Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
mind to do a thing
U
متمایل کردن به کاری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
inclines
U
متمایل کردن
incline
U
متمایل کردن
biases
U
بیک طرف متمایل کردن
sway
U
متمایل شدن یا کردن و بعقیدهای
swayed
U
متمایل شدن یا کردن و بعقیدهای
bias
U
بیک طرف متمایل کردن
sways
U
متمایل شدن یا کردن و بعقیدهای
minded
U
متمایل
prone
U
متمایل
propense
U
متمایل
amenable
U
متمایل
oriented
U
متمایل به
inclinatory
U
متمایل
avid
U
متمایل
inclinable
U
متمایل
swept
U
متمایل
partial
U
متمایل به
likes
U
متمایل به تساوی
trepan
U
متمایل شدن
expansive
U
متمایل به توسعه
inclines
U
متمایل شدن
cephalad
U
متمایل بطرف سر
contractive
U
متمایل به انقباض
downward
U
متمایل بپایین
incline
U
متمایل شدن
like
U
متمایل به تساوی
liked
U
متمایل به تساوی
dancy
U
متمایل به رقص
swimmy
U
متمایل بگیجی
grayish
U
متمایل به خاکستری
apt
U
متمایل اماده
tendentious
U
متمایل متوجه
yellowy
U
متمایل به زردی
dermotropic
U
متمایل به پوست
longish
U
متمایل به درازی
greenish
U
متمایل به سبز
fain
U
متمایل بخشنودی
runny
U
متمایل بدویدن
biassed
U
متمایل بیکسو
fattish
U
متمایل به چاق
bossy
U
متمایل به ریاست مابی
bossiness
U
متمایل به ریاست مابی
deasil
U
متمایل بطرف راست
suicidal
U
وابسته یا متمایل به خودکشی
forward slope
U
شیب متمایل به جلو
zenkatsu dachi
U
ایستادن متمایل به جلو
pneumotropic
U
متمایل به نسج ریوی
pruplish
U
متمایل به رنگ ارغوانی
adaxial
U
متمایل بطرف محور
gravitating
U
متمایل شدن بطرف
gravitates
U
متمایل شدن بطرف
gravitate
U
متمایل شدن بطرف
gravitated
U
متمایل شدن بطرف
cephalad
U
متمایل بطرف راس
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tending
U
متمایل بودن به گرایش داشتن
antrorse
U
خمیده بجلو یا متمایل ببالا
soiuth ward
U
بطرف جنوب متمایل بجنوب
lie over
U
متمایل بودن منتظر ماندن
lie over
U
بتاخیر افتادن متمایل شدن
tended
U
متمایل بودن به گرایش داشتن
tends
U
متمایل بودن به گرایش داشتن
tend
U
متمایل بودن به گرایش داشتن
neologian
U
متمایل به تعلیمات نوین مذهبی
south wards
U
بطرف جنوب متمایل بجنوب
coral pink
U
رنگ ارغوانی متمایل به زردکمرنگ
lopsided
U
متمایل بیک طرف بی قرینه
the odds are in our favour
U
احتمالات بسوی ما متمایل است یا می چربد
bank
U
دوران یا متمایل شدن هواپیماحول محور طولی
banks
U
دوران یا متمایل شدن هواپیماحول محور طولی
primming
U
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy)
U
بازپخت
[سخت گردانی]
[دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن]
[فلز کاری]
torch
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes
U
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
blow torch
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade
U
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
tint
U
[هاله ای از رنگ که بیشتر به سمت سفید متمایل باشد.]
beryl
U
سیلیکات بریلیوم و الومینیوم رنگ ابی متمایل به سبز
bumbles
U
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled
U
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble
U
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash.
U
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
whitewash
U
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
pence for any thing
U
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing
U
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
reforests
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reconditions
U
نو کاری کردن
recondition
U
نو کاری کردن
stucco
U
گچ کاری کردن
reconditioned
U
نو کاری کردن
habitual way of doing anything
U
کردن کاری
mess
U
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
engraved
U
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforce
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
primes
U
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
garden
U
درخت کاری کردن باغبانی کردن
engrave
U
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforces
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
primed
U
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardened
U
درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforcing
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
prime
U
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardens
U
درخت کاری کردن باغبانی کردن
messes
U
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
engraves
U
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
To do something on purpose ( deliberately ).
