Perdic | متوسط میانجی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (2 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	midway U	متوسط میانجی

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	moderator U	میانجی
	intermediator U	میانجی
	interface U	میانجی
	arbitrators U	میانجی
	arbitrator U	میانجی
	arbitress U	میانجی
	intermedium U	میانجی
	intermediary U	میانجی
	mediator U	میانجی
	mediators U	میانجی
	interfaces U	میانجی
	intermediaries U	میانجی
	refereeing U	میانجی
	conciliation officer U	میانجی
	refereed U	میانجی
	conciliator U	میانجی
	go between U	میانجی
	placater U	میانجی
	referees U	میانجی
	paraclete U	میانجی
	go-between U	میانجی
	moderators U	میانجی
	catalyzer U	میانجی
	intermediate U	میانجی
	referee U	میانجی
	intercessor U	میانجی
	interagent U	میانجی
	go-betweens U	میانجی
	detonator U	خرج میانجی
	interagency U	میانجی گری
	lingua franca U	زبان میانجی
	to stand between U	میانجی شدن
	user interface U	میانجی کمکی
	to stand or go between U	میانجی شدن
	buffer U	حافظه میانجی
	mediums U	میانجی واسطه
	medium U	میانجی واسطه
	detonators U	خرج میانجی
	boosters U	خرج میانجی
	buster U	خرج میانجی
	booster U	خرج میانجی
	intermediary bank U	بانک میانجی
	intercession U	میانجی گری
	communication interface U	میانجی ارتباطی
	intermediation U	میانجی گری
	intercessions U	میانجی گری
	intercede U	میانجی گری کردن
	scsi U	میانجی سیستم کامپیوترکوچک
	intermedial U	میانجی گری کننده
	system v interface definition U	تعریف میانجی سیستم 5
	graphical user interface U	میانجی نگارهای کاربر
	intermediacy U	میانجی گری مداخله
	mediative U	وابسته به میانجی گری
	interceded U	میانجی گری کردن
	network interface card U	کارت میانجی شبکه
	mediacy U	شفاعت میانجی گری
	detonator U	خرج میانجی جنگی
	mediating U	میانجی گری کردن
	mediates U	میانجی گری کردن
	mediated U	میانجی گری کردن
	mediate U	میانجی گری کردن
	mediatory U	وابسته به میانجی گری
	detonators U	خرج میانجی جنگی
	intercedes U	میانجی گری کردن
	interceding U	میانجی گری کردن
	enhanced system device interface U	میانجی دستگاه سیستم پیشرفته
	application program interface U	میانجی یا رابط برنامه کاربردی
	interposing U	در میان امدن میانجی شدن
	interposed U	در میان امدن میانجی شدن
	small computer system interface U	میانجی سیستم کامپیوتری کوچک
	interpose U	در میان امدن میانجی شدن
	midi U	میانجی رقمی الات موسیقی
	musical instrument digital interface U	میانجی رقمی الات موسیقی
	interposes U	در میان امدن میانجی شدن
	intercede U	میانجی شدن میانه گیری کردن
	intercedes U	میانجی شدن میانه گیری کردن
	interceding U	میانجی شدن میانه گیری کردن
	To meciate . To intervene . U	پا درمیانی کردن ( واسطه یا میانجی شدن )
	interceded U	میانجی شدن میانه گیری کردن
	mean sea level U	ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
	presentation manager U	تهیه شده است IB , icrosoftیک میانجی رابط نگارهای ورابط برنامه نویسی کاربردی
	life expectancies U	سن متوسط
	medium U	متوسط
	intermediate U	متوسط
	life expectancy U	سن متوسط
	medium gravle U	شن متوسط
	average limit of ice U	حد متوسط یخ
	intermedial U	متوسط
	moderating U	متوسط
	mediums U	متوسط
