Perdic | متقابل یا هماهنگ | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (2 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	proportional U	متقابل یا هماهنگ

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	synchronises U	هماهنگ کردن هماهنگ شدن
	synchronised U	هماهنگ کردن هماهنگ شدن
	synchronizes U	هماهنگ کردن هماهنگ شدن
	synchronize U	هماهنگ کردن هماهنگ شدن
	synchronising U	هماهنگ کردن هماهنگ شدن
	counteroffensive U	تعرض وحمله متقابل حمله تعرضی متقابل
	recriminate U	اتهام متقابل وارد کردن دعوای متقابل طرح کردن دوباره متهم ساختن
	counter memorial U	یادداشت متقابل اخطار متقابل
	mutual inductance U	اندوکتیویته متقابل اندوکتانس متقابل
	warsaw treaty U	پیمانی که عنوان اصلی ان "پیمان کمک متقابل اروپای شرقی " است و به سال 5591 در ورشوپایتخت لهستان منعقد شد وهدف ان کمک متقابل کشورهای اروپای شرقی به یکدیگر است و بیشتر جنبه نظامی دارد
	harmonious U	هماهنگ
	consonants U	هماهنگ
	monotone U	هماهنگ
	consonant U	هماهنگ
	coordinated U	هماهنگ
	synchronous U	هماهنگ
	harmonic U	هماهنگ
	harmonic vibration U	ارتعاش هماهنگ
	harmonic oscillator U	نوسانگر هماهنگ
	harmonic motion U	حرکت هماهنگ
	harmonised U	هماهنگ کردن
	harmonises U	هماهنگ کردن
	harmonizing U	هماهنگ کردن
	harmonising U	هماهنگ کردن
	harmonizes U	هماهنگ کردن
	harmonized U	هماهنگ کردن
	harmonize U	هماهنگ کردن
	harmonic wave U	موج هماهنگ
	coordinator U	هماهنگ کننده
	harmonic U	هماهنگ همساز
	subharmonic U	هماهنگ فرعی
	sequencer U	شیر هماهنگ
	coordination U	هماهنگ سازی
	coordinate U	هماهنگ ساختن
	cooperating bishop U	دو فیل هماهنگ
	damped harmonic motion U	حرکت هماهنگ میرا
	coordinate U	متناسب یا هماهنگ کردن
	synchronizing mechanism U	ساز و کار هماهنگ
	creeping attack U	تک هماهنگ شده ضد زیردریایی
	coordinating authority U	مقام هماهنگ کننده
	simple harmonic motion U	حرکت هماهنگ ساده
	damped harmonic oscillator U	نوسانگر هماهنگ میرا
	autosyn U	هماهنگ کننده خودکار
	sequence valve U	شیر هماهنگ کننده
	executive area U	ناحیه هماهنگ ساز
	fire support coordinator U	هماهنگ کنند پشتیبانی اتش
	monotone U	صدای یکنواخت تکرار هماهنگ
	bsc U	SynchronousCommunication Binaryارتباطات هماهنگ دودویی
	concrescent U	دارای رشد مشترک یا هماهنگ
	screen coordinator U	هماهنگ کنند پوشش دریایی
	compatability U	قابلیت انطباق کار هماهنگ با سایردستگاهها
	synchronizes U	همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
	synchronize U	همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
	synchronising U	همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
	synchronised U	همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
	synchronises U	همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
	area coordination group U	گروه هماهنگ کننده عملیات منطقه
	orient U	توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
	cim U	استفاده هماهنگ از کامپیوتر در هر مرحله از طراحی و ساخت
	orienting U	توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
	pseudostereo U	ناوبری همزمان و هماهنگ موشک در سمت و ارتفاع
	proportional clothing U	لباس هماهنگ یا همرنگ زمین یا منطقه عملیات
	orients U	توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
	interactive U	متقابل
	reciprocative U	متقابل
	countering U	متقابل
	mutual U	متقابل
	interactional U	متقابل
	correspounding U	متقابل
	counter U	متقابل
	countered U	متقابل
	opposing U	متقابل
	polar U	متقابل
	reciprocal U	متقابل
	opposed U	متقابل
	counterattack U	حمله متقابل
	counter offensive U	پدافند متقابل
	countermeasure U	اقدام متقابل
	set off U	دعوی متقابل
	transinformation U	اگاهی متقابل
	countermeasures U	اقدامات متقابل
	counter gambit U	گامبی متقابل
	counter fire U	اتش متقابل
	counter current U	جریان متقابل
	counter credit U	اعتبار متقابل
