English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to demonstrate a proposition U قضیهای را اثبات کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
theorematic U متضمن برهان قضیهای
prosyllogism U قضیهای که نتیجه ان مبنای قضیه دیگر باشد
porism U قضیهای که از راه حلهای بیشماربرای یک مسئله نشان میدهد
affirmatory U کلمه اثبات عبارت اثبات
special vertict U رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
corroborate U اثبات کردن
proves U اثبات کردن
demonstrating U اثبات کردن
demonstrates U اثبات کردن
supporting U اثبات کردن
demonstrate U اثبات کردن
proving U اثبات کردن
demonstrated U اثبات کردن
proved U اثبات کردن
prover U اثبات کردن
substantiated U اثبات کردن
substantiates U اثبات کردن
substantiating U اثبات کردن
affirm اثبات کردن
asserts U اثبات کردن
substantiate U اثبات کردن
deraign U اثبات کردن
asserting U اثبات کردن
prove U اثبات کردن
asserted U اثبات کردن
assert U اثبات کردن
corroborating U اثبات کردن
corroborates U اثبات کردن
corroborated U اثبات کردن
support U حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
bear record to U تصدیق یا اثبات کردن
vindicating U اثبات بیگناهی کردن
vindicated U اثبات بیگناهی کردن
vindicates U اثبات بیگناهی کردن
vindicate U اثبات بیگناهی کردن
prove U استدلال کردن به اثبات رسانیدن
substantiated U با دلیل ومدرک اثبات کردن
refuting U اشتباه کسی را اثبات کردن
proved U استدلال کردن به اثبات رسانیدن
substantiating U با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiates U با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiate U با دلیل ومدرک اثبات کردن
proves U استدلال کردن به اثبات رسانیدن
refute U اشتباه کسی را اثبات کردن
refutes U اشتباه کسی را اثبات کردن
evincibly U بطوریکه بتوان اثبات کردن
refuted U اشتباه کسی را اثبات کردن
affirmed U اثبات کردن تصریح کردن
affirming U اثبات کردن تصریح کردن
averred U اثبات کردن تصدیق کردن
affirms U اثبات کردن تصریح کردن
averring U اثبات کردن تصدیق کردن
aver U اثبات کردن تصدیق کردن
avers U اثبات کردن تصدیق کردن
proofs U اثبات
ascertainment U اثبات
positivity U اثبات
positiveness U اثبات
agument U اثبات
assertion U اثبات
verification U اثبات
substantiation U اثبات
vindication U اثبات
proving U اثبات
shows U اثبات
showed U اثبات
demonstrations U اثبات
demonstration U اثبات
show U اثبات
proof U اثبات
subantiation U اثبات
indemonstrable U اثبات نا پذیر
positivism U اثبات گرایی
ascertainable U اثبات پذیر
theorem proving U اثبات نظریه
hold up <idiom> U اثبات حقیقت
affirmation U تصدیق اثبات
documentation U اثبات بامدرک
demonstratively U ازراه اثبات
provable U قابل اثبات
affirmations U تصدیق اثبات
verifiability U اثبات پذیری
manifestative U اثبات کننده
demonstrators U اثبات کننده
demonstrator U اثبات کننده
in order to prove U برای اثبات
provability U قابلیت اثبات
proven U اثبات شده
demonstrations U اثبات تجربی
ontology probandi U بار اثبات
onus of proof U بار اثبات
onus probandi U بار اثبات
demonstrative U اثبات کننده
demonstration U اثبات تجربی
in proof of U برای اثبات
program proving U اثبات برنامه
predication U اثبات موعظه
self-evident U بی نیاز از اثبات
burden of proof U وفیفه اثبات
positivist U اثبات گرا
proof U اثبات [ریاضی]
burden of proof U بار اثبات
justificatory U اثبات کننده
mend one's ways <idiom> U اثبات عادت شخصی
self evidence U بی نیازی از اثبات بدیهیت
vindication U اثبات بیگناهی توجیه
burden of proof U مسئوولیت اثبات ادعا
logical positivism U اثبات گرایی منطقی
proving a will U اثبات صحت وصیتنامه
provably U بطور اثبات پذیر
evidance in substanttiation of claims U ادله اثبات دعوی
veritable U قابل اثبات حقیقت
come in handy <idiom> U اثبات مفید بودن
demonstrably U قابل شرح یا اثبات
probatory U دال بر اثبات مشروط
demonstrable U قابل شرح یا اثبات
probative U دال بر اثبات مشروط
disproving U اثبات کذب چیزی راکردن
in p of my statement U برای اثبات گفته خودم
in proof of his statement U برای اثبات گفته خود
disproves U اثبات کذب چیزی راکردن
disproved U اثبات کذب چیزی راکردن
disprove U اثبات کذب چیزی راکردن
make out <idiom> U باعث اعتماد،اثبات شخص
premisses U قضیه ثابت یا اثبات شده
premised U قضیه ثابت یا اثبات شده
premise U قضیه ثابت یا اثبات شده
refutation U اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
substantiative U بادلیل اثبات شده تجسم یافته
ordeal U امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
where there is a valid reason U در موارد طبق مقررات اثبات شده
where justified U در موارد طبق مقررات اثبات شده
in duly substantiated cases U در موارد طبق مقررات اثبات شده
realia U وسایل تعلیم و اثبات دروس کلاسی
the burden of proof rests of claimant U بار اثبات بر عهده شاکی است
the burden of proof rests with U اثبات ادعا بر عهده مدعی است
ordeals U امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
hold down U برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
single combat U اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
program verification U عمل اثبات صحت کار یک برنامه داده شده
probative U حقایقی که مالا" به اثبات مساله اصلی منجر شود
induced U 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induce U 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
reductive ad absurdum U روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان
induces U 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
inducing U 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
I'll take a leap of faith. U من آن را باور میکنم [می پذیرم] [چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
to prove an a U اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
metagnosticism U عقیده باینکه اثبات هستی خدااز گنجایش علم بشر بیرون است
tendering U وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tenderest U وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendered U وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tender U وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
authentication U به سند یا رونوشت مصذق ان اعتبار و اقتدار قانونی دادن به نحوی که در مقام اثبات قانونا قابل ارائه باشد
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
res ipsa loquitur U این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد
indemonstrable U غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com