English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
interpretability U قابلیت توجیه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
interoperability U قابلیت همکاری با قسمتها یایکانهای دیگر قابلیت تعمیم کار یک یکان
range resolution U قابلیت رادار برای تعیین مسافت اشیای مختلف قابلیت تفکیک بردی
airmobility U قابلیت حمل به وسیله هوارو قابلیت تحرک هوایی
elasticity U خاصیت فنری قابلیت ارتجاع و خم شدن قابلیت انعطاف
electromagnetic compatability U قابلیت انطباق الکترومغناطیسی قابلیت کارهماهنگ الکتریکی
flotation U قابلیت شناوری یک خودرو قابلیت غوطه وری در اب
serviceability U قابلیت استفاده مجدد قابلیت به کار بردن
swimming capability U قابلیت شناوری یا غوطه وری در اب قابلیت عبور از اب
commensurability U قابلیت قیاس قابلیت اندازه گیری
accession U قابلیت دسترسی قابلیت اجرا و انجام
ductility U قابلیت کشش قابلیت تورق
reflectance U قابلیت بازتاب قابلیت انعکاس
strain hardenability U قابلیت سخت گردانی کششی قابلیت سخت گردانی تغییربعدی قابلیت سخت گردانی سرد
rationalization U توجیه
orienting line U خط توجیه
comeback U توجیه
briefings U توجیه
briefing U توجیه
justifications U توجیه
orientation U توجیه
comebacks U توجیه
rationale U توجیه
justification U توجیه
base line U خط توجیه
selfjustification U توجیه خود
vindicative U مربوط به توجیه
vindicator U توجیه کننده
vindicatory U وابسته به توجیه
justifies U توجیه کردن
unwarrantable U توجیه نکردنی
legitimised U توجیه کردن
rationalization U توجیه عقلی
vindicating U توجیه کردن
vindicates U توجیه کردن
justifiable U قابل توجیه
vindicated U توجیه کردن
justifying U توجیه کردن
justify U توجیه کردن
legitimizing U توجیه کردن
legitimizes U توجیه کردن
justifiable U توجیه پذیر
legitimize U توجیه کردن
legitimization U توجیه کردن
legitimising U توجیه کردن
vindicate U توجیه کردن
legitimises U توجیه کردن
assumed orientation U توجیه فرضی
orienting station U ایستگاه توجیه
justifiability U توجیه پذیری
justificatory U توجیه امیز
justifier U توجیه کننده
orienting angle U زاویه توجیه
briefings U توجیه کردن
briefing U توجیه کردن
orientation U توجیه کردن
legitimatize U توجیه کردن
legtimize U توجیه کردن
economic justification U توجیه اقتصادی
intellectualization U توجیه عقلی
orients U توجیه کردن
economic feasibility U توجیه اقتصادی
unwarranted U توجیه نکردنی
legitimized U توجیه کردن
map orientation U توجیه نقشه
orienting U توجیه کردن
orient U توجیه کردن
self justification U توجیه خویشتن
ready room U اطاق توجیه
map orientation U توجیه کردن نقشه
rationalizes U عقلا توجیه کردن
rationalize U عقلا توجیه کردن
rationalizing U عقلا توجیه کردن
rationalising U عقلا توجیه کردن
rationalized U عقلا توجیه کردن
rationalises U عقلا توجیه کردن
rationalised U عقلا توجیه کردن
justifiable homicides U قتل قابل توجیه
justifiable homicide U قتل قابل توجیه
sink in <idiom> U توجیه شدن چیزی
vindication U اثبات بیگناهی توجیه
holophrastic U توجیه مفاهیم مرکب با یک کلمه
directed net U شبکه توجیه شده مخابراتی
compass bearing U زاویه توجیه قطب نما
assumed orientation U توجیه فرضی وسایل نقشه برداری
orients U توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
declinator U سمت یاب کشتی وسیله توجیه دستگاه
dialectic U هگل و مارکس ان را جهت تعلیل و توجیه امور
orienting U توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
The officers were brifed on (about) the detailes. U افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند )
orient U توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
mysticism U توجیه مسائل سیاسی به مدد الهام واشراق عرفان
stereogram U یک زوج عکس استریوسکوپی توجیه شده برای برجسته بینی
debriefing U پسش اطلاعات کسب شده بوسیله کشتی یا هواپیما توجیه و بازپرسی از خلبانان بعد از شناسایی