	counterclaim U	دعوی متقابل
	counter offensive U	حمله متقابل
	counter trade U	تجارت متقابل
	counterbid U	پیشنهاد متقابل
	counter offer U	عرضه متقابل
	counteraction U	اقدام متقابل
	counterclaim U	دعوای متقابل
	counterclaim U	ادعای متقابل
	counter offer U	پیشنهاد متقابل
	counter transference U	انتقال متقابل
	counter purchase U	خرید متقابل
	counter-measures U	اقدام متقابل
	counter-measure U	اقدام متقابل
	countermine U	توط ئه متقابل
	intervisibility U	دید متقابل
	crosstalk U	مکالمه متقابل
	iteraction U	عمل متقابل
	logrolling U	همکاری متقابل
	m U	القاگری متقابل
	mutual assistance U	کمک متقابل
	mutual characteristic U	مشخصه متقابل
	transfer characteristic U	مشخصه متقابل
	eclipsed form U	شکل متقابل
	interrelation U	رابطه متقابل
	interaction curve U	خم کنش متقابل
	intercorrelation U	همبستگی متقابل
	harmonic mean U	اعداد متقابل
	transconductance U	رسانایی متقابل
	mutual conductance U	رسانایی متقابل
	grid anode transconductance U	رسانایی متقابل
	interdependency U	اتکاء متقابل
	mutual induction U	القای متقابل
	mutual consistency U	سازگاری متقابل
	crossecheck U	بررسی متقابل
	reciprocal trading U	مبادله متقابل
	reciprocation U	عمل متقابل
	counterwork U	عمل متقابل
	countervailing credit U	اعتبار متقابل
	counterrevolution U	انقلاب متقابل
	counterpoise U	سیم متقابل
	counterpoise U	وزنه متقابل
	counterpawn U	پیاده متقابل
	opposite phase U	فاز متقابل
	mutual terms U	شرایط متقابل
	cross purpose U	قصد متقابل
	cross index U	شاخص متقابل
	cross feed U	خورد متقابل
	cross bill U	شکایت متقابل
	cross action U	دعوی متقابل
	mutual energy U	انرژی متقابل
	mutual inductance U	القاگری متقابل
	mutual relationship U	رابطه متقابل
	inter play U	اثر متقابل
	retaliation U	عمل متقابل
	countering U	ضربت متقابل
	cross-references U	مراجعه متقابل
	antitype U	نوع متقابل
	interplay U	اثر متقابل
	back pressure U	فشار متقابل
	interdependence U	وابستگی متقابل
	countered U	ضربت متقابل
	counter U	ضربت متقابل
	interaction U	عمل متقابل
	interaction U	اثر متقابل
	mutual U	متقابل یا متقابله
	cross reference U	مراجعه متقابل
	cross-reference U	مراجعه متقابل
	cross-reference U	ارجاع متقابل
	reciprocity U	عمل متقابل
	interdependence U	اتکاء متقابل
	cross-checks U	بررسی متقابل
	interrelationship U	رابطه متقابل
	recrimination U	اتهام متقابل
	reciprocal U	متقابل معکوس
	cross reference U	ارجاع متقابل
	reciprocal U	عمل متقابل
	counter propaganda U	تبلیغ متقابل
	counter attraction U	کشش متقابل
	cross-references U	ارجاع متقابل
	counter claim U	دعوی متقابل
	interrelationships U	رابطه متقابل
	cross check U	بررسی متقابل
	cross-checking U	بررسی متقابل
	interaction U	کنش متقابل
	cross-checked U	بررسی متقابل
	recriminations U	تهمت متقابل
	cross-check U	بررسی متقابل
	recriminations U	اتهام متقابل
	recrimination U	تهمت متقابل
	riposte U	ضربه متقابل زدن
	repost U	ضربه متقابل زدن
	scandinavian defence U	دفاع متقابل مرکزی
	differential field winding U	سیمپیچ اهنربایی متقابل
	rebuts U	جواب متقابل دادن
	rebutted U	جواب متقابل دادن
	retaliation U	عکس العمل متقابل
	rebutting U	جواب متقابل دادن
	rebut U	جواب متقابل دادن
	internecine U	کشتار متقابل قاتل
	intervisibility U	قابلیت دید متقابل
	intract U	عمل متقابل کردن
	greco counter gambit U	گامبی متقابل گرکو
	riposting U	ضربه متقابل زدن
	ripostes U	ضربه متقابل زدن
	riposted U	ضربه متقابل زدن
	crossfertilize U	لقاح متقابل کردن
	counter current principle U	اصول جریان متقابل
	retort U	جواب متقابل دادن
	retort U	جواب متقابل تلافی
	retorts U	جواب متقابل دادن
	counter purchase U	داد وستد متقابل
	counterplay U	بازی شطرنج متقابل
	retorts U	جواب متقابل تلافی
	benoni counter gambit U	گامبی متقابل بنونی
	countercheck U	سرزنش وتوبیخ متقابل