English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
rescussor U متمرد نسبت به قانون
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
law of variable proportion U قانون نسبت متغیر
rescous U مقاومت در برابر قانون تمرد نسبت به مامورین دولت
qualified indorsement U فهرنویسی برات یا سفته با ذکرمطلبی که مسئوولیت فهرنویس را نسبت به ان چه قانون مقرر داشته است محدودتر یا وسیعتر کند
unesco (= united nations educational U ه افزایش احترام ملل نسبت به عدالت و حکومت قانون وحقوق انسانی و ازادیهای اساسی انچنان که موردتصویب منشور ملل متحد است بشود
leverage U نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
lift fan U توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
ohm's law U جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
rebel U متمرد
outlawed U متمرد
outlawing U متمرد
lawbreaker U متمرد
rabel U متمرد
insurgents U متمرد
malignant U متمرد
outlaws U متمرد
insurgent U متمرد
out law U متمرد
rebels U متمرد
outlaw U متمرد
bandits U متمرد
rebellios U متمرد
mutinous U متمرد
mutineer U متمرد
mutineers U متمرد
rebet U متمرد
recusant U متمرد
intractable U متمرد
bandit U متمرد
revolted U متمرد
disobedient U متمرد
rebellious U متمرد
rebelled U متمرد
rebelling U متمرد
recalcitrant U متمرد
liftjet U توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
insurgents U متمرد شورش گر
wayward U نافرمان متمرد
out law U ادم متمرد
malcontent U متمرد ناراضی
malcontents U متمرد ناراضی
unruly U متمرد مضطرب
contumacious U سرپیچ متمرد
rebellous U متمرد سخت
insurgent U متمرد شورش گر
legalism U رستگاری از راه نیکوکاری افراط در مراعات قانون اصول قانون پرستی
forced sale U فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
the law is not retroactive U قانون شامل گذشته نمیشود قانون عطف بماسبق نمیکند
code U قانون بصورت رمز دراوردن مجموعه قانون تهیه کردن
prorata U برحسب نسبت معین بهمان نسبت
attributable U قابل نسبت دادن نسبت دادنی
fractious U متمرد زود رنج
mutineers U شخص متمرد سرباز یاغی
mutineer U شخص متمرد سرباز یاغی
declaratory statute U قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
law of procedure U قانون اصول محاکمات قانون شکلی
nationallism U مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
canon U قانون کلی قانون شرع
canons U قانون کلی قانون شرع
say's law U قانون سی . براساس این قانون
penal statute U قانون جزایی قانون مجازات
marginal productivity law U قانون بازدهی نهائی قانون بهره وری نهائی ب_راساس این ق__انون با اف_زایش یک عامل تولید با ف_رض ثابت بودن سایر ع__وامل تولیدنهائی نهایتا کاهش خواهدیافت
implied trust U امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
the law does not apply to him U او مشمول قانون نمیشود قانون شامل او نمیشود
the long arm of the law U دست قانون [دست قدرتمند قانون]
uncross U نسبت
with respect to U نسبت به
rapport U نسبت
relational U نسبت
than U نسبت به
ratios U نسبت
proportional U به نسبت
quotient U نسبت
In what proportion ? U به چه نسبت ؟
In the ration lf one to ten . U به نسبت یک به ده
towards U نسبت به
quotients U نسبت
t ratio U نسبت تی
in respect of U نسبت به
relation U نسبت
in the ratio of U به نسبت
cognation U نسبت
to U تا نسبت به
proportion U نسبت
in respect of U به نسبت
in relation to U نسبت به
respects U نسبت
respect U نسبت
bearing U نسبت
rate U نسبت
in connexion with U نسبت به
rates U نسبت
in proprotion to U نسبت به
in regard of U نسبت به
in regard to U نسبت به
kinship U نسبت
format U نسبت
formats U نسبت
the rat of to U نسبت دو به سه
ratio U نسبت
apropos of U نسبت به
proportions U نسبت
as compared to U نسبت به
stress ratio U نسبت تنش
into U نسبت به مقارن
strength ratio U نسبت استحکام
ten's complement U متمم نسبت به 01
imputing U نسبت دادن
self relative U نسبت بخود
shunt ratio U نسبت شنت
concentration ratio U نسبت تمرکز
settlement ratio U نسبت نشست
recycling ratio U نسبت بازگردانی
error ratio U نسبت خطا
relationship U وابستگی نسبت
relationships U وابستگی نسبت
roundness U نسبت گردی
saving ratio U نسبت پس انداز
relativization U نسبت دادن
scale down U به نسبت ثابت
scalling factor U نسبت اشل
selection ratio U نسبت گزینش
sensitivity ratio U نسبت حساسیت
reduction ratio U نسبت کاهش
impluse ratio U نسبت ایمپولز
correlation ratio U نسبت همبستگی
in d. of U با بی اعتنایی نسبت به
control ratio U نسبت فرمان
contact ratio U نسبت تماس
compression ratio U نسبت تراکم
inverse ratio or proportion U نسبت معکوس
inverse ratio U نسبت معکوس
ionic ratio U نسبت یونی
cash ratio U نسبت نقدینگی
bypass ratio U نسبت کنارگذاری
bear on U نسبت داشتن
baud rate U نسبت باود
assion U نسبت دادن
aspect ratio U نسبت دید
aspect ratio U نسبت تصویر
cost benefit ratio U نسبت فایده
impluse ratio U نسبت ضربه
imputation U نسبت دادن
factor proportion U نسبت عوامل
feedback ratio U نسبت فیدبک
feedback ratio U نسبت پس خوراند
fineness ratio U نسبت فرافت
distribution ratio U نسبت توزیع
deposit ratio U نسبت سپرده
glide ratio U نسبت سریدن
gyromagnetic ratio U نسبت ژیرومغناطیسی
he is faithful to me U نسبت به من باوفاست
current ratio U نسبت جاری
hit ratio U نسبت اصابت
image ratio U نسبت تصویر
impedance ratio U نسبت امپدانس
imputable U نسبت دادنی
aspect ratio U نسبت صفحه
ascribable U نسبت دادنی
lay to U نسبت دادن به
porosity U نسبت روزنه ها
toward U بطرف نسبت به
price ratio U نسبت قیمت
progenitorship U نسبت جدی
progressive ratio U نسبت تصاعدی
prorenata U نسبت موافق
proximity of blood U قرابت نسبت
ratio detector U اشکارساز نسبت
ratio of transformer U نسبت مبدل
transformer ratio U نسبت مبدل
attributing U نسبت دادن
attributes U نسبت دادن
attribute U نسبت دادن
us U نسبت بما
operating ratio U نسبت عملیاتی
one's complement U متمم نسبت به یک
liquidity ratio U نسبت نقدینگی
magnetogyric ratio U نسبت ژیرومغناطیس
affine U نسبت ازدواجی
affine U نسبت سلبی
advalorem U به نسبت قیمت
activity ratio U نسبت فعالیت
oxygen ration U نسبت اکسیژن
acidity coefficient U نسبت اکسیژن
abundance ratio U نسبت فراوانی
absorption ratio U نسبت جذب
mobility ratio U نسبت تحرک
mole ratio U نسبت مولی
nines complement U متمم نسبت به 9
abundance U نسبت فراوانی
visibility U نسبت دید
recycle ratio U نسبت بازگردانی
void ratio U نسبت منفذها
rate U اندازه نسبت
rates U اندازه نسبت
ascribing U نسبت دادن
credit U نسبت دادن
to put down U نسبت دادن
credited U نسبت دادن
to do by U رفتارکردن نسبت به
to behave toward U رفتارکردن نسبت به
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com