U
از قصد کاری را کردن
carves
U
کنده کاری کردن
carved
U
کنده کاری کردن
carve
U
کنده کاری کردن
refashion
U
دست کاری کردن
enamel
U
مینا کاری کردن
To perform a feat.
U
شیرین کاری کردن
purfle
U
منبت کاری کردن
calker
U
بتونه کاری کردن
blackjack
U
مجبوربانجام کاری کردن
carvings
U
کنده کاری کردن
hammer
U
چکش کاری کردن
keen set for doing anything
U
مشتاق کردن کاری
keen set for doing anything
U
ارزومند کردن کاری
rodeos
U
سوار کاری کردن
rodeo
U
سوار کاری کردن
splays
U
منبت کاری کردن
splaying
U
منبت کاری کردن
granulate
U
چکش کاری کردن
go near to do something
U
تقریبا کاری را کردن
stick with
<idiom>
U
دنبال کردن کاری
stunts
U
شیرین کاری کردن
stunting
U
شیرین کاری کردن
hammered
U
چکش کاری کردن
hammers
U
چکش کاری کردن
adventurism
U
اقدام به کاری کردن
stunt
U
شیرین کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution .
U
محکم کاری کردن
splayed
U
منبت کاری کردن
splay
U
منبت کاری کردن
manipulation
U
دست کاری کردن
contract
U
مقاطعه کاری کردن
flourished
U
زینت کاری کردن
to intervene in an affair
U
در کاری مداخله کردن
to touch up
U
دست کاری کردن
the proper time to do a thing
U
برای کردن کاری
inlay
U
خاتم کاری کردن
inlaying
U
خاتم کاری کردن
spackle
U
بتونه کاری کردن
to brush over
U
دست کاری کردن
flourishes
U
زینت کاری کردن
lubrication
U
روغن کاری کردن
flourish
U
زینت کاری کردن
inlays
U
خاتم کاری کردن
shyster
U
دغل کاری کردن
to start out to do something
U
قصد کاری را کردن
plasters
U
گچ کاری کردن اندود
plaster
U
گچ کاری کردن اندود
to keep regular hours
U
هر کاری را درساعت معین کردن
To do something in a pique .
U
از روی لج ولجبازی کاری را کردن
to egg
[on]
U
تحریک
[به کاری ناعاقلانه]
کردن
p in power to do something
U
عدم نیروبرای کردن کاری
to run the show
U
در کاری اختیار داری کردن
give someone a hand
<idiom>
U
با کاری به کسی کمک کردن
back to the drawing board
<idiom>
U
کاری را از اول شروع کردن
end up
<idiom>
U
پایان ،بلاخره کاری کردن
on your own
U
خودم تنهایی
[کاری را کردن]
walk out
U
کاری راناگهان ترک کردن
to have a finger in every pie
U
درهمه کاری دخالت کردن
to persuade somebody of something
U
کسی را متقاعد به کاری کردن
to incite somebody to something
U
کسی را به کاری تحریک کردن
job
U
ایوب مقاطعه کاری کردن
jobs
U
ایوب مقاطعه کاری کردن
bosses
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
prone to do something
آماده برای کردن کاری
lift a finger (hand)
<idiom>
U
کاری بکن ،کمک کردن
to omit doing a thing
U
از کاری فروگذار یا غفلت کردن
service
U
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to take trouble to do anything
U
زحمت کردن کاری را بخوددادن
step in
U
مداخله بیجا در کاری کردن
limes
U
با اهک کاری سفید کردن
lime
U
با اهک کاری سفید کردن
To come to blows with someone .
U
با کسی کتک کاری کردن
systematization
U
اسلوبی کردن همست کاری
to stop
[doing something]
U
توقف کردن
[از انجام کاری]
boss
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossed
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossing
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
the right way to do a thing
U
صحیح برای کردن کاری
serviced
U
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
glid
U
تذهیب کاری
[در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
to get cracking
U
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
specializes
U
ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialize
U
ویژه کاری کردن متخصص شدن
see to (something)
<idiom>
U
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
overselling
U
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
to seek a position
U
جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
specializing
U
ویژه کاری کردن متخصص شدن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com