Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
cat
U
قی کردن شلاق لنگربرداشتن
cats
U
قی کردن شلاق لنگربرداشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
horsewhips
U
شلاق زدن تنبیه کردن
cartwhip
U
شلاق زدن تنبیه کردن
horsewhip
U
شلاق زدن تنبیه کردن
horsewhipped
U
شلاق زدن تنبیه کردن
horsewhipping
U
شلاق زدن تنبیه کردن
snaps
U
شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
snapped
U
شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
snapping
U
شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
snap
U
شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
scourage
U
شلاق
lash
U
شلاق
lashes
U
شلاق
horsewhipping
U
شلاق
whiplashes
U
شلاق
horsewhips
U
شلاق
lashed
U
شلاق
horsewhipped
U
شلاق
gad
U
شلاق
whipped
U
شلاق
knout
U
شلاق
flagellum
U
شلاق
the lash
U
شلاق
scourge
U
شلاق
horsewhip
U
شلاق
whiplash
U
شلاق
whip
U
شلاق
whips
U
شلاق
to touch up
U
شلاق زدن
lash vt
U
شلاق زدن
flagellate
U
شلاق زدن
cartwhip
U
شلاق کاری
lasher n
U
سد شلاق زننده
scourage
U
شلاق زدن
cat
U
شلاق زدن
lashing
U
شلاق زنی
flagellated
U
شلاق زدن
belabour
U
شلاق زدن
whipstock
U
دسته شلاق
whippy
U
شبیه شلاق
whip
U
شلاق زدن
belabor
U
شلاق زدن
bullwhip
U
شلاق چرمی
flagellating
U
شلاق زدن
flagellates
U
شلاق زدن
cats
U
شلاق زدن
whips
U
شلاق زدن
gad
U
شلاق سیخی
leather
U
شلاق زدن
whipping
U
شلاق زدن
vapulation
U
شلاق زنی
lashed
U
ضربه شلاق
whipping
U
شلاق زنی
flagellation
U
شلاق زنی
flagellation
U
شلاق زدن
flagellator
U
شلاق زننده
cow hide
U
شلاق زدن
flogging
U
شلاق زدن
flogger
U
زننده شلاق
taws
U
شلاق زدن
whipped
U
شلاق زدن
lashes
U
ضربه شلاق
whiplash
U
شلاق زدن
flogs
U
شلاق زدن
welts
U
شلاق زدن
lash
U
شلاق خوردن
flogged
U
شلاق زدن
flog
U
شلاق زدن
welt
U
شلاق زدن
horse
U
شلاق زدن
whiplashes
U
شلاق زدن
lash
U
ضربه شلاق
lashed
U
شلاق خوردن
baste
U
شلاق زدن
lashes
U
شلاق خوردن
basted
U
شلاق زدن
bastes
U
شلاق زدن
eighty lashes
U
هشتاد ضربه شلاق
knack
U
صدای شلاق استعداد
lambast
U
شلاق تازیانه زدن
to whipped on
U
بضرب شلاق بردن
belted
U
بندچرمی شلاق زدن
belt
U
بندچرمی شلاق زدن
sentenced to the lash
U
محکوم به خوردن شلاق
yerk
U
شلاق زدن کوبیدن
belts
U
بندچرمی شلاق زدن
hide
U
سخت شلاق زدن
beats
U
شلاق زدن کوبیدن
beat
U
شلاق زدن کوبیدن
blackjack
U
چماق یا شلاق چرمی
hides
U
سخت شلاق زدن
lambaste
U
شلاق تازیانه زدن
thongs
U
شلاق زدن باتسمه بستن
thong
U
شلاق زدن باتسمه بستن
lick son
U
عیبی را با شلاق از کسی دورکردن
flicks
U
ضربت اهسته و سبک با شلاق
flicking
U
ضربت اهسته و سبک با شلاق
flicked
U
ضربت اهسته و سبک با شلاق
smacked
U
صدای سیلی یا شلاق مزه
flick
U
ضربت اهسته و سبک با شلاق
whip
U
شلاق ماهیگیری باطعمه مصنوعی
stick
U
تخته موج سواری شلاق
whips
U
شلاق ماهیگیری باطعمه مصنوعی
smacks
U
صدای سیلی یا شلاق مزه
flails
U
شلاق زدن خرمن کوب
whipped
U
شلاق ماهیگیری باطعمه مصنوعی
licking
U
شلاق زنی بشکل دراوری
wealŠwale
U
شلاق زدن متحری گذاشتن
lickings
U
شلاق زنی بشکل دراوری
he was given 0 lashes
U
بیست ضربه شلاق خورد
smack
U
صدای سیلی یا شلاق مزه
flailing
U
شلاق زدن خرمن کوب
flailed
U
شلاق زدن خرمن کوب
wheal
U
ورم جای شلاق و غیره
flail
U
شلاق زدن خرمن کوب
Give him a taste of the whip .
U
بگذار مزه شلاق را یک کمی بچشد
whip in
U
با شلاق مانع شراکندگی تازیها شدن
whiplash
U
هرچیزی شبیه شلاق ضربه یا تکان شلاقی
whiplashes
U
هرچیزی شبیه شلاق ضربه یا تکان شلاقی
to pickle a person's back
U
پشت کسیراپس از شلاق زدن نمک و سرکه مالیدن
flagellant
U
کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
pizzle
U
الت نری گاو شلاق ساخته شده از ذکر گاو
whips
U
شلاق زدن تازیانه زدن
walloped
U
شلاق زدن سخت زدن
whipped
U
شلاق زدن تازیانه زدن
walloper
U
شلاق زدن سخت زدن
wallops
U
شلاق زدن سخت زدن
whip
U
شلاق زدن تازیانه زدن
wallop
U
شلاق زدن سخت زدن
scutch
U
شلاق زدن کتک زدن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstanding
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
checked
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
woo
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilising
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correcting
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
infringing
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
correct
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
checks
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
crosses
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringes
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilized
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
cross
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringe
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
check
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
crosser
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preach
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
exploiting
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
time
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
point
U
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
preached
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com