English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
process server U مامور ابلاغ برگهای قانونی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
communicant U مامور ابلاغ
communicants U مامور ابلاغ
pursuivant U مامور ابلاغ یا اخطاریه
constructive notice U ابلاغ اختیاری در CL ابلاغی که به وکیل شخص بشود قانونی یااعتباری نامیده میشود و درمقابل ان " ابلاغ رسمی یاواقعی " قرار دارد و ان ابلاغی است که به خود شخص بشود
constructive notice U ابلاغ قانونی
constructive service U ابلاغ قانونی
substituted service U ابلاغ قانونی
to serve a legal p on any one U ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
immunity U مصونیت سیاسی مصونیت دیپلماسی عدم تبعیت مامور سیاسی خارجی ازمقررات قانونی کشور مرسل الیه است
rading party U قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
delegate U مامور فرستاده مامور کردن
delegates U مامور فرستاده مامور کردن
delegated U مامور فرستاده مامور کردن
delegating U مامور فرستاده مامور کردن
the f. of a tree U برگهای درخت
sageittate leaves U برگهای پیکانی
mercantile papers U برگهای بهاداربازرگانی
yellowing leaves U برگهای زرد شونده
flaggy U دارای برگهای شمشیری
acinceous U دارای برگهای شمشیری
gigas U برگهای ضخیم تر و تیره تر
heterophyllous U دارای برگهای جوربجور
dialysepalous U دارای کاس برگهای جدا
acutifoliate U دارای برگهای نوک تیز
stringing U نخ کشیدن برگهای توتون وامثال ان
to lay down a rule U قانونی را درست کردن قانونی را وضع نمودن
interleaf U برگ سفید که لای برگهای کتابی بگذارند
half evergreen U دارای برگهای نیمه سبز درفصل زمستان
ivy geranium U یکجور شمعدانی عطر که برگهایی مانند برگهای پاپیتال دارد
debenture bond U برگهای که پشتوانه ان فقط اعتبار صادر کننده است سهم قرضه
pot pourri U کوزهای که برگهای چندین جورگل رابا ادویه خوشبوامیخته دران میریزند
automatic release date U تاریخ انقضای عمر قانونی وسایل سررسید عمر قانونی
notification U ابلاغ
signification U ابلاغ
communication U ابلاغ
prophecy U ابلاغ
prophecies U ابلاغ
impartment U ابلاغ
service U ابلاغ
statements U ابلاغ
statement U ابلاغ
serviced U ابلاغ
imparted U ابلاغ کردن
imparting U ابلاغ کردن
impart U ابلاغ کردن
summonsing U ابلاغ نامه
summonses U ابلاغ نامه
communicable U قابل ابلاغ
communication of punishment U ابلاغ مجازات
summons U ابلاغ نامه
summonsed U ابلاغ نامه
communique U ابلاغ رسمی
personal service U ابلاغ شخصی
communication of punishment U ابلاغ تنبیه
advising of credit U ابلاغ اعتبار
communicable U ابلاغ کردنی
imparts U ابلاغ کردن
communicants U ابلاغ کننده
communicant U ابلاغ کننده
incommunicable U غیرقابل ابلاغ
impartation U ابلاغ دادن
conveyance U وسیله نقلیه ابلاغ
signalled U با علامت ابلاغ کردن
signaled U با علامت ابلاغ کردن
service at domicile U ابلاغ در محل اقامت
signal U با علامت ابلاغ کردن
incommunicable U غیر قابل ابلاغ
advising bank U بانک ابلاغ کننده
conveyances U وسیله نقلیه ابلاغ
impartation of news U رساندن یا ابلاغ خبر
legitimate U عذر قانونی قانونی
legitimates U عذر قانونی قانونی
legitimating U عذر قانونی قانونی
legitimated U عذر قانونی قانونی
backtell U ابلاغ دستورات رسیده از رده بالا
authorized stoppage U برداشت قانونی از حقوق افرادکسورات قانونی از حقوق
revealed religion U مذهبی که بوسیله پیغمبران بمردم ابلاغ شده باشد
cognizance U ابلاغ رسمی حق یا اختیارقانونی برای تعقیب موضوعی از مجاری قضائی
serrate leaves U برگهای ارهای یا دندانه دندانه