vital necessity U پدیدهای که دولتها با توسل به ان بسیاری از اعمال غیر منطقی یا نامشروع یا تجاوزکارانه خود را توجیه می کنند
racism U اعتقادبه برتری برخی نژادها بربعضی دیگر و لزوم توجیه خصوصیات قومی و ملی وفرهنگی بر مبنای معیارهای نژادی
rationalising U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalized U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizes U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalize U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizing U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalises U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalised U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
briefing direction U دستورالعمل اجرای توجیه دستورالعمل جلسه توجیهی
habilitation U قابلیت
solubility U قابلیت حل
fitness U قابلیت
contemptibility U قابلیت
abilities U قابلیت
solvability U قابلیت حل
capability U قابلیت
susceptibility U قابلیت
credential U قابلیت
capacities U قابلیت
capacity U قابلیت
eligibility U قابلیت
competence U قابلیت
competence U قابلیت
ability U قابلیت
skill U قابلیت
adaptability U قابلیت
qualification U قابلیت
interpreted U ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpreting U ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
brief U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
interpret U ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interprets U ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
briefest U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
motor ability U قابلیت حرکت
moveability U قابلیت حرکت
navigability U قابلیت کشتیرانی
penetrability U قابلیت نفوذ
opposability U قابلیت تقابل
application [applicability] U قابلیت اجرا
perceptibility U قابلیت درک
predicability U قابلیت اسناد
pregnability U قابلیت تسخیر
presentability U قابلیت ارائه
preventability U قابلیت جلوگیری
punishability U قابلیت مجازات
quench aging property U قابلیت بهسازی
ignitability U قابلیت اشتعال
practicableness U قابلیت عبور
permeability U قابلیت تراوایی
pliability U قابلیت خمیدگی
portability U قابلیت ترابری
portability U قابلیت حمل
portability U قابلیت انتقال
potability U قابلیت شرب
potability U قابلیت حمل
meltability U قابلیت گداختن
ignitibility U قابلیت احتراق
imitability U قابلیت تقلید
imputability U قابلیت اسناد
inaptly U با عدم قابلیت
inflammability U قابلیت اشتعال
inheritability U قابلیت توارث
intelligibility U قابلیت فهم
ignitability U قابلیت احتراق
applicability U قابلیت استفاده
fusibility U قابلیت ذوب
fusibility U قابلیت گداز
ground visibility U قابلیت دیدزمینی
application [applicability] U قابلیت استفاده
habitability U قابلیت سکنی
habitableness U قابلیت سکونت
hardenability U قابلیت سختی
interchangeability U قابلیت تبادل
interchangeability U قابلیت تعویض
malleability U قابلیت انعطاف
reliability U قابلیت اعتماد
readability U قابلیت خواندن
manageability U قابلیت اداره
maneuverability U قابلیت مانور
failure safety U قابلیت اعتماد
magnetic susceptibility U قابلیت مغناطیسی
failure safety U قابلیت اطمینان
usefulness U قابلیت اجرا
interpretability U قابلیت تفسیر
usability U قابلیت اجرا
availability U قابلیت اجرا
applicability U قابلیت اجرا
reliability U قابلیت اطمینان
machinability U قابلیت تراش
usefulness U قابلیت استفاده
weldability U قابلیت جوشکاری
volatileness U قابلیت تبخیر
vibratility U : قابلیت ارتعاش
versatility U قابلیت تغییر
veniality U قابلیت اغماض
usability U قابلیت استفاده
trustworthiness U قابلیت اعتماد
trustiness U قابلیت اعتماد
transportability U قابلیت حمل
transmissibility U قابلیت انتقال
transmissibility U قابلیت فرستادن
trannlatability U قابلیت انقال
wettability U قابلیت خیسی
trannlatability U قابلیت ترجمه
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com