English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
retard U عقب انداختن اهسته کردن
retarding U عقب انداختن اهسته کردن
retards U عقب انداختن اهسته کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
stew U اهسته جوشانیدن اهسته پختن
stewed U اهسته جوشانیدن اهسته پختن
stewing U اهسته جوشانیدن اهسته پختن
stews U اهسته جوشانیدن اهسته پختن
tapped U ضربت اهسته ضربات اهسته وپیوسته زدن شیر اب زدن به
tap U ضربت اهسته ضربات اهسته وپیوسته زدن شیر اب زدن به
tapping U ضربت اهسته ضربات اهسته وپیوسته زدن شیر اب زدن به
to slack up U کم کم اهسته کردن
trickle charge U پر کردن اهسته
slackening U اهسته کردن
slacken U اهسته کردن
slackens U اهسته کردن
slackened U اهسته کردن
anneal U نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
slowest U اهسته کردن یاشدن
decant U اهسته خالی کردن
slowing U اهسته کردن یاشدن
slows U اهسته کردن یاشدن
slower U اهسته کردن یاشدن
slowed U اهسته کردن یاشدن
decelerating U کندکردن اهسته کردن
elutriate U اهسته خالی کردن
decelerated U کندکردن اهسته کردن
gentle U اهسته ملایم کردن
decants U اهسته خالی کردن
decanting U اهسته خالی کردن
decanted U اهسته خالی کردن
slow U اهسته کردن یاشدن
decelerates U کندکردن اهسته کردن
decelerate U کندکردن اهسته کردن
gentler U اهسته ملایم کردن
gentlest U اهسته ملایم کردن
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
fudged U فریفتن اهسته حرکت کردن
fudging U فریفتن اهسته حرکت کردن
cooing U اهسته بازمزمه ادا کردن
coos U اهسته بازمزمه ادا کردن
coo U اهسته بازمزمه ادا کردن
fudges U فریفتن اهسته حرکت کردن
fudge U فریفتن اهسته حرکت کردن
cooed U اهسته بازمزمه ادا کردن
plodded U اهسته ومحکم حرکت کردن صدای پا
plodding U اهسته ومحکم حرکت کردن صدای پا
plod U اهسته ومحکم حرکت کردن صدای پا
plods U اهسته ومحکم حرکت کردن صدای پا
instils U کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
instilled U کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
instills U کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
instilling U کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
instil U کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
instill U کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
paced U باگامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن
parade lap U رژه اهسته دور پیست برای گرم کردن
pace U باگامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن
paces U باگامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن
pussyfoot U دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step U رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
drawl U کشیده حرف زدن اهسته و کشیده ادا کردن
drawled U کشیده حرف زدن اهسته و کشیده ادا کردن
drawls U کشیده حرف زدن اهسته و کشیده ادا کردن
drawling U کشیده حرف زدن اهسته و کشیده ادا کردن
launching U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrance U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out U بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entranced U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrances U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operates U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
paces U با قدم اهسته رفتن قدم رو کردن
paced U با قدم اهسته رفتن قدم رو کردن
pace U با قدم اهسته رفتن قدم رو کردن
launching U انداختن پرت کردن
launches U انداختن پرت کردن
tossing U پرت کردن انداختن
hurtled U پرت کردن انداختن
launched U انداختن پرت کردن
to set off U انداختن برابر کردن
to put by U دور انداختن رد کردن
hurtle U پرت کردن انداختن
to let fly U انداختن تیرخالی کردن
launch U انداختن پرت کردن
hurtling U پرت کردن انداختن
hurtles U پرت کردن انداختن
tosses U پرت کردن انداختن
tossed U پرت کردن انداختن
slots U انداختن چفت کردن
put U تعویض کردن انداختن
puts U تعویض کردن انداختن
slot U انداختن چفت کردن
putting U تعویض کردن انداختن
spits U سوراخ کردن تف انداختن
toss U پرت کردن انداختن
spit U سوراخ کردن تف انداختن
lay aside U پس انداز کردن انداختن
slotting U انداختن چفت کردن
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
postpones U بتعویق انداختن موکول کردن
postponed U بتعویق انداختن موکول کردن
postponing U بتعویق انداختن موکول کردن
kid U دست انداختن مسخره کردن
embrangle U گیر انداختن گرفتار کردن
kidded U دست انداختن مسخره کردن
involve U گیر انداختن وارد کردن
hollers U فریاد کردن سروصداراه انداختن
backs U پشتی کردن پشت انداختن
grooves U خط انداختن شیار دار کردن
groove U خط انداختن شیار دار کردن
involves U گیر انداختن وارد کردن
holler U فریاد کردن سروصداراه انداختن
involving U گیر انداختن وارد کردن
operates U اداره کردن راه انداختن
operate U اداره کردن راه انداختن
hollered U فریاد کردن سروصداراه انداختن
postpone U بتعویق انداختن موکول کردن
operated U اداره کردن راه انداختن
hollering U فریاد کردن سروصداراه انداختن
turn on U بجریان انداختن روشن کردن
kidding U دست انداختن مسخره کردن
defaced U ازشکل انداختن محو کردن
throwin U در دنده انداختن تزریق کردن
prorogue U تعطیل کردن بتعویق انداختن
defaces U ازشکل انداختن محو کردن
prorogate U تعطیل کردن بتعویق انداختن
defacing U ازشکل انداختن محو کردن
put over U بتاخیر انداختن از سرباز کردن
to play the fool with any one U کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
paralyze U از کار انداختن بیحس کردن
deface U ازشکل انداختن محو کردن
drop in U اتفاقا دیدن کردن انداختن در
back U پشتی کردن پشت انداختن
engage U مجذوب کردن درهم انداختن
engages U مجذوب کردن درهم انداختن
desolate U از ابادی انداختن مخروبه کردن
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
To fire a shot U تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
mimic U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
teased U اذیت کردن کسی را دست انداختن
mimicked U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimics U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
teaze U اذیت کردن کسی را دست انداختن
tease U اذیت کردن کسی را دست انداختن
run U به کار انداختن روشن کردن موتور
set up <idiom> U راه انداختن ،برپا کردن چیزی
to reject something with a shrug [of the shoulders] U با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
catapults U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulting U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulted U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
nail U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
runs U به کار انداختن روشن کردن موتور
nailed U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
to put on airs U باد در خود انداختن خودنمایی کردن
nails U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
catapult U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
teases U اذیت کردن کسی را دست انداختن
To cause confusion . To kick up a fuss (row). U شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
mimicking U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To tease someone. To pull someonelet. U کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
tumult U اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
to play off U از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To becomeinsbordinate . U لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
to make sport of any one U کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
To swallow ones pride and request someone (to do something). U نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
tangle U درهم گیر انداختن گوریده کردن
tangles U درهم گیر انداختن گوریده کردن
shunt U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
to start U روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
taunting U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunts U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
To kint ones eyebrows . To frown . U گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
shunted U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunts U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunted U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
stall U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stalling U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
taunt U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
tantalize U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
To take away someones living . U کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
tantalizes U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switched U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switch U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com