Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
we are kin
U
ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
photo electric
U
وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
to set by the ears
U
باهم بدکردن باهم مخالف کردن
to set at loggerheads
U
باهم بد کردن باهم مخالف کردن
phallic
U
وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
bureaucratic
U
وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
syzygial
U
وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
olympian
U
اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
choral
U
وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
telepathic
U
وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
dialectological
U
وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
subglacial
U
وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
phylar
U
وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
vehicular
U
وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
sothic
U
وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
rectal
U
وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
lexicographic
U
وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
puritanical
U
وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
erotic
U
وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
monarchic
U
وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
supervisory
U
وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
cliquey
U
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
kinetic
U
وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
cliquy
U
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
tutti
U
باهم
simultaneously
U
باهم
at once
U
باهم
concurrently
U
باهم
vis-a-vis
U
باهم
vis a vis
U
باهم
concerted
U
باهم
jointly
U
باهم
simoltaneously
U
باهم
simoltaneous
U
باهم
conjointly
U
باهم
together
U
باهم
one with a
U
باهم
inchorus
U
باهم
collaborated
U
باهم کارکردن
combining
U
باهم پیوستن
combines
U
باهم پیوستن
combine
U
باهم پیوستن
collaborate
U
باهم کارکردن
simultaneous with each other
U
باهم رخ دهنده
cohabitation
U
زندگی باهم
collaborates
U
باهم کارکردن
collaborating
U
باهم کارکردن
kissing kind
U
باهم دوست
to keep company
U
باهم بودن
to huddle together
U
باهم غنودن
at loggerheads
<idiom>
U
باهم جنگیدن
We went together .
U
باهم رفتیم
all at once
U
همه باهم
to grow together
U
باهم پیوستن
to whip in
U
باهم نگاهداشتن
collocation
U
باهم گذاری
coadunate
U
باهم روییده
cowork
U
باهم کارکردن
concomitancy
U
باهم بودن
interweaving
U
باهم امیختن
to work together
U
باهم کارکردن
coexists
U
باهم زیستن
coexisting
U
باهم زیستن
coexisted
U
باهم زیستن
to act jointly
U
باهم کارکردن
coexist
U
باهم زیستن
interwove
U
باهم امیختن
contemporaneously
U
بطورمعاصر باهم
cooperate
U
باهم کارکردن
coincides
U
باهم رویدادن
interweaves
U
باهم امیختن
interweave
U
باهم امیختن
to be together
U
باهم بودن
coincide
U
باهم رویدادن
coincided
U
باهم رویدادن
one anda
U
همه باهم
coinciding
U
باهم رویدادن
to bill and coo
U
باهم غنج زدن
to be good pax
U
باهم دوست بودن
symmetrize
U
باهم قرینه کردن
We bear no relationship to each other .
U
باهم نسبتی نداریم
to hang together
U
باهم پیوسته یامتحدبودن
to hang together
U
باهم مربوط بودن
interchanging
U
باهم عوض کردن
interchanges
U
باهم عوض کردن
to grow together
U
باهم یکی شدن
correlation
U
بستگی دوچیز باهم
interchanged
U
باهم عوض کردن
to grow into one
U
باهم یکی شدن
interchange
U
باهم عوض کردن
chum
U
باهم زندگی کردن
chums
U
باهم زندگی کردن
splices
U
باهم متصل کردن
spliced
U
باهم متصل کردن
splice
U
باهم متصل کردن
cohabited
U
باهم زندگی کردن
they had words
U
باهم نزاع کردند
cohabits
U
باهم زندگی کردن
impacted
U
باهم جمع شده
impacted
U
باهم جوش خورده
interwed
U
باهم پیوند کردن
cohabit
U
باهم زندگی کردن
Co
U
پیشوندیست بمعنی با و باهم
co-
U
پیشوندیست بمعنی با و باهم
cohabiting
U
باهم زندگی کردن
splicing
U
باهم متصل کردن
confuse
U
باهم اشتباه کردن
to keep company
U
باهم امیزش کردن
trigon
U
اجتماع سه ستاره باهم
sums
U
باهم جمع کردن
comparing
U
برابرکردن باهم سنجیدن
coextend
U
باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
to set at variance
U
با هم بد کردن باهم مخالف ت
promiscuous bathing
U
ابتنی زن و مرد باهم
compared
U
برابرکردن باهم سنجیدن
com
U
پیشوند بمعانی با و باهم
compare
U
برابرکردن باهم سنجیدن
to be together with somebody
U
با کسی باهم بودن
intercommon
U
باهم شرکت کردن
grades
U
جورکردن باهم امیختن
grade
U
جورکردن باهم امیختن
sum
U
باهم جمع کردن
compares
U
برابرکردن باهم سنجیدن
cross fertilize
U
باهم پیوند زدن
to keep friends
U
باهم دوست ماندن
coapt
U
باهم متناسب شدن
coact
U
باهم نمایش دادن
coexistent
U
باهم زیست کننده
confuses
U
باهم اشتباه کردن
coapt
U
باهم جور امدن
lithic
U
وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
sister services
U
یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
frontal
U
وابسته به پیشانی وابسته بجلو
zygose
U
وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
cons
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
confluent
U
باهم جاری شونده متلاقی
to cotton together
U
باهم ساختن یارفاقت کردن
We entered the room together .
