English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
ingestion U قورت دادن داخل معده کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
gastroscope U اسباب معاینه داخلی معده وسیله مشاهده داخل معده
ratline U عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
poop U قورت دادن
ingest U قورت دادن
poops U قورت دادن
englut U قورت دادن سیرکردن
regorge U دوباره قورت دادن
gulp U بلع قورت دادن
gulped U بلع قورت دادن
gulps U بلع قورت دادن
gulping U بلع قورت دادن
gobbled U تند خوردن قورت دادن
gobbling U تند خوردن قورت دادن
gobbles U تند خوردن قورت دادن
gobble U تند خوردن قورت دادن
ingurgitate U حریصانه قورت دادن بلعیدن
ingestive U بشکم برنده وابسته به قورت و بلع دادن خوراک
interpolates U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolating U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolated U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolate U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
introduced U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
to swear in U با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن
lavage U انجدان رومی شستشوی معده یازخم شستشو دادن
choke bore U روکشی برای سوراخ کردن یاتراش دادن داخل سیلندر که قسمت بالای ان دارای قطری کمتر از قطر اصلی سیلندرمیباشد
ulcer U زخم معده قرحه دار کردن یا شدن ریش کردن
ulcers U زخم معده قرحه دار کردن یا شدن ریش کردن
gulping U قورت
gulped U قورت
gulps U قورت
gulp U قورت
to have a sip U یک قورت آب نوشیدن
ingestive U قورت دهنده
swallower U قورت دهنده
to have a drink of water U یک قورت آب نوشیدن
intercommand U داخل قسمت داخل یکان
nuclide U کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
absinth U قورت اودی عرق افسنطین
engages U درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
engage U درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
incorporating U داخل کردن
incorporates U داخل کردن
incorporate U داخل کردن
entered U داخل کردن
phase in U داخل کردن
to work in U داخل کردن
immit U داخل کردن
work in U داخل کردن
enter U داخل کردن
ingratiating U داخل کردن
enters U داخل کردن
ingratiated U داخل کردن
ingratiates U داخل کردن
ingratiate U داخل کردن
imbark U داخل کردن
intromit U داخل کردن
to breakin U خودرا داخل کردن
swap in U مبادله کردن به داخل
insert U داخل کردن در میان گذاشتن
inserting U داخل کردن در میان گذاشتن
inserts U داخل کردن در میان گذاشتن
catch a crab U تصادفا پارو را داخل اب کردن
He swigged the beer in four gulps. U او [مرد] آبجو را با چهار تا جرعه طولانی قورت داد.
take in U باز کردن و به داخل کشیدن طنابها
pressurising U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
rams U پر کردن توپ راندن به داخل لوله
pressurises U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
rammed U پر کردن توپ راندن به داخل لوله
pressurizing U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurize U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizes U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
ram U پر کردن توپ راندن به داخل لوله
island bases U پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
insufflation U داخل کردن گازیا بخاردر گودالی ازتن
finances U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financing U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
priming U پر کردن یک پمپ یا لوله با اب به منظور تخلیه هوای داخل ان
finance U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financed U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
maw U معده
kyte U معده
the inner man U معده
tummy U معده
orifice of the stomack U معده
stomachs U معده
stomach U معده
foul stomach U معده پر
stomached U معده
stomaching U معده
tummies U معده
insinuate U داخل کردن اشاره کردن
insinuates U داخل کردن اشاره کردن
insinuated U داخل کردن اشاره کردن
stomach pumps U تنقیهی معده
stomach pump U تنقیهی معده
collywobbles U درد معده
heartburn U سوزش معده
gastroscopy U معاینه معده
gastroptosis U سقوط معده
gastritis U اماس معده
gastric ulcer U زخم معده
gastric juice U شیره معده
gastrolith U سنگ معده
gastritis U التهاب معده
f.of the stomach U ته یاقعر معده
maw U حفره معده
craw U معده جانور
cardialgia U دردفم معده
antacid U ضداسید معده
stomachache U درد معده
cramp of stomach U درد معده
pneumogastric nerve U پی با عصب شش و معده
gastritis U ورم معده
saburra U اخلاط معده
pyrosis U سوزش معده
rot gut U معده خراب کن
epigastrium U روی معده
mortise dead lock U قفل داخل کار قفل داخل درب
distemper U ترکیبی از گچ اب چسب و موادرنگی که در رنگ کردن داخل اطاقها بکار میرود
gastroptosis U پایین افتادن معده
gastroenteritis U ورم معده و رودهها
gastro enteritis U اماس معده وروده
polygastric U دارای چندین معده
gastrointestinal U مربوط به معده و روده
antacid U دوای ضد ترشی معده
tummy upset [coll.] U ناراحتی معده [پزشکی]
upset stomach U ناراحتی معده [پزشکی]
indigestion U ناراحتی معده [پزشکی]
stomach upset U ناراحتی معده [پزشکی]
dyspepsy U ناراحتی معده [پزشکی]
breadbasket U معده ناحیه حاصلخیز
ascarid U کرم معده اسکاریس
abdominal pain U معده درد [پزشکی]
stomach pain U معده درد [پزشکی]
psalterium U معده سوم نشخوارکنندگان
gastroenteritis U التهاب معده و رودهی باریک
gastroenterologist U متخصص بیماریهای معده وروده
gastroenterology U مطالعه معده و روزده وبیماریهای ان
gastric fever U تب معدهای یارودهای حمای معده
mesogaster U معده بند ناحیه ناف
peptic gland U دژ پبهی که شیره معده از ان تراوش میکند
solar plexus U شبکه عصبی ناحیه زیر معده
gastrectomy U عمل برداشتن تمام یا قسمتی از معده
mesogaster U پردهای که معده رابدیوارعقبی شکم می پیوند د
achlorhydria U فقدان اسید کلریدریک درشیرهء معده
gastro enteric U وابسته به معده وروده معدی امعائی
discipline U نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining U نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines U نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
pepsin U پپسین انزیم گوارنده پروتئین درشیره معده
gastrin U هورمونی که موجب ترشح شیره معده میگردد
pepsine U پپسین انزیم گوارنده پروتئین درشیره معده
to lock somebody [yourself] out [of something] U در را روی [خود] کسی قفل کردن [و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده]
water injection U پاشیدن اب مقطر خالص به داخل سیلندر و موتورپیستونی به منظور سرد کردن مخلوط قابل انفجار و کاهش احتمال بدسوزی
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
water displacement U زهکشی سیستم زهکشی مهمات نوعی روش پر کردن خرج فسفرسفید در داخل گلوله
embarks U سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking U سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embark U سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarked U سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
broaching U ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broaches U ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broach U ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broached U ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture U شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
within <prep.> U در داخل
within U در داخل
withindoors U در داخل
inside <adv.> <prep.> U در داخل
interiors U داخل
interior U داخل
lineball U داخل
interiorly U از داخل
insides U داخل
anie U داخل
inside U داخل
intra U داخل
aboard U داخل
introgresseive U داخل شونده
intratheater U در داخل صحنه
engaged in war U داخل جنگ
inside wiring U سیمکشی داخل
impenetrable U داخل نشدنی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com