Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
(can't) make head nor tail of something
<idiom>
U
فهمیدن ،یافتن منظور چیزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
combination
U
توافق بین دو یا چند موسسه به منظور دست یافتن به بهره بیشتر
controlling
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
take a stand on something
<idiom>
U
فهمیدن اینکه کسی بر علیه چیزی است
lay hands on something
U
چیزی را یافتن
lay hands on something
<idiom>
U
یافتن چیزی
to escape
[with something]
U
رهایی یافتن
[با چیزی]
lay hands on something
U
بر چیزی دست یافتن
to obtaini. on anything
U
درباره چیزی اگاهی یافتن
measure
U
عملیات برای اطمینان یافتن از صحت چیزی
to get an overview
[of something]
U
دید کلی
[در باره چیزی]
دست یافتن
subtend
U
در زیر چیزی بسط یافتن شامل بودن
get a word in
<idiom>
U
یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
misapprehending
U
بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehended
U
بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehends
U
بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehend
U
بد فهمیدن نادرست فهمیدن
new blood
<idiom>
U
جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
propagates
U
گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagate
U
گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagated
U
گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagating
U
گشترش یافتن یا نشر یافتن
measure
U
1-یافتن اندازه یا کمیت چیزی . 2-از اندازه یا کمیت خاص بودن
trial and error
<idiom>
U
یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
understand
U
فهمیدن
tell
U
فهمیدن
understands
U
فهمیدن
twig
U
: فهمیدن
telling-off
U
فهمیدن
twigs
U
: فهمیدن
catch
U
فهمیدن
tells
U
فهمیدن
to make out
U
فهمیدن
comprehended
U
فهمیدن
to have a gust of
U
فهمیدن
sees
U
فهمیدن
comprehends
U
فهمیدن
see
U
فهمیدن
to get on to
U
فهمیدن
make out
<idiom>
U
فهمیدن
comprehending
U
فهمیدن
have in mind
<idiom>
U
فهمیدن
to catch on
U
فهمیدن
gripe
U
فهمیدن
twing
U
فهمیدن
catch on
<idiom>
U
فهمیدن
grasped
U
فهمیدن
grasp
U
فهمیدن
inducts
U
فهمیدن
misconceive
U
بد فهمیدن
comprehend
U
فهمیدن
induct
U
فهمیدن
inducted
U
فهمیدن
inducting
U
فهمیدن
grasps
U
فهمیدن
skill
U
فهمیدن
savvey
U
فهم فهمیدن
savvy
U
فهم فهمیدن
savvier
U
فهم فهمیدن
malentendu
U
اشتباه فهمیدن
misconstruing
U
در فهمیدن مقصود
misconstrues
U
در فهمیدن مقصود
misconstrued
U
در فهمیدن مقصود
get it through one's head
<idiom>
U
فهمیدن ،باورداشتن
put across
<idiom>
کاملا فهمیدن
misconstrue
U
در فهمیدن مقصود
find out
<idiom>
U
فهمیدن ،یادگرفتن
savviest
U
فهم فهمیدن
wise up to
<idiom>
U
بالاخره فهمیدن واقعیت
compass
U
محدود کردن فهمیدن
realising
U
درک کردن فهمیدن
realises
U
درک کردن فهمیدن
realised
U
درک کردن فهمیدن
realized
U
درک کردن فهمیدن
realizing
U
درک کردن فهمیدن
get the message
<idiom>
U
به واضحی فهمیدن مفهوم
get to the bottom of
<idiom>
U
دلیل اصلی را فهمیدن
get
U
تهیه کردن فهمیدن
realize
U
درک کردن فهمیدن
intending
U
خیال داشتن فهمیدن
comprehended
U
فهمیدن فرا گرفتن
realizes
U
درک کردن فهمیدن
learns
U
خبر گرفتن فهمیدن
comprehend
U
فهمیدن فرا گرفتن
learn
U
خبر گرفتن فهمیدن
intend
U
خیال داشتن فهمیدن
getting
U
تهیه کردن فهمیدن
gets
U
تهیه کردن فهمیدن
to fish out
U
بیرون اوردن فهمیدن
savour
U
فهمیدن دوست داشتن
savor
U
فهمیدن دوست داشتن
intends
U
خیال داشتن فهمیدن
comprehends
U
فهمیدن فرا گرفتن
comprehending
U
فهمیدن فرا گرفتن
savours
U
فهمیدن دوست داشتن
follow
U
تعقیب کردن فهمیدن
followed
U
تعقیب کردن فهمیدن
savouring
U
فهمیدن دوست داشتن
follows
U
تعقیب کردن فهمیدن
savoured
U
فهمیدن دوست داشتن
to find out
U
ملتفت شدن فهمیدن
get wise to something/somebody
<idiom>
U
درمورد موضوع محرمانه فهمیدن
to talk the same language
<idiom>
U
همدیگر را فهمیدن
[اصطلاح مجازی]
master
U
آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
mastered
U
آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
get the goods on someone
<idiom>
U
فهمیدن اطلاعات بد درمورد کسی
masters
U
آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
misconsture
U
بد تفسیر کردن دیر فهمیدن
get through to
<idiom>
U
باعث فهمیدن کسی شود
to be on the same page
<idiom>
U
همدیگر را فهمیدن
[اصطلاح مجازی]
literacy
U
فهمیدن اصول مقدماتی کامپیوتر
lip-reads
U
کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
lip-read
U
کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
lip read
U
کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
To sound someone out . To feel someones pulse .
