Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
rite
U
فرمان اساسی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
ground state
U
نیروی اساسی حالت اساسی
ctrl break
U
در DOS فرمان صفحه کلیدی که اخرین فرمان داده شده رالغو میکند
magna charta
U
فرمان کبیر یا فرمان ازادی صادره از طرف جان پادشاه انگلیس در سال 5121
magna carta
U
فرمان کبیر یا فرمان ازادی صادره از طرف جان پادشاه انگلیس در سال 5121
sound off
U
فرمان موزیک را شروع کنید فرمان مارش کوتاه
controlled stick steering
U
دستگاه فرمان کنترل شده اهرم فرمان خودکار
stand fast
U
فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
steering
U
فرمان ماشین سیستم فرمان یا هدایت
forward march
U
فرمان قدم رو فرمان پیش
guide on me
U
فرمان پشت سر من پیش مرا تعقیب کنید فرمان پشت سر من
close ranks
U
فرمان " صفها جمع " فرمان " فاصله جمع "
computer controlled machine
U
دستگاه با فرمان کامپیوتری دستگاه با فرمان الکترونیکی
close interval
U
فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
guide left
U
فرمان نفر راهنما به راست یابه چپ فرمان نفر هادی به راست یا چپ
materials
U
اساسی
ground
U
اساسی
meatier
U
اساسی
meatiest
U
اساسی
meaty
U
اساسی
basic
U
اساسی
constitutional
U
اساسی
nett
U
اساسی
nets
U
اساسی
net
U
اساسی
material
U
اساسی
pivotal
U
اساسی
radicals
U
اساسی
capital
U
اساسی
hypostatic
U
اساسی
cardinal
U
اساسی
cardinals
U
اساسی
key projects
U
اساسی
earthshaking
U
اساسی
functional
U
اساسی
radical
U
اساسی
fundametal
U
اساسی
substantial
U
اساسی
Hon
U
اساسی
essential
U
اساسی
essentials
U
اساسی
groundlessness
U
بی اساسی
essential
<adj.>
U
اساسی
major
<adj.>
U
اساسی
quintessential
<adj.>
U
اساسی
substantive
[essential]
<adj.>
U
اساسی
rudimental
U
اساسی
unsubstantial
U
بی اساسی
organic
U
اساسی
fundamental
U
اساسی
On what basis (ground)
U
بر چه اساسی ؟
basal
U
اساسی
basics
U
اساسی
basilar
U
اساسی
vital
<adj.>
U
اساسی
to let the saw dust out of
U
پوچی یا بی اساسی
strategic variables
U
متغیرهای اساسی
unsubstantiality
U
بی اساسی بی اهمیتی
spine wall
U
دیوار اساسی
basically
U
بطور اساسی
over haul
U
تعمیر اساسی
reformation
U
اصلاح اساسی
purview
U
مواد اساسی
substantiality
U
حالت اساسی
radicals
U
ریشگی اساسی
basic variable
U
متغیر اساسی
constitutional low
U
قانون اساسی
rationale
U
علت اساسی
brass tacks
U
مسایل اساسی
constitutional law
U
حقوق اساسی
constitution
U
قانون اساسی
ground plan
U
طرح اساسی
basic surplus
U
مازاد اساسی
constitutions
U
قانون اساسی
basic
U
اساسی مقدماتی
basics
U
مقدماتی اساسی
basics
U
اساسی مقدماتی
basic
U
مقدماتی اساسی
essential oil
U
روغن اساسی
functional distribution
U
توزیع اساسی
basic deficit
U
کسری اساسی
fundamental rules
U
قواعدیاقوانین اساسی
radical
U
طرفداراصلاحات اساسی
vital
U
واجب اساسی
volatile oil
U
روغن اساسی
radical
U
ریشگی اساسی
base repair
U
تعمیر اساسی
ground plans
U
طرح اساسی
radicals
U
طرفداراصلاحات اساسی
basic linkage
U
پیوند اساسی
cancel check firing
U
فرمان بازرسی اتش ملغی فرمان بازرسی اتش لغو
supplementalary constitution law
U
متمم قانون اساسی
punch-lines
U
جمله اساسی واصلی
conditions of sale
U
شرایط اساسی معامله
punch line
U
جمله اساسی واصلی
fundamental
U
اصولی مقدماتی اساسی
punch-line
U
جمله اساسی واصلی
field theory
U
نظریه اساسی میدان
constitutionality
U
مطابقت با قانون اساسی
revolutionizing
U
تغییرات اساسی دادن
revolutionizes
U
تغییرات اساسی دادن
revolutionized
U
تغییرات اساسی دادن
revolutionize
U
تغییرات اساسی دادن
revolutionising
U
تغییرات اساسی دادن
revolutionises
U
تغییرات اساسی دادن
revolutionised
U
تغییرات اساسی دادن
essential fatty acids
U
اسیدهای چرب اساسی
myosin
U
پروتئین اساسی عضله
nonbasic variable
U
متغیر غیر اساسی
constitution
U
مشروطیت قانون اساسی
constitutions
U
مشروطیت قانون اساسی
nonessential goods
U
کالاهای غیر اساسی
constitutional
U
مطابق قانون اساسی
radicals
U
طرفدار اصلاحات اساسی
organic
U
اندام دار اساسی
primordial
U
عنصر نخستین اساسی
A fundamental (slight) difference.
