Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
To becomeinsbordinate .
U
لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
rebel
U
تمرد کردن
rebels
U
تمرد کردن
rebelling
U
تمرد کردن
rebelled
U
تمرد کردن
recalcitrate
U
تمرد کردن
dropping
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
unruliness
U
تمرد
inobedience
U
تمرد
contumacy
U
تمرد
mutiny
U
تمرد
disobedience
U
تمرد
recusance or sancy
U
تمرد
mutinies
U
تمرد
insurgence
U
تمرد
rebelliousness
U
تمرد
obstinacy
U
تمرد
recalcitration
U
تمرد
pervicacious
U
تمرد
insurgency
U
تمرد
rebellion
U
شورش تمرد
rebellions
U
شورش تمرد
recalcitrance
U
تمرد سرکشی
mutinies
U
تمرد سرکشی
recalcitrancy
U
تمرد سرکشی
mutiny
U
تمرد سرکشی
mutionusly
U
از روی سرکشی یا تمرد
rebellions
U
یاغیگری تمرد در مقابل دادگاه
rebellion
U
یاغیگری تمرد در مقابل دادگاه
rescous
U
مقاومت در برابر قانون تمرد نسبت به مامورین دولت
launch
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
to cut out
U
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrances
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming
U
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
operate
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down
U
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle
U
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
slot
U
انداختن چفت کردن
lay aside
U
پس انداز کردن انداختن
launched
U
انداختن پرت کردن
slots
U
انداختن چفت کردن
launching
U
انداختن پرت کردن
slotting
U
انداختن چفت کردن
launches
U
انداختن پرت کردن
to put by
U
دور انداختن رد کردن
to let fly
U
انداختن تیرخالی کردن
tosses
U
پرت کردن انداختن
puts
U
تعویض کردن انداختن
to set off
U
انداختن برابر کردن
spit
U
سوراخ کردن تف انداختن
putting
U
تعویض کردن انداختن
put
U
تعویض کردن انداختن
hurtling
U
پرت کردن انداختن
hurtles
U
پرت کردن انداختن
tossing
U
پرت کردن انداختن
spits
U
سوراخ کردن تف انداختن
hurtled
U
پرت کردن انداختن
launch
U
انداختن پرت کردن
tossed
U
پرت کردن انداختن
toss
U
پرت کردن انداختن
hurtle
U
پرت کردن انداختن
horrifies
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard
U
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrified
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
hollers
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
defaces
U
ازشکل انداختن محو کردن
kid
U
دست انداختن مسخره کردن
holler
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
desolate
U
از ابادی انداختن مخروبه کردن
kidded
U
دست انداختن مسخره کردن
kidding
U
دست انداختن مسخره کردن
retards
U
عقب انداختن اهسته کردن
retarding
U
عقب انداختن اهسته کردن
retard
U
عقب انداختن اهسته کردن
hollering
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollered
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
deface
U
ازشکل انداختن محو کردن
defacing
U
ازشکل انداختن محو کردن
paralyze
U
از کار انداختن بیحس کردن
defaced
U
ازشکل انداختن محو کردن
turn on
U
بجریان انداختن روشن کردن
drop in
U
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
throwin
U
در دنده انداختن تزریق کردن
operates
U
اداره کردن راه انداختن
engage
U
مجذوب کردن درهم انداختن
involve
U
گیر انداختن وارد کردن
embrangle
U
گیر انداختن گرفتار کردن
postponing
U
بتعویق انداختن موکول کردن
grooves
U
خط انداختن شیار دار کردن
put over
U
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
to play the fool with any one
U
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
operated
U
اداره کردن راه انداختن
groove
U
خط انداختن شیار دار کردن
engages
U
مجذوب کردن درهم انداختن
backs
U
پشتی کردن پشت انداختن
involves
U
گیر انداختن وارد کردن
postpone
U
بتعویق انداختن موکول کردن
prorogate
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
operate
U
اداره کردن راه انداختن
prorogue
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
postpones
U
بتعویق انداختن موکول کردن
involving
U
گیر انداختن وارد کردن
back
U
پشتی کردن پشت انداختن
postponed
U
بتعویق انداختن موکول کردن
steer roping
U
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
to make sport of any one
U
کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
to reject something with a shrug
[of the shoulders]
U
با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
tumult
U
اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
nail
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
to play off
U
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
tangles
U
درهم گیر انداختن گوریده کردن
catapulted
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulting
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
to put on airs
U
باد در خود انداختن خودنمایی کردن
catapults
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
disunite
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
catapult
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
disunited
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To fire a shot
U
تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
tangle
U
درهم گیر انداختن گوریده کردن
To tease someone. To pull someonelet.
U
کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
mimicking
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimicked
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimic
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
To cause confusion . To kick up a fuss (row).
U
شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
teased
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
nails
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nailed
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
teases
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
set up
<idiom>
U
راه انداختن ،برپا کردن چیزی
runs
U
به کار انداختن روشن کردن موتور
To swallow ones pride and request someone (to do something).
U
نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
run
U
به کار انداختن روشن کردن موتور
tease
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
teaze
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
mimics
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
taunting
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunt
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunted
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunt
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
to start
U
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
stall
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
shunted
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunts
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
To kint ones eyebrows . To frown .
U
گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
shunts
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
stalling
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
switches
U
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switched
U
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
To take away someones living .
U
کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
tantalised
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switch
U
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalises
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
U
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
staked
U
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stake
U
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stakes
U
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
let down
U
پایین انداختن انداختن
demonetization
U
خارج کردن پول از گردش از اعتبار انداختن پول درگردش
routinize
U
عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
billiard point
U
در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
ungear
U
از دنده بیرون انداختن بی دنده کردن
stagger
U
از پا انداختن
prostrate
U
از پا انداختن
pilling
U
تل انداختن
overthrowing
U
بر انداختن
overthrows
U
بر انداختن
hitches
U
انداختن
overthrew
U
بر انداختن
emplace
U
جا انداختن
slings
U
انداختن
to draw lots
U
انداختن
thrust
U
انداختن
fling
U
انداختن
thrusting
U
انداختن
to lay by the heels
U
بر انداختن
overthrow
U
بر انداختن
retroject
U
پس انداختن
to leave out
U
انداختن
lash vt
U
انداختن
to play a searchlight
U
انداختن
deleting
U
انداختن
spilled or spilt
U
انداختن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com