Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
united nations high commissioner
U
مامور عالی ملل متحد برای اوارگان
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
commissioner
U
مامور عالی رتبه دولت
Esteemed commissioner!
U
مامور عالی رتبه محترم!
commissioners
U
مامور عالی رتبه دولت
international refugee organization
U
سازمان بین المللی اوارگان
vetoing
U
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
veto
U
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoed
U
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoes
U
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
ablegate
U
مامور مخصوص پاپ درکشورهای بیگانه برای دادن نشان و خلعت
rading party
U
قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
gauging rod
U
میل سنجش) میلی است که مامور رسومات برای اندازه گرفتن عمق نوشاب
league of nations
U
تاسیس جهانی مشهور که بین دو جنگ جهانی فعالیت داشت و درواقع مقدمهای بود برای تشکیل سازمان ملل متحد
advanced level
U
پایه مهارت عالی در سطح عالی
delegate
U
مامور فرستاده مامور کردن
delegates
U
مامور فرستاده مامور کردن
delegated
U
مامور فرستاده مامور کردن
delegating
U
مامور فرستاده مامور کردن
on an even keel
<idiom>
U
به ترتیب عالی یا محیطی عالی
possession money
U
حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
court rug
U
فرش تالاری یا درباری
[این نوع فرش از نفیس ترین و گران ترین فرش ها می باشد و دارای نقش ها و طرح های عالی با نخ ممتاز بوده و فقط بصورت سفارشی برای محل های خاص بافته می شود.]
married
U
متحد
federates
U
متحد
federating
U
متحد
confederate
U
متحد
confederates
U
متحد
allied
U
متحد
in league
U
متحد
federated
U
متحد
associating
U
متحد
federate
U
متحد
ones
U
متحد
united
U
متحد
unified
U
متحد
conjunct
U
متحد
one
U
متحد
associates
U
متحد
associated
U
متحد
associate
U
متحد
federal
U
متحد
corporate
U
متحد
ally
U
متحد کردن
feudist
U
متحد دشمن
band
U
متحد کردن
to make common cause
U
متحد شدن
concentric
U
متحد المرکز
allying
U
متحد کردن
federating
U
متحد کردن
unifier
U
متحد کننده
uniform
U
متحد الشکل
uniforms
U
متحد الشکل
bands
U
متحد کردن
unitive
U
متحد کننده
bands
U
متحد شدن
unified command
U
فرماندهی متحد
unified
U
متحد شده
close-knit
U
صمیمی و متحد
band
U
متحد شدن
realign
U
متحد شدن
unifies
U
متحد کردن
unify
U
متحد کردن
realigning
U
متحد شدن
unifying
U
متحد کردن
running mates
U
متحد انتخاباتی
realigns
U
متحد شدن
running mate
U
متحد انتخاباتی
federated
U
متحد کردن
nexus
U
گروه متحد
unite
U
متحد کردن
accrete
U
متحد کردن
realigned
U
متحد شدن
uniting
U
متحد کردن
federate
U
متحد کردن
unites
U
متحد کردن
federates
U
متحد کردن
herded
U
متحد کردن گروه
charter of the united nations
U
منشور ملل متحد
herd
U
متحد کردن گروه
realign
U
مجددا متحد شدن
consociate
U
متحد کردن پیوستن
realigns
U
مجددا متحد شدن
unified
U
یکپارچه فرماندهی متحد
u.n.
