Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
pollution tax
U
مالیات بخاطر الودگی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
background level
U
الودگی متن الودگی زمینه
air pollution monitoring
U
مراقبت دائمی الودگی هوا فرابینی الودگی هوا
ability to pay principle of taxation
U
اصل توانائی پرداخت مالیات برپایه این اصل مالیات بایدمتناسب با توانائی پرداخت مالیات دهنده وضع شود
incidence of taxation
U
تحمل کننده نهایی مالیات کسی که بار اصلی مالیات رابه دوش می کشد
advalorem tax
U
مالیات بر مبنای ارزش مالیات براساس قیمت کالا
remission of taxes
U
صرف نظر از گرفتن مالیات گذشت از مالیات
excise
U
مالیات کالاهای داخلی مالیات غیرمستقیم
excise tax
U
مالیات برفروش مالیات غیر مستقیم
assessment
U
ممیزی مالیات وضع مالیات
assessments
U
ممیزی مالیات وضع مالیات
tax evasion
U
عدم پرداخت مالیات بصورت غیر قانونی فرار از پرداخت مالیات
nonneutralities of income taxation
U
خنثی نبودن مالیات بر درامد بی طرف نبودن مالیات بردرامد
stained
U
الودگی
stains
U
الودگی
pisolitic
U
الودگی
pollution
U
الودگی
impurity
U
الودگی
staining
U
الودگی
stain
U
الودگی
infections
U
الودگی
sullied
U
الودگی
sullies
U
الودگی
contamination
U
الودگی ش م ر
sully
U
الودگی
sullying
U
الودگی
infection
U
الودگی
muddiness
U
گل الودگی
contamination
U
الودگی
filthiness
U
الودگی
water pollution
U
الودگی اب
filth
U
الودگی
alloy
U
الودگی
soilage
U
الودگی
smeariness
U
الودگی
alloys
U
الودگی
purulence
U
الودگی
contramination
U
الودگی
levy
U
اخذ مالیات مالیات
levied
U
مالیات بندی مالیات
taxation
U
مالیات بندی مالیات
levy
U
مالیات بندی مالیات
levied
U
اخذ مالیات مالیات
levying
U
مالیات بندی مالیات
levies
U
مالیات بندی مالیات
levying
U
اخذ مالیات مالیات
levies
U
اخذ مالیات مالیات
unspotted
U
بدون الودگی
thermal pollution
U
الودگی گرمایی
somnolence
U
خواب الودگی
air contamination
U
الودگی هوا
drowsihead
U
خواب الودگی
air pollution
U
الودگی هوا
abatement
U
کاهش الودگی
decontamination
U
رفع الودگی
pediculosis
U
الودگی به شپش
radioactive contamination
U
الودگی پرتوزایی
agricultural pollution
U
الودگی کشاورزی
physiological pollution
U
الودگی فیزیولوژیک
pisolite
U
سنگ الودگی
critical pollution
U
الودگی بحرانی
abatement
U
الودگی کاهی
purulency
U
ریم الودگی
radioactive contamination
U
الودگی رادیواکتیوی
moise pollution
U
الودگی نویزی
bacterization
U
الودگی بمیکرب
noise pollution
U
الودگی صدا
biological pollution
U
الودگی زیستی
mysophobia
U
الودگی هراسی
chemical pollution
U
الودگی شیمیایی
drowsiness
U
خواب الودگی
decontaminating
U
از الودگی مبرا کردن
air pollution index
U
نمایه الودگی هوا
decontaminates
U
از الودگی مبرا کردن
decontaminate
U
از الودگی مبرا کردن
cleaning station
U
پست رفع الودگی ش م ر
decontaminated
U
از الودگی مبرا کردن
crankcase mist detector
U
اشکارساز الودگی روغن
contamination control
U
کنترل الودگی منطقه
air pollution index
U
شاخص الودگی هوا
air pollution episode
U
رویداد الودگی هوا
phthiriasis
U
الودگی به شپش یا شپشک
regressive income tax
U
مالیات بر درامد کاهنده مالیات بر درامد نزولی
squalor
U
درهم وبرهمی وکثافت الودگی
decontaminated
U
رفع الودگی ضد عفونی کردن
trend
U
الودگی لوزه وحلق وگلوباسیل
decontaminating
U
رفع الودگی ضد عفونی کردن
trends
U
الودگی لوزه وحلق وگلوباسیل
decontaminate
U
رفع الودگی ضد عفونی کردن
decontaminates
U
رفع الودگی ضد عفونی کردن
smutch
U
اثر ویا نشان الودگی
trichinosis
U
الودگی باتریشین یا کرم گوشت خوک
narcosis
U
حالت بی حسی وخواب الودگی بی حالی
bleaching materiel
U
پودر شستشو برای رفع الودگی عوامل شیمیایی
danc solution
U
نوعی محلول شیمیایی برای رفع الودگی عوامل تاول زا
through
U
بخاطر
producers burden of tax
U
بار مالیات تولید کنندگان سهم تولید کنندگان از مالیات
memorized
U
بخاطر سپردن
memorize
U
بخاطر سپردن
memorizing
U
بخاطر سپردن
memorises
U
بخاطر سپردن
memorised
U
بخاطر سپردن
memorizes
U
بخاطر سپردن
learn by rote
U
بخاطر سپردن
call to mind
U
بخاطر اوردن
memorise
[British]
U
بخاطر سپردن
pro
U
برای بخاطر
pro-
U
برای بخاطر
learn by heart
U
بخاطر سپردن
to call to remembrance
U
بخاطر اوردن
consequently
<adv.>
U
بخاطر همین
in his own name
U
بخاطر خودش
only
U
فقط بخاطر
therefore
<adv.>
U
بخاطر همین
as a result of this
<adv.>
بخاطر همین
for that reason
<adv.>
U
بخاطر همین
as a consequence
<adv.>
U
بخاطر همین
in this way
<adv.>
U
بخاطر همین
whereby
<adv.>
U
بخاطر همین
thus
[therefore]
<adv.>
U
بخاطر همین
as a result
<adv.>
U
بخاطر همین
by implication
<adv.>
U
بخاطر همین
in consequence
<adv.>
U
بخاطر همین
in this manner
<adv.>
U
بخاطر همین
in this wise
<adv.>
U
بخاطر همین
in this vein
<adv.>
U
بخاطر همین
hence
<adv.>
U
بخاطر همین
memorising
U
بخاطر سپردن
in so far
<adv.>
U
بخاطر همین
to have in remembrance
U
بخاطر داشتن
insofar
<adv.>
U
بخاطر همین
in this sense
<adv.>
U
بخاطر همین
for this reason
<adv.>
U
بخاطر همین
in this respect
<adv.>
U
بخاطر همین
thru
U
بخاطر بواسطه
for good's sake
U
بخاطر خدا
by impl
<adv.>
U
بخاطر همین
wherefore
U
بچه دلیل بخاطر چه
because of
[for]
medical reasons
U
بخاطر دلایل پزشکی
To memorize something. To commit somthing to memory.