commissionaire U مامور
appointed U مامور
missionaries U مامور
missionary U مامور
commissionaires U مامور
functionery U مامور
functionaries U مامور
functionary U مامور
bedel U مامور
official U مامور
commissioner U مامور
officers U مامور
officer U مامور
ranksman U مامور صف
commissioners U مامور
bedell U مامور
pursuivant U مامور
agents U مامور
agent U مامور
custom assersor U مامور گمرک
inquisitor U مامور تحقیق
diplomatic agent U مامور سیاسی
bureaucrat U مامور اداری
hangman U مامور اعدام
High Commissioners U مامور عالیرتبه
inquisitors U مامور تحقیق
investigators U مامور تحقیق
customs appraisor U مامور گمرک
investigator U مامور تحقیق
bureaucrats U مامور اداری
High Commissioner U مامور عالیرتبه
customs officer U مامور گمرک
scout U مامور اکتشاف
scouted U مامور اکتشاف
executor U مامور اجرا
emissaries U مامور سری
bumbailiff U مامور اجرا
emissary U مامور سری
sergeants U مامور اجرا
policemen U مامور پلیس
sergeant U مامور اجرا
emissaries U مامور مخفی
hangmen U مامور اعدام
emissary U مامور مخفی
counterspy U مامور ضد جاسوسی
policeman U مامور پلیس
consular officer U مامور کنسولی
scouts U مامور اکتشاف
officers U مامور متصدی
officer U مامور متصدی
assignee U نماینده مامور
attackman U مامور حمله
executors U مامور اجرا
diplomatic officer U مامور سیاسی
police officers U مامور پلیس
paymaster U مامور پرداخت
revenuer U مامور مالیاتی
executioner U مامور اعدام
probation officer U مامور نافر
probation officers U مامور نافر
auditor U مامور رسیدگی
auditors U مامور رسیدگی
executioners U مامور اعدام
mole U مامور مخفی
defector in place U مامور مخفی
police officer U مامور پلیس
secret agent U مامور مخفی
secret agents U مامور مخفی
waggoner U مامور واگن
typographer U مامور چاپخانه
tollman U مامور نواقل
paymasters U مامور پرداخت
sergeant at arms U مامور اجرا
send on duty U مامور کردن
appoints U مامور کردن
envoi U مامور نماینده
lictor U مامور اجرا
bailiff U مامور اجرا
bailiffs U مامور اجرا
purchasing officer U مامور خرید
censoring U مامور سانسور
he was ordered to europe U او مامور اروپا شد
appoint U مامور کردن
censored U مامور سانسور
censor U مامور سانسور
file clerk U مامور بایگانی
executive bailiff U مامور اجرا
censors U مامور سانسور
envoys U فرستاده مامور
pointsman U مامور راهنمائی
envoys U مامور نماینده
on sentry U مامور نگهبانی
envoy U مامور نماینده
envoy U فرستاده مامور
commission U حق العمل مامور شدن
affiliation with the department of defen U مامور به وزارت جنگ
lifeguards U مامور نجات غریق
publicans U مامور وصول مالیات
firefighter U مامور اتش نشانی
fireguards U مامور اتش نشانی
commissions U حق العمل مامور شدن
officers U مامور کارمند اداری
firefighters U مامور اتش نشانی
fireguard U مامور اتش نشانی
publican U مامور وصول مالیات
officer U مامور کارمند اداری
commissioning U حق العمل مامور شدن
fire fighter U مامور اتش نشانی
bailiwick U ناحیه قلمرو مامور
barrier patrol U گشتی مامور موانع
raiding party U قسمت مامور کمین
catchpole U مامور اخذ مالیات
firemen U مامور اتش نشانی
fireman U مامور اتش نشانی
rading party U قسمت مامور دستبرد
press agent U مامور اگهی و تبلیغ
catchpoll U مامور اخذ مالیات
pontonier U مامور پل موقت سازی
pontoneer U مامور پل موقت سازی
dustman U مامور تنظیف خاکروبه بر
master in lunacy U مامور رسیدگی به دیوانگی ها
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com