U
باهم وارد اطاق شدیم
to go to gether
U
بهم خوردن باهم جوربودن
to cotton with each other
U
باهم ساختن یارفاقت کردن
simultaneous
U
باهم واقع شونده همزمان
conned
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
They are hardly comparable .
U
منا سبتی باهم ندارند
out of tune
<idiom>
U
باهم خوب وسازش نداشتن
adds
U
جمع زدن باهم پیوستن
col
U
پیشوند بمعانی باو باهم
conning
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
con
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
pools
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
to spar at each other
U
باهم مشت بازی کردن
they were made one
U
یعنی باهم عروسی کردند
pooled
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
pool
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
add
U
جمع زدن باهم پیوستن
The husband and wife dont get on together.
U
زن وشوهر باهم نمی سازند
adding
U
جمع زدن باهم پیوستن
life is not all rose culour
U
در زندگی نوش ونیش باهم است
to come to an explanation
U
درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
homogeneous
U
مقاربت کننده باهم جنس خود
disunite
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
solunar
U
حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
quirister
U
دسته سرودخوانان کلیسا باهم خواندن
in on
<idiom>
U
برای کای باهم جمع شدن
disunites
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
cross fire
U
تداخل دومکالمه تلفنی یا تلگرافی باهم
They fight like cat and dog .
U
باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
interfertile
U
اماده زاد و ولد دوتایی باهم
concatenate
U
دستوری که دو داده یا متغیر را باهم ترکیب میکند
hash
U
گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
mutton chop
U
دنده و نیمی از مهره که باهم سرخ کنند
I often confuse the twin brothers .
U
من این دوقلوها رااغلب باهم عوضی می گیرم
autogenesis
U
ترکیب یا امیختگی سلولهای همانند یا هم نوع باهم
They are poles apart.
U
یک دنیا باهم فرق دارند ( بسیار متفاوتند )
1 and 2 are poles apart.
<idiom>
U
۱ و ۲ یک دنیا باهم فرق دارند
[بسیار متفاوت هستند]
.
coextensive
U
باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
omnim gatherum
U
امیختگی چندین چیز باهم توده امیخته جنگ
to date
U
باهم بیرون رفتن
[به عنوان دوست پسر و دختر]
to go out
U
باهم بیرون رفتن
[به عنوان دوست پسر و دختر]
polymerize
U
باهم ترکیب وجمع شدن وذره بزرگتری تشکیل دادن
homogamic
U
تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
homogamous
U
تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
happy family
U
دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
tragi comedy
U
نمایشی که دران مطالب جدی ومضحک باهم امیخته باشد
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
U
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
consortiums
U
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortium
U
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
interplead
U
پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
consortia
U
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
pace lap
U
دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
hermitical
U
وابسته به گوشه نشینی وابسته بزاهدهای گوشه نشین
Neanderthal
U
وابسته به انسان غارنشین وابسته به انسان وحشی واولیه
morphic
U
وابسته به شکل وابسته به شکل شناسی خواب الود
drawbore
U
کنگرههای موجود بین کام وزبانه که باهم جفت شده ومحکم میشود
scarf weld
U
جایی که دو میل اهن را نیم ونیم کرده باهم جوش داده باشند
to interlock levers
U
اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
tristimulus values
U
مقادیر نسبی یه رنگ اصلی که برای ایجاد رنگهای دیگر باهم ترکیب می شوند
concatenate
U
بیشتر ازیک فایل یامجموعهای ازداده ها که باهم ترکیب می شوند تا مجموعهای را تشکیل دهند
associated
U
وابسته وابسته کردن
associating
U
وابسته وابسته کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com