U
سازمان ملل متحد
realigned
U
مجددا متحد شدن
United Nations
U
سازمان ملل متحد
federalization
U
تشکیل کشورهای متحد
trigraph
U
سه حرف متحد التلفظ
herding
U
متحد کردن گروه
herds
U
متحد کردن گروه
join
U
گراییدن متحد کردن
joins
U
گراییدن متحد کردن
reassociate
U
دوباره متحد کردن
league
U
اتحاد متحد کردن
united nations organization
U
سازمان ملل متحد
realigning
U
مجددا متحد شدن
leagues
U
اتحاد متحد کردن
joined
U
گراییدن متحد کردن
federative
U
مبنی بر سازمان کشورهای متحد
federate
U
تشکیل کشورهای متحد دادن
to unionize
[American E]
U
متحد کردن
[مثال کارگران]
federating
U
تشکیل کشورهای متحد دادن
federated
U
تشکیل کشورهای متحد دادن
to unionise
[British E]
U
متحد کردن
[مثال کارگران]
federates
U
تشکیل کشورهای متحد دادن
general assmbly of the united nations
U
مجمع عمومی سازمان ملل متحد
federates
U
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
league
U
مجمع جامعه متحد کردن یا شدن
federating
U
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
unionizing
U
متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionises
U
متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionised
U
متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
federate
U
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
unionising
U
متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionization
U
متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionize
U
متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionized
U
متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
security council
U
شورای امنیت سازمان ملل متحد
unionizes
U
متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
annulus
U
فضای بین دوایر متحد المرکز
federated
U
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
leagues
U
مجمع جامعه متحد کردن یا شدن
peace force
U
نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد
hominy grits
U
ذرت پوست کنده با دانههای متحد الشکل
trust territory
U
ناحیه تحت قیمومت شورای امنیت سازمان ملل متحد
homage
U
اعلام رسمی بیعت از طرف متحد یا متفقی نسبت به پادشاه
united court of customs
U
appeals patent and دادگاه متحد استیناف و امورگمرکی و ثبت اختراعات
dumbarton oaks conference
U
شوروی و چین ضمن مذاکراتی شالوده سازمان ملل متحد را ریختند
functionaries
U
مامور
functionary
U
مامور
commissionaire
U
مامور
commissionaires
U
مامور
pursuivant
U
مامور
appointed
U
مامور
official
U
مامور
missionary
U
مامور
agent
U
مامور
missionaries
U
مامور
commissioners
U
مامور
officers
U
مامور
functionery
U
مامور
commissioner
U
مامور
bedel
U
مامور
agents
U
مامور
officer
U
مامور
ranksman
U
مامور صف
bedell
U
مامور
kiosk
U
فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosks
U
فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
officer
U
مامور متصدی
executor
U
مامور اجرا
censored
U
مامور سانسور
communicant
U
مامور ابلاغ
custom assersor
U
مامور گمرک
executors
U
مامور اجرا
customs officer
U
مامور گمرک
executioner
U
مامور اعدام
executioners
U
مامور اعدام
customs appraisor
U
مامور گمرک
secret agent
U
مامور مخفی
secret agents
U
مامور مخفی
bureaucrats
U
مامور اداری
diplomatic officer
U
مامور سیاسی
defector in place
U
مامور مخفی
mole
U
مامور مخفی
sergeants
U
مامور اجرا
revenuer
U
مامور مالیاتی
diplomatic agent
U
مامور سیاسی
bumbailiff
U
مامور اجرا
inquisitors
U
مامور تحقیق
bailiffs
U
مامور اجرا
inquisitor
U
مامور تحقیق
investigators
U
مامور تحقیق
bailiff
U
مامور اجرا
sergeant
U
مامور اجرا
hangmen
U
مامور اعدام
sergeant at arms
U
مامور اجرا
lictor
U
مامور اجرا
send on duty
U
مامور کردن
purchasing officer
U
مامور خرید
hangman
U
مامور اعدام
bureaucrat
U
مامور اداری
waggoner
U
مامور واگن
policeman
U
مامور پلیس
policemen
U
مامور پلیس
investigator
U
مامور تحقیق
communicants
U
مامور ابلاغ
High Commissioner
U
مامور عالیرتبه
consular officer
U
مامور کنسولی
emissary
U
مامور مخفی
on sentry
U
مامور نگهبانی
envoi
U
مامور نماینده
file clerk
U
مامور بایگانی
scouts
U
مامور اکتشاف
scouted
U
مامور اکتشاف
scout
U
مامور اکتشاف
executive bailiff
U
مامور اجرا
tollman
U
مامور نواقل
paymaster
U
مامور پرداخت
police officer
U
مامور پلیس
he was ordered to europe
U
او مامور اروپا شد
police officers
U
مامور پلیس
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com