsuccessful U عدم موفقیت
averages U میانگین موفقیت
hits U اصابت موفقیت
miscarriage U عدم موفقیت
miscarriages U عدم موفقیت
hit U اصابت موفقیت
failures U عدم موفقیت
failure U عدم موفقیت
grand slams U موفقیت کامل
averaging U میانگین موفقیت
grand slam U موفقیت کامل
hitting U اصابت موفقیت
averaged U میانگین موفقیت
win out <idiom> U موفقیت پس از کار سخت
connects U حرکت موفقیت امیز
lock up <idiom> U اطمینال کامل از موفقیت
ten strike U امر موفقیت امیز
He was drunk with success. U سرمست از موفقیت بود
achieve U کسب موفقیت کردن
connect U حرکت موفقیت امیز
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
prospect [of something] U امید موفقیت [در چیزی]
achieved U موفقیت در انجام کاری
land on one's feet <idiom> U با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن
bring off U به نتیجه موفقیت امیزی رسیدن
fleshment U خوشحالی حاصله از نخستین موفقیت
he wished success to all U بهمه گفت موفقیت شماراخواستارم
percentage U نسبت حرکات موفقیت امیز
abort عدم موفقیت درانجام ماموریت
percentages U نسبت حرکات موفقیت امیز
to carry something to a successful issue U چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
caculated risk <idiom> U شانس زیاد برای موفقیت
you said it/you can say that again <idiom> U نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
get through <idiom> U کاری شاق را با موفقیت پشت سر نهادن
track record U آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
We made a long step toward success. U قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم
His triumph was very short- lived . U موفقیت اش بسیار کوتاه ( مدت ) بود
track records U آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
pass completion average U میانگین موفقیت بازیگر درگرفتن پاس
if it works U اگر این کار با موفقیت انجام شود
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
chases U تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chase U تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chased U تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chasing U تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
With a long face . U با لب ؟ لوچه آویزان ( اشاره به ناکامی وعدم موفقیت )
land office business U کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
rest on one's laurels <idiom> U خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
lap money U جایزه نقدی برای موفقیت درهر دور مسابقه اتومبیل رانی
dummies U دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
When we get this project off the ground we can relax. U وقتی این پروژه پا بگیرد و با موفقیت شروع شود، دیگر خیالمان راحت است.
dummy U دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
They have successfully managed the balancing act between retaining the rustic charm and modern conversion. U آنها با موفقیت توانستند تعادل بین افسون روستایی و تبدیل مدرن را ایجاد کنند.
framing error U خطایی که در اثر عدم موفقیت و خرابی دستگاه پذیرش دربازشناسی صحت بیتهایی که تشکیل یک کاراکتر را میدهندپیش می اید
go great guns <idiom> U موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
If these projections are anywhere close to accurate, it would be a great success. U اگر این پیش بینی ها حتی کمی دقیق باشند، این موفقیت بزرگی می بود.
aborted U عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborting U عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborts U عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
achieves U تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieving U تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieved U تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
ego loss programming U تنظیم کارهای برنامه نویسی بطوریکه اعتبار موفقیت یاگناه شکست باید بجای یک برنامه نویس میان چندبرنامه نویس تقسیم گردد
exploits U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com