U
اختلاف اساسی ( جزئی )
unconstitutionality
U
مغایرت با قانون اساسی
bill of rights
U
قانون اساسی امریکا
radical
U
طرفدار اصلاحات اساسی
Fundamental ( radical) changes.
U
تغییرات اساسی وعمده
essential singularity
U
نقطه تکین اساسی
[ریاضی]
deeping of capital
U
پایه گذاری اساسی سرمایه
the essential
[inherent]
[intrinsic]
task
U
کار مهم و ضروری
[یا اساسی]
bdos
U
سیستم عامل اساسی دیسک
federal constitution
U
قانون اساسی دولت متحده
iowa tests of basic skills
U
ازمونهای مهارتهای اساسی ایووا
reforms
U
اصلاح اساسی کردن یا شدن
We must find a basic solution.
U
باید یک فکر اساسی کرد
staple
U
اساسی مرکز بازرگانی عمده
stapled
U
اساسی مرکز بازرگانی عمده
reform
U
اصلاح اساسی کردن یا شدن
stapling
U
اساسی مرکز بازرگانی عمده
basic direct access method
U
روش دستیابی مستقیم اساسی
basic sequential access method
U
روش دستیابی ترتیبی اساسی
accidental
غیر اساسی پیش آمدی
karyolymph
U
ماده اساسی زمینه هسته سلولی
desideratum
U
ارزوی اساسی و ضروری چیز مطلوب
reformer
U
پیشوای اصلاحات طرفدار دگرگونی اساسی
one of the
[basic]
fundamental tenets of democracy
U
یکی از اصول پایه
[اساسی]
دموکراسی
unconstitutional
U
بر خلاف قانون اساسی برخلاف مشروطیت
ground rule
U
وفیفه اساسی قاعده و طرز عمل
basic crops
U
محصولات کشاورزی اساسی مانند گندم
reformers
U
پیشوای اصلاحات طرفدار دگرگونی اساسی
bios
U
سیستم اساسی ورودی و خروجی بایوس
basic partitioned access method
U
روش دستیابی قسمت بندی شده اساسی
basic indexed sequential acess method
U
روش دستیابی ترتیبی شاخص دار اساسی
basic telecommunications access method
U
روش دستیابی ارتباطات راه دور اساسی
time the essence of the contract
U
مدت در حالی که از اصول اساسی عقد باشد
five fundamental economic questions
U
پنج سوال اساسی اقتصادی : چه چیز تولید شود
bsam
U
Access Sequential Basicروش دستیابی ترتیبی اساسی ethod
panel
U
صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
bdam
U
Access Direct Basic روش دستیابی مستقیم اساسی ethod
btam
U
BasicTelecommunicationsAccess روش دستیابی ارتباطات راه دور اساسی ethod
panels
U
صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
constitutionalism
U
اعتقاد به حقانیت حکومت مشروطه اعنقاد به لزوم حاکمیت قانون اساسی
bpam
U
Access Partitioned Basicروش دستیابی جزء بندی شده اساسی ethod
sbc
U
یک کامپیوتر کوچک با قابلیت اجرای انواعی ازکاربردهای اساسی تجاری Computer Board Single یک برد CPU ,
sanctions
U
فرمان
sanctioning
U
فرمان
edicts
U
فرمان
handle bar
U
فرمان
commission
U
فرمان
commissions
U
فرمان
commissioning
U
فرمان
firman
U
فرمان
worded
U
فرمان
ordinance
U
فرمان
ordinances
U
فرمان
commanded
U
فرمان
word
U
فرمان
institutes
U
فرمان
sanctioned
U
فرمان
sanction
U
فرمان
commands
U
فرمان
Rd
U
فرمان RD
institute
U
فرمان
instituted
U
فرمان
control
U
فرمان
bugle call
U
فرمان
by order of
U
فرمان
chdir
U
فرمان CD
ordinace
U
فرمان
MD
U
فرمان D
MDs
U
فرمان D
decrees
U
فرمان
decreeing
U
فرمان
rescript
U
فرمان
rudder bar
U
فرمان
controlling
U
فرمان
controls
U
فرمان
commandment
U
فرمان
instituting
U
فرمان
commandments
U
فرمان
ship will adjust
U
فرمان
drive
U
فرمان
drives
U
فرمان
at my command
U
به فرمان من
assize
U
فرمان
decreed
U
فرمان
for
U
فرمان FOR
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com