	moderates U	متوسط
	moderated U	متوسط
	moderate U	متوسط
	mesne U	متوسط
	averages U	متوسط
	meanest U	متوسط
	averages U	حد متوسط
	average U	متوسط
	average U	حد متوسط
	averaged U	متوسط
	averaged U	حد متوسط
	averaging U	متوسط
	mean U	متوسط
	tolerable U	متوسط
	modals U	متوسط
	modal U	متوسط
	meaner U	متوسط
	osculant U	متوسط
	meant U	متوسط
	averaging U	حد متوسط
	mediocre U	متوسط
	mean deviation U	انحراف متوسط
	mean income U	درامد متوسط
	mean life U	عمر متوسط
	average variable cost U	هزینه متوسط
	mean value U	مقدار متوسط
	mean time U	ساعت متوسط
	mean time U	زمان متوسط
	mean stress U	خستگی متوسط
	mean speed U	سرعت متوسط
	mean price U	قیمت متوسط
	average total cost U	هزینه متوسط کل
	average value U	مقدار متوسط
	mean depth U	عمق متوسط
	average voltage U	ولتاژ متوسط
	mean daily U	متوسط روزانه
	intermediate hurdle U	مانع متوسط
	intermediate high voltage line U	خط فشار متوسط
	averagly U	بطور متوسط
	girder bridge U	پل بیلی متوسط
	intermediate lampholder U	سر پیچ متوسط
	intermediate pressure U	فشار متوسط
	mean chord U	وتر متوسط
	m.f. U	فرکانس متوسط
	averagely U	بطور متوسط
	middlingly U	بطور متوسط
	intermediate contrast U	تغایر متوسط
	intermediately U	بطور متوسط
	m.f. U	بسامد متوسط
	moderate speed U	سرعت متوسط
	a modest income U	درآمدی متوسط
	medium frequency U	بسامد متوسط
	medium scale U	در مقیاس متوسط
	medium cloud U	ابرهای متوسط
	a medium sized car U	یک اتومبیل متوسط
	every Tom, Dick and Harry <idiom> U	طبقه متوسط
	weighted average U	متوسط وزنی
	middle price U	قیمت متوسط
	monthly average U	متوسط ماهیانه
	on the a U	بطور متوسط
	mid range U	برد متوسط
	secondarily U	بطور متوسط
	sort of U	بمقدار متوسط
	sort of U	بمیزان متوسط
	subaverage U	زیر حد متوسط
	medium voltage U	ولتاژ متوسط
	true power U	توان متوسط
	medium carbon steel U	فولادباکربن متوسط
	medium artillery U	توپخانه متوسط
	mediterranean sea U	بحر متوسط
	above average <adj.> U	بیش از حد متوسط
	above-average <adj.> U	بیش از حد متوسط
	over-average <adj.> U	بیش از حد متوسط
	mean velocity U	سرعت متوسط
	mean variation U	تغییر متوسط
	over-average <adj.> U	بیشتر از حد متوسط
	medial U	میانه متوسط
	median income U	درامد متوسط
	median gray U	خاکستری متوسط
	above average <adj.> U	بالاتر از حد متوسط
	above-average <adj.> U	بالاتر از حد متوسط
	over-average <adj.> U	بالاتر از حد متوسط
	above average <adj.> U	بیشتر از حد متوسط
	medially U	بطورمیانه یا متوسط
	above-average <adj.> U	بیشتر از حد متوسط
	medium U	مقدار متوسط
	duffers U	بازیگر متوسط
	duffer U	بازیگر متوسط
	medium wave U	موج متوسط
	thins U	تیم متوسط
	thinnest U	تیم متوسط
	average depth U	عمق متوسط
	average latency U	رکود متوسط
	average latency U	تاخیر متوسط
	thinners U	تیم متوسط
	average life U	عمر متوسط
	thinned U	تیم متوسط
	thin U	تیم متوسط
	normal U	میانه متوسط
	average output U	محصول متوسط
	average payment U	پرداخت متوسط
	averaging U	مقدار متوسط
	average input U	نهاده متوسط
	halftone U	رنگ متوسط
	halftones U	رنگ متوسط
	mediums U	متوسط معتدل
	medium U	متوسط معتدل
	life expectancy U	عمر متوسط
	average deviation U	انحراف متوسط
	average discharge U	بده متوسط