Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
Playing football is not my idea of fun .
U
فوتبال هم بنظر من تفریح نشد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
recreation
U
تفریح سرگرمی وسایل تفریح
recreations
U
تفریح سرگرمی وسایل تفریح
football
U
توپ فوتبال فوتبال بازی کردن
footballs
U
توپ فوتبال فوتبال بازی کردن
recreate
U
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating
U
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreated
U
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreates
U
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
in my opinion
U
بنظر من
purporting
U
بنظر امدن
purported
U
بنظر امدن
purport
U
بنظر امدن
beseem
U
بنظر امدن
looking
U
بنظر اینده
purports
U
بنظر امدن
seem
U
بنظر امدن
seemed
U
بنظر امدن
seems
U
بنظر امدن
beseem
U
مناسب بنظر امدن
blurs
U
نامشخص بنظر امدن
hulks
U
بزرگ بنظر رسیدن
hulk
U
بزرگ بنظر رسیدن
he looks brave
U
او شجاع بنظر میرسد
look black
U
متغیر بنظر امدن
it sounds false
U
دروغ بنظر میرسد
blurring
U
نامشخص بنظر امدن
blurred
U
نامشخص بنظر امدن
blur
U
نامشخص بنظر امدن
So it appears ( looks , seems ) that …
U
اینطور بنظر می آید که ...
face value
<idiom>
U
بنظر با ارزش رسیدن
on end
<idiom>
U
بنظر به پایان رسیده
She has a foreign appearance.
U
ظاهرش خارجی بنظر می آید
To bring something to someones notice ( attention ) .
U
چیزی را بنظر کسی رساندن
the price was not reasonable
U
بهای ان معقول بنظر نمیرسید
to lool black
U
خشمگین یا متغیر بنظر امدن
He seems to have a vulgar tongue.
U
آدم دهن دریده ای بنظر می آید
may it please your excellency
U
اگر بنظر جنابعالی خوش ایندباشد
have the last laugh
<idiom>
U
باعث احمق بنظر رسیدن شخص
He seems to be a level – headed ( rational and knowledgeale ) boss .
U
رئیس فهمیده ای بنظر می رسد ( می آید )
The two parties seem irreoncilable.
U
طرفین آشتی راناپذیر بنظر می رسند ت
He seems to have a lot of confidence.
U
خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
He is a capable man . he is a man of ability .
بنظر او یک میلیارد تومان بی قابل
[ناقابل]
است
objectify
U
بنظر اوردن بصورت مادی و خارجی مجسم کردن
turn the tide
<idiom>
U
چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
you do not seem well
U
گویا حالتان خوش نیست سالم بنظر نمیایید
long shot
<idiom>
U
شرط بندی روی چیزی که بنظر میآید ناموفق باشد
disport
U
تفریح
jaunts
U
تفریح
recreation
U
تفریح
recreations
U
تفریح
jaunt
U
تفریح
amusements
U
تفریح
amusement
U
تفریح
paseo
U
تفریح
gust
U
تفریح
gusts
U
تفریح
diversions
U
تفریح
disports
U
تفریح
disporting
U
تفریح
diversion
U
تفریح
divertimento
U
تفریح
disported
U
تفریح
recreative
U
تفریح
amusive
U
تفریح دهنده
sporting
U
تفریح دوستانه
articles
U
تفریح کردن
amusive
U
تفریح امیز
to d. one self
U
تفریح کردن
amusing
U
تفریح دهنده
promenader
U
تفریح کننده
recreates
U
تفریح کردن
diverting
U
تفریح امیز
Break. Recess.
U
زنگ تفریح
amusingly
U
تفریح دهنده
article
U
تفریح کردن
recreating
U
تفریح کردن
recreated
U
تفریح کردن
recreate
U
تفریح کردن
game
U
تفریح کردن
break
U
زنگ تفریح
breaks
U
زنگ تفریح
skittle
U
بازی تفریح
to sugar-coat the pill
[American E]
<idiom>
U
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید
[اصطلاح مجازی]
to sugar the pill
<idiom>
U
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید
[اصطلاح مجازی]
to sweeten the pill
<idiom>
U
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید
[اصطلاح مجازی]
happy hour
<idiom>
U
ساعات تفریح وخوشی
plays
U
تفریح بازی کردن
playing
U
تفریح بازی کردن
splurge
U
تفریح وولخرجی کردن
splurged
U
تفریح وولخرجی کردن
play
U
تفریح بازی کردن
To be fond of fun.
U
اهل تفریح بودن
splurging
U
تفریح وولخرجی کردن
splurges
U
تفریح وولخرجی کردن
played
U
تفریح بازی کردن
All work and no play.
U
کار بدون تفریح
pastime
U
تفریح کاروقت گذران
entertained
U
عزیزداشتن تفریح دادن
pastimes
U
تفریح کاروقت گذران
entertain
U
عزیزداشتن تفریح دادن
entertains
U
عزیزداشتن تفریح دادن
roof garden
U
تفریح گاه بالای بام
played
U
تفریح کردن ساز زدن
This is not my idea of pleasure ( fun ) .
