English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to calculate on U فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
To set ones hopes on something. U امید خودرا به چیزی بستن
solipsism U فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
establishing U دایرکردن بنانهادن
establishes U دایرکردن بنانهادن
establish U دایرکردن بنانهادن
without recourse U عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
to rangeoneself U خودرا
to dress up U خودرا اراستن
to d. oneself up U خودرا گرفتن
to suppress one's propensities U خودرا فرونشاندن
he pretended to be asleep U خودرا بخواب زد
to a onself U خودرا اراستن
To go through fire and water. U خودرا به آب وآتش زدن
insconce U خودرا جای دادن
topull oneself together U خودرا جمع کردن
to breakin U خودرا داخل کردن
to a. one selt U انتقام خودرا کشیدن
to pay one's way U خرج خودرا دراوردن
minces U حرف خودرا خوردن
mince U حرف خودرا خوردن
to compromise oneself U خودرا مظنون یا رسواکردن
to try one's luck U بخت خودرا ازمودن
to busy oneself U خودرا مشغول کردن
to sun one self U خودرا افتاب دادن
to express one self U مقاصد خودرا فهماندن
to a one's right U حق خودرا ادعایامطالبه کردن
back-pedals U حرف خودرا پس گرفتن
one's accomplice U همدست خودرا لودادن
back-pedal U حرف خودرا پس گرفتن
pontify U خودرا مقدس نمودن
off one's chest <idiom> U خودرا خالی کردن
to sow one's wild oats U چل چلی خودرا کردن
to plume oneself U با پیرایه خودرا اراستن
flattens U روحیه خودرا باختن
to boure one's way U راه خودرا بزوربازکردن
to veil oneself U روی خودرا پوشاندن
he betray himself U او خودرا رسوا ساخت
to pick up oneself U خودرا نگاه داشتن
self assertion U خودرا جلو اندازی
back-pedalling U حرف خودرا پس گرفتن
flatten U روحیه خودرا باختن
back-pedalled U حرف خودرا پس گرفتن
to show ones cards U قصد خودرا اشکارکردن
To step aside . to shy from . To withdraw . U خودرا کنا رکشیدن
to slake one's revenge U انتقام خودرا گرفتن
hold one's ground U موقعیت خودرا حفظ کردن
pass the buck <idiom> U مسئولیت خودرا به دیگری دادن
to bridle one's own tongue U جلوی زبان خودرا گرفتن
to serve one's term U خدمت خودرا انجام دادن
to givein one's a. U موافقت خودرا اعلام کردن
go to pieces <idiom> U کنترل خودرا از دست دادن
to stand to one's duty U وفیفه خودرا انجام دادن
hold one's own U موقعیت خودرا حفظ کردن
say one's piece <idiom> U آشکارا نظر خودرا گفتن
underplayed U دست خودرا ادا نکردن
to stay one's stomach U شکم خودرا اندکی سیرکردن
underplaying U دست خودرا ادا نکردن
to play one's role U وفیفه خودرا انجام دادن
to cut ones way U راه خودرا ازموانع بازکردن
To set ones watch . U ساعت خودرا میزان کردن
o bey your parents U والدین خودرا اطاعت کنید
wrathful U عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to detain one's due U بدهی خودرا نگه داشتن
underplay U دست خودرا ادا نکردن
to provide oneself U خودرا اماده یا مجهز کردن
to play possum U خودرا بنا خوشی زدن
To play ones part . U نقش خودرا بازی کردن
underplays U دست خودرا ادا نکردن
to protrude one's tongue U زبان خودرا بیرون انداختن
take in stride <idiom> U خودرا به باد سرنوشت دادن
for all one is worth <idiom> U تمام سعی خودرا کردن
get out of hand <idiom> U کنترل خودرا از دست دادن
to declare oneself U قصد خودرا افهار کردن
to keep the wolf from the door U خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to addict oneself U عادت کردن خودرا معتادکردن
to change one's course U خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to use one's d. U عقل یا نظر خودرا بکاربردن
to recover damages U خسارت خودرا جبران کردن
to lay down ones arms U سلاح خودرا بزمین گذاشتن
do one's best <idiom> U تمام تلاش خودرا کردن
turn kings evidence U شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
to a oneself U خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
to perform one's oromise U پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
sloshes U خودرا بالجن وگل ولای الودن
sloshing U خودرا بالجن وگل ولای الودن
cramming U خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed U خودرا برای امتحان اماده کردن
cram U خودرا برای امتحان اماده کردن
to carry oneself U خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to repeat oneself U کاریا گفته خودرا تکرار کردن
show him your ticket U بلیط خودرا باو نشان دهید
crams U خودرا برای امتحان اماده کردن
he lost his reason U عقل یا هوش خودرا ازدست داد
To consume all ones energy . U تمام نیروی خودرا مصرف کردن
to bridle one's anger U خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
slosh U خودرا بالجن وگل ولای الودن
To extend the scope of ones activities . U میدان عملیات خودرا گسترش دادن
to d. a way one's time U وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to take up one'sindentures U سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
to lick one's U لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
preening U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preen U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to be even witn any one U انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
To perfect oneself in a foreign language . U معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
mudlark U اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
to weigh one's word U سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
preened U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preens U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
He was engrossed in conversation . U فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
to make a p of one's learing U دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to do ones endeavour U کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
to continue one's progress U پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
jilted U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilt U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilting U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilts U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to secure a debtby a mortagage U با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
flip one's lid <idiom> U خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
to ingratite oneself U خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
to cry peccavi U بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
myrmidon U یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire U کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to idulge oneself in drinking U بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
say's law U عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
curie point U دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
limit state U حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
to express one's heartfelt U قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
to pretend illness U نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
personate U خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
controlling U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controls U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything U سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
to pass by any thing U از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to put oa a semblance of anger U سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
appreciating U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody [something] as something U کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciated U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciate U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rate U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rates U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
To cast ones vote. U رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
change U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
changes U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
fence [around / between something] U حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
to wish for something U ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
screw up <idiom> U زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
fence [around / between something] U نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
to put in for U تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . U درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition U 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something U کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
insert U قرار دادن چیزی در چیزی
resisting U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserts U قرار دادن چیزی در چیزی
resist U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserting U قرار دادن چیزی در چیزی
resisted U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
require U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
required U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com