U
مزه دهان کسی را فهمیدن
to get the run of a metre
U
وزن شعری را فهمیدن یا پیداکردن
to get a general idea of something
U
فهمیدن موقعیتی
[موضوعی]
به طور کلی
complexes
U
بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
complicated
U
با چندین بخش یا مشکل برای فهمیدن
complex
U
بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
intentions
U
منظور
views
U
منظور
scope
U
منظور
pricked
U
منظور
pricking
U
منظور
purposeless
U
بی منظور
purposes
U
منظور
prick
U
منظور
pricks
U
منظور
view
U
منظور
viewed
U
منظور
purpose
U
منظور
viewing
U
منظور
intention
U
منظور
aim
U
منظور
with the view of
U
به منظور
aims
U
منظور
with a view to
U
به منظور
aimed
U
منظور
meanings
U
منظور
sake
U
منظور
meaning
U
منظور
objectless
U
بی منظور
with the intention of
U
به منظور
purpose of the dam
U
منظور از سد
intentions
U
قصد و منظور
get at
<idiom>
U
منظور داشتن
objective
U
هدف منظور
allocating
U
منظور کردن
allocates
U
منظور کردن
appropriated
<adj.>
<past-p.>
U
منظور شده
provided
<adj.>
<past-p.>
U
منظور شده
allocate
U
منظور کردن
to what purpose
U
برای چه منظور
for publicity purposes
U
به منظور تبلیغ
laid on
<past-p.>
U
منظور شده
whereunto
U
بچه منظور
objective
U
منظور ازعملیات
objectives
U
هدف منظور
scope
U
منظور از عملیات
objectives
U
منظور ازعملیات
intention
U
قصد و منظور
intent
U
معنی منظور
whereto
U
بچه منظور
scope
U
منظور مفاد
to make allowance
U
منظور کردن
read
U
1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
reads
U
1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
to make oneself clear
<idiom>
U
منظور را روشن کردن
adhoc
U
تنها به این منظور
self defeating
U
علیه منظور خود
self-defeating
U
علیه منظور خود
malingering
U
تعارض به منظور فرار ازخدمت
to mean
U
منظور
[داشتن]
این است
clearance sales
U
فروش به منظور تصفیه حراج
clearance sale
U
فروش به منظور تصفیه حراج
to mean to do something
U
منظور انجام کاری را داشتن
What does it exactly mean?
U
منظور از این دقیقا چه است؟
paper gold
U
منظور حق برداشت مخصوص است
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
assessment
U
تقدیم قیمت به منظور تعیین مالیات
assessments
U
تقدیم قیمت به منظور تعیین مالیات
bridgeware
U
برنامههای کامپیوتری به منظور ترجمه دستورالعملها
adjutant's call
U
احضار یکانها به منظور انجام تشریفات
assessments
U
تقویم ارزیابی به منظور تعیین مالیات
assessment
U
تقویم ارزیابی به منظور تعیین مالیات
it did not meet our views
U
منظور مارا انجام نداد نظرماراتامین نکرد
mark-down
U
قیمت کالا را به منظور فروش پایین اوردن
declared value
U
قیمت اعلام شده به منظور تعیین مالیات
capitalized expense
U
در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
scope
U
طول زنجیر ارتفاع سنج ناو منظور
mark-downs
U
قیمت کالا را به منظور فروش پایین اوردن
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
treasury stock
U
سهم منتشره شرکت که بعنوان سرمایه منظور میگردد
radical economists
U
منظور گروهی ازاقتصاددانان کلاسیک مانندمالتوس و مارکس میباشد
levy a sum on a person's property
U
به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
cadastral surveys
U
عملیات نقشه برداری به منظور تفکیک و تعیین حدوداراضی
priming
U
پر کردن یک پمپ یا لوله با اب به منظور تخلیه هوای داخل ان
replevin
U
طرح دعوی به منظور استرداد مال توقیف شده
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com