U
به نظر من این هم تفریح نشد
playing
U
تفریح کردن ساز زدن
sportive
U
سرگرم تفریح وورزش ورزشی
plays
U
تفریح کردن ساز زدن
playful
U
اهل تفریح و بازی بازیگوش
skylark
U
تفریح وجست وخیز کردن
play
U
تفریح کردن ساز زدن
dalliance
U
تفریح و بازی از روی هوسرانی
amuse
U
مشغول کردن تفریح دادن
amuses
U
مشغول کردن تفریح دادن
skylarks
U
تفریح وجست وخیز کردن
soccer
U
فوتبال
joyride
U
سرقت اتومبیل برای خوشگذرانی و تفریح
joyrides
U
سرقت اتومبیل برای خوشگذرانی و تفریح
football
U
بازی فوتبال
soccer fan
[soccer supporter]
[American English]
U
طرفدار فوتبال
football fan
[British English]
U
طرفدار فوتبال
football club
[British Englisch]
U
باشگاه فوتبال
football game
U
بازی فوتبال
football
توپ فوتبال
grid
U
زمین فوتبال
soccer
U
بازی فوتبال
eleven
U
تیم فوتبال
gridiron
U
زمین فوتبال
gridition
U
زمین فوتبال
boot
U
کفش فوتبال
soccer field
U
زمین فوتبال
playing fields
U
زمین فوتبال
footballer
U
فوتبال بازی کن
playing field
U
زمین فوتبال
kick about
U
فوتبال هردمبیل
left for ward
U
در فوتبال پیشرو چپ
footballs
U
بازی فوتبال
elevens
U
تیم فوتبال
grids
U
زمین فوتبال
canadian football
U
فوتبال کانادایی
pigskin
U
توپ فوتبال
association football
U
اتحادیه فوتبال
footballers
U
فوتبال بازی کن
tubing
U
ورزش یا تفریح قایق سواری درمسیر رود
I said it only in fun.
U
فقط برای تفریح این حرف رازدم
dark bulb
U
نوعی لامپ اشعه کاتدی که هنگام خاموش بودن سیاه بنظر می رسد و به تصاویرویدئویی وضوح خوبی میدهد
rules of football
U
قوانین یا قواعد فوتبال
kick off
U
شروع مسابقه فوتبال
American football
U
فوتبال آمریکایی
[ورزش]
football fan
[American English]
U
طرفدار فوتبال آمریکایی
indoor soccer
U
فوتبال داخل سالن
goalkeeper
U
دروازه بان فوتبال
goalkeepers
U
دروازه بان فوتبال
football hooligan
U
خرابگر پر سر و صدای فوتبال
six man football
U
فوتبال دو تیم 6 نفره
signal caller
U
مدافع 3/4 در فوتبال امریکایی
soccer ball throw
U
پرتاب توپ فوتبال
touchline
U
خط اطراف زمین فوتبال
to play football
U
فوتبال بازی کردن
to finish the ball into the net
U
با توپ گل زدن
[فوتبال]
water polo
U
بازی فوتبال ابی
to play soccer
U
فوتبال بازی کردن
small game
U
پرندگان و حیوانات کوچک که برای تفریح شکار می شوند
april fool
U
کسی که در روز اول اوریل الت تفریح میشود
bearbaiting
U
نوعی تفریح که دران سگهارابجان خرس مقید درزنجیرمیاندازند
lateral pass
U
پاس توپ فوتبال از پهلو
scrum
U
نوعی بازی فوتبال راگبی
scrummage
U
نوعی بازی فوتبال راگبی
hockey
U
چوگان بازی با اصول فوتبال
scrums
U
نوعی بازی فوتبال راگبی
speedball
U
نوعی بازی شبیه فوتبال
I have lost my interest in football .
U
دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
flag football
U
نوعی فوتبال با 6 تا 9 نفر درهر تیم
The football field must be marked out.
U
زمین فوتبال را باید خط کشی کرد
short ball
U
شوت کردن کوتاه توپ
[فوتبال]
uprights
U
تیرهای عمودی دروازه فوتبال امریکایی
long ball
U
[شوت کردن بلند توپ]
[فوتبال]
low ball
شوت کردن پائین توپ
[فوتبال]
to let the ball do the work
U
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
high ball
U
شوت کردن بالا توپ
[فوتبال]
he is a novice in football
U
در بازی فوتبال تازه کار است
football cleats
U
کفش گل میخ دار فوتبال آمریکایی
to keep the ball moving
U
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
ferris wheel
U
گردونه صندلی دار مخصوص تفریح وچرخ زدن اطفال وغیره
movement off-the-ball
U
بازی بدون توپ
[تمرین ورزش فوتبال]
punts
U
توپ فوتبال را قبل از تماس با زمین زدن
punted
U
توپ فوتبال را قبل از تماس با زمین زدن
punt
U
توپ فوتبال را قبل از تماس با زمین زدن
fielder
U
بازیکن میدان فوتبال وغیره صحرا نورد
Football pool
[British English]
U
قماربازی روی نتیجه بازی تیمهای فوتبال
grey cup
U
مسابقه قهرمانی و جایزه اتحادیه فوتبال کانادایی
team area
U
محدوده بین دو خط 53 یاردی در هر دو طرف زمین فوتبال امریکایی
yardage
U
تعداد یاردهای بدست امده بازیگر یا تیم فوتبال امریکایی
broomball
U
نوعی هاکی روی یخ بدون کفش اسکیت با جارو و توپ فوتبال
lineup
U
اماده ومجهز کردن ترتیب جای بازیکنان فوتبال طرز قرار گیری
yard marker
U
خطوط فرضی یا واقعی روی زمین فوتبال امریکایی بعرض یک یارد از یکدیگر
yard line
U
خطوط واقعی یا فرضی روی زمین فوتبال امریکایی بعرض یک یارد از یکدیگر
groundhopper
[British English]
U
طرفدار فوتبال که مرتب همه بازیهای دور
[از خانه]
تیم خود را دیدار میکند.
this story is improbable
U
این داستان راست نمینماید این داستان بعید بنظر میرسد
touch football
U
نوعی فوتبال با 6 یا 9 بازیگردر هر تیم که سد کردن مجازاست ولی حمله بدنی مجازنیست و فقط لمس حریف کافی است
I am stiff with football.
U
بعد از بازی فوتبال بدنم چوب شده ( خشک شده )
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com