U
چیزی را بخاطر سپردن
a guilty conscience
[about]
U
وجدان با گناه
[بخاطر]
wet filter
U
فیلتری که در ان فیلمی ازمایع که روی سطح المنت قرارگرفته مانع از عبور ذرات و و الودگی میشود
He helped me for my fathers sake.
U
بخاطر پدرم به من کمک کنید
hold a grudge
<idiom>
U
کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
To memorize. to learn by heart.
U
حفظ کردن ( بخاطر سپردن )
wanted
[for]
U
[کسی را قانونی]
خواستن
[بخاطر]
he had need remember
U
بایستی بخاطر داشته باشید
remembered
U
یاد اوردن بخاطر داشتن
to fear
[for]
U
ترس داشتن
[بخاطر یا برای]
anxiously
[about]
or
[for]
<adv.>
U
بطورنگران
[مشتاقانه ]
[بخاطر]
یا
[برای]
remember
U
یاد اوردن بخاطر داشتن
notations
U
بخاطر سپاری حاشیه نویسی
to act in somebody's name
U
بخاطر کسی عمل کردن
remembers
U
یاد اوردن بخاطر داشتن
call up
U
شیپور احضار بخاطر اوردن
foy
U
سوری که بخاطر مسافرت میدهند
notation
U
بخاطر سپاری حاشیه نویسی
call-up
U
شیپور احضار بخاطر اوردن
call-ups
U
شیپور احضار بخاطر اوردن
buddy system
U
شناگران بخاطر ایمنی دو نفره کردن
They are famed for their courage.
U
بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
She married for love ,not for money .
U
بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
take something into account
<idiom>
U
بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
to execute somebody for something
U
کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
wooler
U
جانوری که بخاطر پشمش پرورش مییابد
to be out of action
[because of injury]
U
غیر فعال شدن
[بخاطر آسیب]
[ورزش]
misremember
U
غلط واشتباه بخاطر اوردن فراموش کردن
to send things flying
U
[بخاطر ضربه]
به اطراف در هوا پراکنده شدن
to beg of somebody
U
دست به دامن کسی شدن
[بخاطر چیزی]
to beg somebody for something
U
دست به دامن کسی شدن
[بخاطر چیزی]
to be tied up in something
U
دست کسی بند بودن
[بخاطر چیزی]
to report to the police
U
خود را به پلیس معرفی کردن
[بخاطر خلافی]
to go and lose
U
بخاطر غفلت از دست دادن
[اصطلاح روزمره]
rack one's brains
<idiom>
U
سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
U
بخاطر چیزی
[کسی]
نگران بودن ا
[صطلاح روزمره]
let point
U
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
Don't get annoyed at this!
U
بخاطر این دلخور نشو !
[اوقاتت تلخ نشود!]
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
U
بخاطر چیزی
[کسی]
دلواپس بودن
[صطلاح روزمره]
set down
U
معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
area of military significant fallout
U
منطقه الودگی شدید به موادرادیواکتیو منطقه ریزش شدیداتمی
Many thanks for the sympathy shown to us
[on the passing of our father]
.
U
خیلی سپاسگذارم برای همدردی شما
[بخاطر فوت پدرمان]
.
narcolepsy
U
حالت خواب الودگی ومیل شدیدبه خواب
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
He was killed when his parachute malfunctioned.
U
بخاطر اینکه چترش کار نکرد
[عیب فنی داشت]
او
[مرد]
کشته شد.
He bought them expensive presents, out of guilt.
U
او
[مرد]
بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
to boondoggle
[American English]
U
پول و وقت تلف کردن
[برای پروژه ای با سرمایه دولت بخاطر انگیزه سیاسی]
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
latchkey kid
[colloquial]
U
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work!
U
من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
Scot
U
مالیات
taxes
U
مالیات
impost
U
مالیات
sess
U
مالیات
tithing
U
مالیات ده یک
gabelle
U
مالیات
gabel
U
مالیات
cess
U
مالیات
tax
U
مالیات
taxation
U
مالیات
taxed
U
مالیات
pediculosis
U
الودگی به شپشک شپشک داشتن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com