English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
get after someone <idiom> U مجبور کردن شخص درانجام کاری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
rat out on <idiom> U مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
free hand <idiom> U کاملاآزاد درانجام کاری
tie down <idiom> U منع کردنکسی درانجام کاری یارفتن به جایی
deliver the goods <idiom> U موفق درانجام کاری که خوب انتظار میرود
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
have a go at <idiom> U سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
to be in d. U کوتاهی درانجام وفیفه کردن
oblige U مجبور کردن
obliged U مجبور کردن
forces U مجبور کردن
force U مجبور کردن
compels U مجبور کردن
compelling U مجبور کردن
constrain U مجبور کردن
constraining U مجبور کردن
constrains U مجبور کردن
forcing U مجبور کردن
compel U مجبور کردن
compelled U مجبور کردن
obligations U مجبور کردن
obliges U مجبور کردن
obligation U مجبور کردن
have U مجبور بودن وادار کردن
induces U اغوا کردن مجبور شدن
inducing U اغوا کردن مجبور شدن
induced U اغوا کردن مجبور شدن
having U مجبور بودن وادار کردن
induce U اغوا کردن مجبور شدن
forces U قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forcing U قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
force U قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
put the screws to someone <idiom> U مجبور کردن شخص دراطاعت ازشما
eat crow <idiom> U مجبور کردن کسی به اشتباه وشکست
enforcement U مجبور کردن وادار کردن به اکراه
throw out <idiom> U اخراج کردن،مجبور به ترک کردن
turn out <idiom> U بیرون کردنکسی ،کسی را مجبور به ترک یا رفتن کردن
push (someone) around <idiom> U اجبار شخص درانجام کارها
abort عدم موفقیت درانجام ماموریت
he was p in his promises U درانجام وعدههای خود دقیق بود
breach of trust U کوتاهی درانجام دادن انچه که به موجب سند تنظیمی در تاسیس حقوقی می بایستی انجام دهد
bound up U مجبور
aborting U عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborts U عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborted U عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
coercive U مجبور کننده
constrainable U مجبور کردنی
under constraint U مجبور درفشار
compellable U مجبور کردنی
impel U بر ان داشتن مجبور ساختن
impelling U بر ان داشتن مجبور ساختن
impels U بر ان داشتن مجبور ساختن
impelled U بر ان داشتن مجبور ساختن
walk the plank <idiom> U مجبور به استعفا شدن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
toss out <idiom> U مجبور به ترک شدن ،ازدست دادن
The army had to retreat from the battlefield. U ارتش مجبور به عقب نشینی از میدان جنگ شد.
walk the plank <idiom> U مجبور به ترک کشتی بوسیله دزدان دریایی
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
reprisals U در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
reprisal U در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
tempering (metallurgy) U بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
torches U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes U راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torching U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
nemo tenetur se impum accusare U هیچ کس مجبور نیست خود رابه گناهی متهم کند
whitewash U سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumbled U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash. U کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumbles U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
pence for any thing U میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing U خطوط خاتم کاری و منبت کاری
reforesting U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
stucco U گچ کاری کردن
recondition U نو کاری کردن
habitual way of doing anything U کردن کاری
reconditions U نو کاری کردن
reconditioned U نو کاری کردن
engrave U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
primes U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardened U درخت کاری کردن باغبانی کردن
mess U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
garden U درخت کاری کردن باغبانی کردن
primed U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
prime U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engraved U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
messes U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
engraves U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
gardens U درخت کاری کردن باغبانی کردن
hammers U چکش کاری کردن
flourishes U زینت کاری کردن
adventurism U اقدام به کاری کردن
stunts U شیرین کاری کردن
mind to do a thing U متمایل کردن به کاری
to touch up U دست کاری کردن
splaying U منبت کاری کردن
shyster U دغل کاری کردن
to start out to do something U قصد کاری را کردن
carvings U کنده کاری کردن
blackjack U مجبوربانجام کاری کردن
manipulation U دست کاری کردن
stunt U شیرین کاری کردن
plasters U گچ کاری کردن اندود
splays U منبت کاری کردن
contract U مقاطعه کاری کردن
go near to do something U تقریبا کاری را کردن
splay U منبت کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ). U از قصد کاری را کردن
the proper time to do a thing U برای کردن کاری
flourished U زینت کاری کردن
stunting U شیرین کاری کردن
hammered U چکش کاری کردن
splayed U منبت کاری کردن
purfle U منبت کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . U محکم کاری کردن
To perform a feat. U شیرین کاری کردن
carves U کنده کاری کردن
inlay U خاتم کاری کردن
to brush over U دست کاری کردن
carve U کنده کاری کردن
keen set for doing anything U مشتاق کردن کاری
inlaying U خاتم کاری کردن
inlays U خاتم کاری کردن
spackle U بتونه کاری کردن
carved U کنده کاری کردن
rodeos U سوار کاری کردن
keen set for doing anything U ارزومند کردن کاری
rodeo U سوار کاری کردن
calker U بتونه کاری کردن
plaster U گچ کاری کردن اندود
stick with <idiom> U دنبال کردن کاری
hammer U چکش کاری کردن
enamel U مینا کاری کردن
refashion U دست کاری کردن
to intervene in an affair U در کاری مداخله کردن
granulate U چکش کاری کردن
lubrication U روغن کاری کردن
flourish U زینت کاری کردن
Inevitably it invites/evokes comparison with the original, of which the remake is merely a pale shadow. U این به ناچار مقایسه با نسخه اصلی را مجبور می کند که بازسازی فیلمش کاملا قلابی است.
to persuade somebody of something U کسی را متقاعد به کاری کردن
job U ایوب مقاطعه کاری کردن
service U ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to egg [on] U تحریک [به کاری ناعاقلانه] کردن
bosses U برجسته کاری ریاست کردن بر
p in power to do something U عدم نیروبرای کردن کاری
bossed U برجسته کاری ریاست کردن بر
prone to do something آماده برای کردن کاری
lift a finger (hand) <idiom> U کاری بکن ،کمک کردن
to run the show U در کاری اختیار داری کردن
boss U برجسته کاری ریاست کردن بر
give someone a hand <idiom> U با کاری به کسی کمک کردن
walk out U کاری راناگهان ترک کردن
bossing U برجسته کاری ریاست کردن بر
to have a finger in every pie U درهمه کاری دخالت کردن
to incite somebody to something U کسی را به کاری تحریک کردن
the right way to do a thing U صحیح برای کردن کاری
jobs U ایوب مقاطعه کاری کردن
To do something in a pique . U از روی لج ولجبازی کاری را کردن
serviced U ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to keep regular hours U هر کاری را درساعت معین کردن
systematization U اسلوبی کردن همست کاری
step in U مداخله بیجا در کاری کردن
To come to blows with someone . U با کسی کتک کاری کردن
back to the drawing board <idiom> U کاری را از اول شروع کردن
to omit doing a thing U از کاری فروگذار یا غفلت کردن
on your own U خودم تنهایی [کاری را کردن]
end up <idiom> U پایان ،بلاخره کاری کردن
lime U با اهک کاری سفید کردن
limes U با اهک کاری سفید کردن
to take trouble to do anything U زحمت کردن کاری را بخوددادن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
glid U تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
specializing U ویژه کاری کردن متخصص شدن
oversells U بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to seek a position U جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
specialising U ویژه کاری کردن متخصص شدن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
oversold U بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
specializes U ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialize U ویژه کاری کردن متخصص شدن
overselling U بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
specialises U ویژه کاری کردن متخصص شدن
fillet U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filleting U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com